تا زنده هستید، دل خود را زنده و شاداب نگهدارید؛ فرصت برای دلتنگی و مرگ بسیار زیاد است. (اسکار وایلد)
خاطرات گریهدار رودهبر کننده!
کمدی تلخ
نمیدانم چه مثالی بیاورم، اما شاید چیزی که میگویم بدک نباشد: بعضی از آدمها طوری خاطرات مصائبشان را بیان میکنند که وقتی آنها را میشنویم، میخواهیم رودهبر شویم! اما همزمان چیزی هم ما را از زیاده خندیدن باز میدارد و آن همین است که گرچه قصّه اکنون بامزه است و شنیدنش کیف میدهد، اما روزگاری راوی آن در مواجههی با مصیبت زجر کشیده و اشک ریخته است. به همین دلیل، چنین خندههایی یا در دم سکته میکنند و یا همراه با مقداری عذاب وجدان هستند.
وقتی کتاب زندگی در پیش رو را میخواندم همین وضع را داشتم. راوی نوجوانی بذلهگو است که شرایط نچندان مساعد زندگی خودش را طوری تعریف میکند که واقعاً خندهدار است. امکان ندارد که ساعتی را صرف خواندن این کتاب کنید و هیچ نخندید یا دست کم لبخند نزنید؛ ولی داستان در همین جا خلاصه نمیشود؛ اتفاقاتی که برای این پسرک رخ میدهند ناخوشایند هستند و هیچ کدام مان دوست نداریم جای او باشیم. به همین دلیل، هر گاه هم که به مطالب او خندیم، خیلی زود به خود آمدم و کامم را تلخ یافتم.
سکس و اعتیاد
هنرمندی رومن گاری از جنبههای گوناگونی به چشم میخورد: او توانسته است که نقد اجتماعی را همراه با روایتی جذّاب همراه بکند. تقریباً از نیمههای کتاب روشن است که ته داستان چه میشود، اما آن چیزی که کتاب را تازه نگه میدارد، هم روایت خوشمزهی رومن گاری و هم مضامین اجتماعی اثر او است. رومن گاری به اشکال گوناگون دربارهی جامعهی «سکسزده»ی فرانسه صحبت میکند!
رزا خانم میگفت:« پایین تنه و لویی چهاردهم مهمترین چیزهایی هستند که فرانسویها دارند.» (۲۵)
«نمیدانم چرا مردم همهشان به خاطر پایینتنهشان تقسیم بندی میشوند و اهمیّت پیدا میکنند.» (۱۲۱)
در سراسر کتاب، با این مسئله مواجه هستیم که بسیاری از زنان در فرانسه، از راه «پایینتنهشان» کسب درآمد میکنند. چنین واقعیتی هم عوارض بسیاری دارد که نمونهی آن بچههای زیادی است که از این روابط حاصل میشوند. روسپیان که نمیتوانند و یا نمیخواهند از این بچهها مراقبت کنند، بچهها را به زنانی میسپارند که شغلشان همین است که از این بچهها در ازای پول نگهداری کنند. دولت به بچههای نامشروع شناسنامه نمیدهد و آنها نمیتوانند حمایت خاصّی داشته باشند. اگر این بچهها سیاه پوست هم باشند، اوضاع بسیار حیرت انگیز میشود!
در بعضی از خانههای سیاهان، حدود ۱۲۰ نفر زندگی میکنند که در هر اتاق هشت نفر هستند و در پایین فقط یک مستراح هست، بهطوری که آنها کارشان را همهجا میکنند! چون این از آن کارهایی نیست که بشود برایش صبر کرد. (۳۱)
بچهها آنچنان تحت تربیت قرار نمیگیرند و به همین دلیل، اغلب راه پدر مادرهایشان را ادامه میدهند؛ یعنی دخترها روسپی و پسرها «بیار» میشوند و برای دخترها «کار» جور میکنند! برخی از بچهها هم که شاهکار میکنند و از روند عادی خارج میشوند، وارد صنعت دیگری میشوند:
اوّلین چیزی که مردم با دیدن یک بچه در کافه بهش فکر میکنند، همین مسئلهی اعتیاد است. در فرانسه از صغیرها خیلی مراقبت میشود و وقتی کسی مراقبشان نباشد، سر و کارشان به زندان میافتد! (۱۳۷)
نمیدانم چطور است که هم «خیلی از آنها مراقبت میشود» و هم «اوّلین چیزی که به ذهن میرسد ...» اما سایر بخشهای کتاب، خود گواه بر برداشتی است که گفتم. به ویژه کافی است به شخصیت «لوماهوت» توجه کنید. لوماهوت دوست راوی و پسری نوجوان و معتاد به هروئین است. راوی آن گاه که دربارهی لوماهوت حرف میزند، از این قضیه پرده بر میدارد که اغلب هم سن و سالانش در جست و جوی خوشی به مواد مخدر روی میآورند، اما خود او به این چیزها علاقهای ندارد.
