بررسی و تحلیل آثار داستان نویسان پیشگام ایرانی (بخش سوم): صادق هدایت و رمان بوف کور


اگر آغاز داستان نویسی در ایران را مقارن با اولین آثار و نوشته های جمالزاده بدانیم، صادق هدایت به واقع شکل دهنده ی سبک مدرن داستان نویسی در ایران است. سبک و موضوع داستان های هدایت (به ویژه رمان بوف کور) جهش متمایزی نسبت به آثار پیش و حتی هم دوره خودش دارد.
بوف کور اولین رمان مدرن فارسی است که داستانی سوررئالیستی دارد. در سبک سوررئالیسم (و بطور مشخص شیوه جریان سیال ذهن)، هیچ قید و بند خاصی به خصوص در حیطه زبان وجود ندارد و آنچه ناخودآگاه و اغلب به شکل نامنظم از ذهن شخصیت نشأت می گیرد، باعث خلق داستان می شود.
رمان بوف کور، رمانی روان شناختی و ترکیبی از خیال-واقعیت و خواب-بیداری می باشد. قرابت زیادی میان مفاهیم اصلی فروید و رمان بوف کور وجود دارد. ریشه بسیاری از مسائل راوی به دوران کودکی و مشکلات و عقده های سرکوب شده آن بر می گردد. روایت بوف کور در بسیاری از لحظات، روایت کودکی است با عقده‌های متعدد، سرکوب ها و ناکامی های پیاپی که اکنون به مرحلۀ خطرناکی از بیماری روانی رسیده است.
نحوۀ روایت در بوف کور، در تقابل با رئالیسم قرار دارد. بوف کور از واقعیت فاصله نمی‌گیرد، بلکه بیشتر به جنگ فهم واقعیت می‌رود.
گاهی تشخیص مرز میان این دو چنان مشکل است که خواننده از خود می پرسد: کدام تجربه زیسته شخصیت داستان است و کدام رویاپردازی و خلسه های اوست؟

خلاصه کتاب
راوی، داستانش را با حرف زدن از دردهایی که نمی توان برای هیچ کس تعریف کرد، شروع می کند. او تلاش می کند تا آن تجربه عجیب و باورنکردنی و افکارش را پیش خودش نگه دارد. اما این میل و احتیاج به نوشتن صرفا برای آن است که خودش را به سایه اش معرفی کند. سایه ای که روی دیوار خمیده و هر آنچه راوی برایش می نویسد با ولع تمام می بلعد!

راوی انسان منزوی و عزلت نشینی است که ارتباطش را با آدم های دنیای بیرون از دست داده است. او خودش را با نقاشی کشیدن های تکراری بر روی قلمدان مشغول می کند. اما ناگهان در روز سیزدهم فروردین همه چیز آغاز می شود. او از روزنه هواخور پستوی خانه اش منظره عجیبی می بیند؛ زنی اثیری، لاغر اندام با چشمانی درشت و در لباس مشکی نازکی که خم شده و سعی می کند شاخه گل نیلوفری را به پیرمرد چنباته زده ای که زیر درخت سرو نشسته است، تعارف کند. نهر آب کوچکی میان شان وجود دارد و بر خلاف منظره همیشگی پشت خانه، بسیار سرسبز و خوش آب و هوا به نظر می رسد.‌
راوی داستان به سرعت متوجه می شود تمام نقاشی های روی قلمدان که تاکنون می کشیده، دقیقا همین تصویر بوده است!
او روزهای بعد وقتی مجددا به سراغ پستوی خانه اش می رود تا بار دیگر منظره نهر آب و درخت سرو پشت خانه اش را ببیند متوجه می شود که دیوار هیچ روزنه ای به بیرون ندارد و انگار هیچ وقت هم نداشته و منظره پشت خانه اش همیشه همان بیابان خشک و خالی از درخت بوده است!

در بخش دوم کتاب، راوی پس از ماجراهای دلهره آور و غریبی که تجربه می کند، خود را به دست شراب و تریاک می سپارد و در حالتی شبیه اغما و خلسه می رود. او خودش را در زمان و مکان دیگری می بیند که برایش آشناتر از محیط زندگی فعلی اش است.
این بخش از کتاب، عمدتا روایتگر گذشته راوی است و با حضور شخصیت هایی نظیر دایه، عمه، زن لکاته و پیرمرد خنزرپنزری شناخته می شود. زن لکاته و پیرمرد خنزرپنزری، الگوی تکرار شونده ای در جریان داستان دارند.


بوف کور داستان پیچیده ای دارد و بخشی از این پیچیدگی به خطی نبودن زمان (شکسته شدن زمان) بر می گردد. هدایت نبوغ ویژه ای در داستان نویسی داشت به گونه ای که بعد از گذشت بیش از هفت دهه از عمر داستان هایش، همچنان سبک قابل قبول و متمایزی دارند.


پایان