جهل درد ندارد


اصلی ترین نکته ای که در هر دو داستان کوتاه «گناه» و «بچه مردم» نوشته جلال آل احمد وجود دارد، درونمایه انتقاد است. در داستان اول با دختر نوجوانی رو به رو هستیم که تابستان ها روی پشت بام نشسته و مردانی که به روضه می روند را نگاه می کند. در ذهن ساده اندیش خودش آن ها را بررسی و برانداز کرده و با برخی بیشتر ارتباط می گیرد. دخترک بالاخره به خودش اجازه داده و جسارت اینکه به رختخواب پدرش برود را پیدا می کند. ناخواسته در این رختخواب خوابش می برد. در تمام این داستان شاهد تاکید نویسنده بر شرم و حیای نا به جایی هستیم که دختر به دلیلی واهی احساس می کند. از طرفی این اتفاق تاثیر بسیار عمیقی روی دخترک گذاشته و او را با حجم زیادی از ناراحتی و خجالت رو به رو کرده است. از طرفی از جانب مادر و پدر او اتفاقی بسیار ساده و بی اهمیت جلوه داده می شود. در واقع نویسنده بیشتر تاکید می کند این میزان از خودخوری و وسواسی که به فکر دختر خطور کرده است دلیل واقعی ندارد.


در داستان دوم هم دوباره با زنی رو به رو هستیم که به عوامانه ترین شکل ممکن می خواهد راه حلی برای راضی کردن شوهر جدیدش پیدا کند. در اینجا نیز زن از حل کردن مسئله ای که برای زندگی هرانسانی ممکنست پیش بیاد - که نتواند فرزند خود را بزرگ کند - عاجز بوده و بچه را به بدترین شکل ممکن از سر خود باز می کند. در اولین بازخوردی که از نقل ماجرا هم می گیرد می بینیم خودِ زن ماجرا را در ذهنش به شکلی پرورانده بود که به جز رهاکردن بچه در میدانی شلوغ، گزینه دیگری پیش رویش نبود.


تکرار برخی جملات در داستان ها به شکلی متناوب ممکنست در نگاه اول امری زننده جلوه کند. مخاطب از خود می پرسد چرا جملاتی چون «کار دیگه ای نمی تونستم بکنم» یا «چی کار می تونستم بکنم» مدام تکرار می شود. اما در واقع این ترفند نویسنده برای به تصویر کشیدن واگویه های زنی ساده دل و عامی با سطح فکر پایین است. در داستان «بچه مردم» ویژگی «بی رحم بودن» را هم باید به این صفات اضافه کرد. زیرا می بینیم ناآگاهی و تربیت غلطی که این زن قربانی آن است، تا جایی به او ضربه زده که وقتی می فهمد باید از شر بچه خلاص بشود تا پیش تازه داماد بتواند بماند، اموری که نگرانش می کند دلتنگی از دوری بچه نیست. بلکه ناراحت این است که او از آب و گل درآمده بود و شب نخوابی هایش تمام شده بود. ناراحت است که لباس های نو را برای او می پوشد و شوهرش باید برود و برای بچه خودشان لباس جدید بخرد.


حتی به مرد حق می دهد که حاضر نباشد بچه «نره خر»ی را بپذیرد و تاکید می کند «بچه من که نه!! بچه یکی دیگه». در واقع زن خود را مالک بچه نمی بیند. و او نیز مانند همه مردم آن زمان خود را صرفا ظرفی برای بزرگ شدن نطفه مرد می دانند. در واگویه هایش تا جایی پیش می رود که می گوید «من هم حاضر نبودم بپذیرم.» البته کاملا مشخص است که اگر مرد بچه ای داشت، زن اختیار و انتخابی برای ماندن و نماندن او نداشت.


در داستان «گناه» شاهد بدوی ترین نوع ارتباطی هستیم که نه تنها بین پدر و دختر، بلکه بین دو انسان کاملا غریبه ممکن است شکل بگیرد. رابطه ای که دو نفر حتی نمی توانند در مورد احساسات اولیه خود کلامی حرف بزنند. دختر ترجیح می دهد «دود شده و به هوا رود» تا اینکه از پدرش به خاطر رفتار اشتباهش عذر بخواهد. و مرد نیز سکوت می کند چون برایش تعریف نشده که بتواند هیچ احساس زنانه ای را درک کند. راوی قصه حتی الان که چهل ساله است و مشغول روایت ماجرا، نمی تواند علت مشخصی برای آن احساس و شرم خود بیابد. و مدام تاکید می کند تمام علائم یک انسان کاملا خجلت زده را به خاطر کار بدی که نکرده داشته است.

درونمایه هر دو داستان اعتراضی واضح به حجم بی سوادی و کوته فکری زن هایی است که می توانستند در همان اجتماع محدود هم فکر خود را رشد داده و متمایز باشند. آنقدر در این اعتراض پیش روی می کند که مخاطب به هیچ وجه نمی تواند حتی برای لحظه ای به منطق رفتارهای شخصیت اصلی تن داده و آن را درک کند. جلال آل احمد در این دو داستان تلاش خود را برای پرده برداشتن از جهلی که خود مردم را می آزارد ولی حاضر به رهایی از آن نیستند، به کار می گیرد. موفقیت او از آنجایی فهمیده می شود که خواننده کاملا با افرادی که در داستان شخصیت اصلی را به چالش می کشند موافق است.


«اعتراض یه جهل» یکی از اصلی ترین نکاتی است که در داستان های جلال آل احمد دیده می شود. اما قربانی بودن افراد ضعیف تر چون زنان و کودکان هم دیده می شود. از طرفی نویسنده به خود افراد اعتراض می کند و رفتارهایشان را به چالش می کشد. از طرفی نیز آن ها را قربانیان مظلوم جهلی نشان می دهد که نسل به نسل، سینه به سینه منتقل شده و حالا در این افراد به این شکل جلوه کرده است. به نظرم مهم ترین آرمان یک نویسنده نشان دادن تقاط تاریک به مخاطبین و راهنمایی آنها به سمت نقاط روشنی است که می توانند با تلاش خود به آن دست یابند. ویژگی داستان های جلال آل احمد این است که مخاطبِ خود را در سیاهی غوطه ور نمی کند. او را نا امید نمی سازد و تلاش می کند عیبش را به شکلی سازنده به وی نشان دهد. البته خواندن برخی داستان های او مثل همین داستان «بچه مردم» به شدت در ذوق خواننده زده و او را بسیار شوکه می کند. اما بازهم نمی توان انگ سیاه نمایی مطلق را به این نویسنده زد. زیرا نحوه انتقادگری جلال بی امان و استیصال آفرین نیست. و همواره می توان در دل داستان های او کورسوی امید را پیدا کرد.