بهترین راه برای فراهم آوردن «گُه»* کاری است که لوماهوت میکرد و آن این است که بگوید هرگز به خودش سوزن نزده است و آن وقت بچهها بلافاصله یک تزریق مجانی به او میکنند؛ چون هیچ کس نمیخواهد خودش را به تنهایی بدبخت ببیند. (۷۹)
* یکی از القاب هروئین
دین
از مضامین دیگری که میتوانم به آن اشاره کنم، همین «دین» است. اسم راوی محمّد است که پدر و مادرش روی او گذاشتهاند. گویا پدر و مادر راوی خواستهاند که او به عنوان «مسلمان» بزرگ شود. چیزی که هست: در تمام کتاب، تفاوت خاصّی میان پیروان ادیان خاص مشاهده نمیکنید؛ یعنی مسلمان همان طور زندگی میکند که یهودی و یهودی همان طور زندگی میکند که مسیحی! منظورم از همان طور هم امرار معاش از طریق «پایینتنه» است! خود رومن گاری جایی از کتاب اشاره میکند که بسیار یا تمام تکاپوهای آدمی در طول زندگی، برای همین است که خودش را «خاص» کند و متمایز نشان بدهد و یکی از همین تکاپوها زدن برچسبی به نام دین به روی خود است.
راوی قصّه را مشاهده میکنیم که بعضی اوقات دربارهی «خدا» سؤالات یا احیاناً اشکالاتی را مطرح میکند، امّا تمام اینها در لفافه است و شاید همه کسی به آنها توجّه نکند. از جملهی این مضامین که به بارها در کتاب به چشم میخورد و هر بار هم بروزی دارد، مسئلهی «شر» است.«شر» مسئلهی رایجی است که در آثار بسیاری از رماننویسان مشهور دنیا به چشم میآید. از جمله داستایوفسکی هم در کتاب «برادران کارامازوف» به چنین مطلبی تمسّک میکند.به هرحال، رومن گاری گاه از این شکایت میکند که چرا خدای به اصطلاح مهربان، پیرها را اینقدر زجر میدهد و یا چرا چنین دنیایی خلق کرده است که باید برای به دست آوردن هر چیزی تاوان داد و همواره در حال ترس بود و یا چرا باید خانهی ما در طبقهی ششم ساختمان باشد، وقتی رزا خانم ۱۵۰ کیلو وزن دارد!
در زندگی همیشه وحشت وجود دارد. (۲۶)
در زندگی باید برای همه چیز تاوان پس داد. (۶۲)
اصولاً اشک در برنامهی خلقت پیشبینی شده. یعنی آدم بناست گریه کند. باید پیشبینی شده باشد. واقعاً که هیچ سازندهی محترمی همچه کاری نمیکند. (۷۲)
افلاطون یا محمّد ۱۴ ساله!
اگر از آنهایی هستید که ماژیک به دست، انتظار شکار جملات ناب را میکشید، باید بگویم که دست روی کتاب درستی گذاشتهاید. کتاب مالامال از جملات خاص و تأملبرانگیز است. در نگاه اوّلیه این حسنی برای نویسنده محسوب میشود، امّا فکر میکنم که چنین عنصری منطق داستان را زیر سؤال میبرد. به عبارت دیگر، بعضی وقتها واقعاً میماندم که در حال خواندن کتابی از نیچه هستم یا این که راوی پسری ۱۴ ساله است که داستانی را تعریف میکند!
اگر دقت کنید، بسیار دیدهایم که شخصیتی ترسو، به مرور و در طی روند داستان، موانعی را پشت سر میگذارد و شجاعت خاصّی کسب میکند. این شخصیت سرانجام با فعالیتی شجاعانه روند داستان را به نقطهی نهایی خود میرساند و این مطلب نه تنها برای ما قابل قبول نیست، بلکه بسیار لذت بخش است. دلیل چنین احساسی همین است که سیر داستان به نحوی چیده شده است که قابل باور باشد. اگر شخصیتی ترسو بدون هیچ گونه علت یا سبب توجیه کنندهای یکباره کاری شجاعانه انجام بدهد، ما جا میخوریم و چنین چیزی را غیرمنطقی میدانیم. به همین ترتیب، فکر میکنم که این حجم از جملات حکیمانه و تحلیلهای روانشناختی و جامعهشناختی از نوجوانی ۱۴ ساله بسیار دور از انتظار است!
ترجمه
لیلی گلستان در یادداشتی که پشت کتاب نوشته است، گفته است که حرفهای راوی را عیناً همان طور که او گفته است ترجمه کرده و راوی را «ادب» نکرده است! همین مطلب باعث شده است که کتاب حاوی کلماتی باشد شاید تا به حال در کتابهای دیگر ندیدهاید! منظورم چیز عجیب و غریبی نیست، ولی راوی از اسم رکیک اندام جنسی برای نام بردن از آنها بهره میبرد تا اسامی مؤدبانهای که عرف استفاده میکند. البته با همهی این احوال، فکر نمیکنم مطالب کتاب مستهجن یا پردهدرانه باشد. به هرحال ترجمه بسیار شیرین است و از آن کتابهایی است که آدم دوست دارد همین طور به خواندنشان ادامه بدهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست آخر | پوچیِ معنادار
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب دختران راهی دیگر
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب| ترس و لرز: رساله ای در باب ایمان