می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
☕ جستاری درباره ی لذت خلوت کردن با خود!
آخرین باری که با خودتون خلوت کردین کی بوده؟ خلوتی از جنس لذت بردن و احساسِ این که شادیتون به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیست. مثلا خودتون تنهایی به رستورانی برید و غذای جدید رو امتحان کنید و یا تنهایی به کافه ای برید و یه فنجون قهوه با کیک شکلاتی واس خودتون سفارش بدین. یا اینکه تنهایی به سفری برید و با کوله تون بگردین و ماجراجویی کنید!
شاید بگین که تنهایی و فاصله گرفتن از افراد، یجورایی آدم رو به انزوا و در نهایت به ورطه افسردگی میرسونه ولی بنظرمن، گهگاهی تنها شدن برای روح و روان آدم لازمه. تنهایی مارو به شنیدن صدای درونمون نزدیکتر میکنه و باعث میشه بهتر فکر کنیم و خلاقیتمون رو بروز بدیم.
? تو همین زمینه میخوام کتابی که به تازگی خوندم رو معرفی کنم. کتاب "وقتی برای تنهایی" نوشته ی استفانی روزنبلوم با ترجمه ی خوب و روان خانم زهره حق بین، که کتابی است که به قول مترجم، نمیتوان اون رو در یک دسته بندی مشخصی قرار داد. میشه اونو یادداشتهای شخصی، خودزندگی نامه، سفرنامه دونست و گاهی هم کتابی با زمینه های روانشناسی و خودشناسی.
استفانی روزنبلوم یه روزنامه نگار هستش و این کتاب حاصل جستارهایی است که نویسنده در سفرهای تنهایی اش به پاریس، فلورانس، استانبول داشته و همچنین گشت و گذارهاش در شهری که ساکنش هست یعنی نیویورک.
نویسنده تو این کتاب از لذت خلوت کردن با خود میگه؛ لذت چشیدن طعم لحظه لحظه زندگی. تنهایی و انزوا چیزی نیست که نویسنده بخواد اونو ترویج کنه؛ تنهایی رو راهی برای کشف لحظه های ناب تو زندگی میدونه که ما زمانی که با دیگران هستیم از اونها غافل میشیم.
برش هایی از کتاب:
زمان ِتنهایی یک دعوت است. یک فرصت برای انجام کارهایی که مدت ها بود می خواستید انجام شان بدهید. می توانید بخوانید، نقاشی کنید، مراقبه کنید، یک زبان جدید بیاموزید یا بروید قدم بزنید.
در تنهایی می توانیم ذهن مان رو خاموش کنیم. به قول اروینگ گافمن، جامعه شناس، "در تنهایی از صحنه پایین می آییم". می توانیم ماسکی که در جمع به صورت میزنیم برداریم و خودمان باشیم. می توانیم ژرف اندیشی کنیم.
یکی از ویژگی های جالب این کتاب اینه که نویسنده برای توجیه هدفش (یعنی همون تنهایی سفر کردن و لذت بردن از تنهاییش) یه عالمه ارجاع به منابع و سخنان مختلف میده و میشه گفت برای هر حرفی که میزنه یه مدرک ارائه میکنه. واس همین، بیشتر از اینکه از جاهایی که دیده و گشت زده بنویسه، از حسش و از واگویه های ذهنیش برای مخاطب نوشته. در واقع نمیشه بگیم این کتاب یه سفرنامه هستش و میشه گفت کتابی است خودیاری که نویسندش اون رو در یه موقعیت آزمایشگاهی نوشته. یعنی بجای اینکه بیاد صِرفا ازین بگه چقدر سفر کردن و خلوت کردن با خود خوبه، خودش اون موقعیت رو تجربه و برای خواننده حسش رو بازگو کرده.
وقتی تنها هستی، احتیاجی به برنامه سفر نداری. قدم میزنی و خودِ روز همه چیز را برایت تدارک می بیند.
در تنهایی می توانیم بازارهای محلی را کشف کنیم و از نزدیک، اجناسی را که برای فروش گذاشته اند امتحان کنیم. می توانیم نفس عمیقی بکشیم و از چشیدن طعم یک سُس یا خُنکی تُنگ شیر لذت ببریم. وقتی کسی همراهمان باشد برای این کارها وقت نمی گذاریم...
تنها غذا خوردن فرصتی است برای آرام پیش رفتن و مزه مزه کردن طعم ها با لذت.
☕ قلم نویسنده بسیار زیبا و پر از آرامشه. کافیست که لیوان چای داغ رو دستتون بگیرین و از خوندن این کتاب در شب های بلند پاییزی لذت ببرین ???
وقتی از لذت افزایی حرف می زنیم نا خودآگاه یاد صندلی راحتی چوبی و یک بطری نوشیدنی می افتیم. اما یک روز صبح در خیابان سنت پرس (در شهر پاریس) مرد کت شلوار پوشی را دیدم که یک دفعه در پیاده رو جلوی مغازه ی گل فروشی متوقف شد و صورتش را به سمت گلدان رزهای صورتی برد و بعد از اینکه خوب بویشان را استشمام کرد، دوباره به سرعت شروع به حرکت کرد. مزه مزه کردن دقیقا به چه معناست؟ چشیدن یک نوشیدنی در آرامش؟ توقفی کوتاه برای لذت بردن از عطر گل ها؟ یا چیزی مثل بارش ناگهانی باران یا درامدن ماه؟ و آیا راهی وجود دارد که بتوانیم بیشتر از آن لذت ببریم؟
تنها پشت میزی در پیاده روی خیابان سن-ژرمن نشسته بودم. بارش باران تازه تموم شده بود و من به زمزمه ی فرانسوی زبان هایی که اطرافم نشسته بودند گوش می دادم، عطر قهوه ام را نفس می کشیدم و نسیم خنکی روی گونه هایم و در میان موهایم احساس می کردم.
در حال قدم زدن در شهری که به آن تعلق ندارم، یاد آرزوهای ویرجینیا وولف برای زنان در سخنرانی اش در سال 1928 در کمبریج می افتم. او می گفت: " به هر طریقی که بشود امیدوارم که بتوانید آن قدر پول در بیاورید که سفر کنید و بیکار بگردید تا به آینده یا گذشته دنیا فکر کنید، از طریق کتاب خواندن رویا پردازی کنید و در خیابانها پرسه بزنید و اجازه دهید خط فکری تان عمیقا در مسیر صحیح قرار بگیرد."
استفانی تو کتاب "وقتی برای تنهایی"، از پرسه زدن هایش برای کشف شهر، خوردن و مزه مزه کردن طعم های لذت بخش غذاها، شنیدن صدای زنگ کلیساها در فلورانس و یا صدای آرامش بخش اذان در استانبول، دیدن و درک آثار هنری در موزه های شهر فلورانس و خیلی چیزهای دیگه صحبت میکنه. چیزهای که باعث شده اون بتونه زمان رو برای خودش متوقف کنه و فقط از زندگیش لذت ببره. خوندن این کتاب رو به همه اونایی که دوس دارن راهی برای لذت بردن ساده و دم دستی از زندگیشون پیدا کنند، پیشنهاد میکنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حديث آمدن الف ها و بندى شدن ملكور
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمفونی مردگان | اینجا چراغی روشن نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر دو در نهایت می میرند