خلاصه و نقد کتاب «نفحات نفت» نوشتۀ رضا امیرخانی
در این کتاب، امیرخانی تلاش کرده تا در قالب یک «دلنوشتهی فردی» به بررسی و نقد اقتصاد نفتی ایران بپردازد و نشان دهد اقتصاد تکمحصولیِ نفتی چگونه میتواند با تاثیرگذاری بر مدیریت دولتی در ریز تا درشت مسائل کشور مشکلآفرین باشد. او در هر فصل از این کتاب موضوعی خاص را انتخاب کرده و سعی کرده با بیان مشاهداتش از آن حوزه و مقایسه آن با سایر کشورها، ردپای مدیریت «سهلتی» و اقتصاد نفتی در مشکلات آن حوزه را به خواننده نشان دهد.
در مورد رضا امیرخانی که از نویسندههای پرآوازه این دوران است مطالب زیادی را میتوان در اینترنت یافت که یکی از کاملترین آنها نوشته ویکیادبیات است که آن را میتوانید در لینک زیر مطالعه کنید.
نویسنده در مقدمۀ کتابش، مخاطب نوشته را جوانان و افرادی که هنوز وارد بازار کار نشدند معرفی میکند و در انتهای کتاب نیز مخاطب را، راه درمان این اقتصاد بیمار مینامد و با او درد دل میکند.
این اخوینی را مینویسم برای نسلِ بعدی، برای آنهایی که هنوز واردِ بازارِ کسب و کار نشدهاند. همانها که هنوز حوصلهی شنیدن دارند و فرصتی برای تصمیمگیری.
نویسنده سعی کرده مشاهادات خود را در قالبی داستانی و روایی بیان کند که همین موضوع باعث جذابیت متن کتاب شده ولی از طرف دیگر باعث شده نتوان به دنبال سند و مدرک برای اثبات یا رد حرفها و ادعاهای او در متن کتاب بود.
آنچه مینویسم به قولِ فرنگیها «اِسِی» است، نه «آرتیکل». در این گوشه از عالم به آن میگویند نوشتهی اَخَوینی. از زمرهی اخوانیات. چیزی که میانِ برادران نگاشته میشود و باید برادرانه آنرا خواند... و نه چیزی از زمرهی نوشتههای دبیران، پس دبیرانه نیز نباید خواندش. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. انتهای متن هم به دنبالِ گراف و نمودار و عکس و نقشه نبایستی بود. اعداد هم کمی بالا و پایین شوند، چارستونِ خیمهی این نوشته جنب نمیخورد!
در کتاب، نویسنده به دفعات از عقاید شخصیاش در مورد اقتصاد سخن میگوید که شاید برای مخاطبی که دیدگاههای یکسانی با او نداشته باشد جالب نباشد؛ اما روایتها و تحلیلهای او از مسائل به قدری زیباست که حتی مخاطبی با عقاید متفاوت نیز میتواند از آنها استفاده کند و از کتاب لذت ببرد.
قبل از بررسی خلاصۀ کتاب لازم میدانم از دوست خوبم «کیان باختری» عزیز برای ویراست این متن به صورت ویژه تشکر کنم.
خلاصهای از فصلهای کتاب
در ادامه سعی شده خلاصهای کوتاه از بیشتر فصلهای کتاب آورده شود تا مخاطب بتواند شهود بهتری از محتوی کتاب یافته و با فضای کتاب و نویسنده آشنا شود.
قانان
در این فصل نویسنده سعی دارد دیدگاه خود را از قانون و جایگاه آن در جامعه، برای مخاطب تعریف کند. او با تعریف داستانهایی از دوران تحصیل و خاطرات سفرهایش به کشورهای خارجی، میخواهد تفاوت دیگاه قانونگذار داخلی را با نمونههای خارجی (که به نظرش نمونههای مناسبی از قانون خوب هستند) مقایسه کند.
قانون وحیِ منزل نیست. قراردادی است بشری تا راحتتر زندگی کنیم.
در ادامه او به نقد قانون کار میپردازد و نشان میدهد این قانون نتیجهٔ تفکر شدیداً منفی نسبت به کارفرما به عنوان عنصری ظالم و ستمگر در جامعه است.
در نگاهِ «قانونِ کار» کارفرما نمایندهی ظلم معنا میشود که کاری جز از بین بردنِ حقوق حقهی کارگر ندارد و بنابراین قانون باید تیغِ منتقم باشد!
او سعی میکند نتایج این قانون در کشور را بیان کند و نشان دهد که در واقع این قانون که قصد حمایت از کارگر را داشته، خود تبدیل به مشکلی برای کارگران و کارآفرینان در ایران شدهاست.
نتیجهی اجرای قانونِ کار؟! بیکاریِ فرزندانِ همان کارگرانی که یقه میدرانند در دفاع از آن...
سوال جدی این است که در قانونِ کار چه چیزی باید مقدم باشد؟ حقوقِ کارگر یا حقوقِ کارفرما و کارآفرین؟ و پاسخ جدیتر این است که در قانونِ کار، خودِ کار بایستی مقدم بر همهی اینها باشد. اگر قانونِ کار باعثِ از بین رفتنِ کار و کارآفرینی شود، نه کارگری میماند و نه کارفرمایی... همان اتفاقی که از این دست قوانین باعثش میشوند.
بیکارآفرین
او در این فصل قصد دارد با بررسی چند نمونهٔ خاص از کارآفرینان ایرانی و بیان سرگذشتشان نشان دهد چگونه این «قانان» کار سالهاست که دست کارآفرین ایرانی را از پشت بسته است.
کارآفرین نه نیازی به امکانات دارد، نه نیازی به یارانه، نه نیازی به وامِ ویژه، نه نیازی به معاونت، نه نیازی به بنیاد... کارآفرینِ ایرانی حتا به توجه نیازی ندارد. کارآفرینِ ایرانی فقط به «بیتوجهیِ سهلتی» نیاز دارد!!
در ادامه نشان میدهد چگونه این دخالت دولت در بازار موجب کاهش شدید کارآیی نیروی تولیدی در کشور شده و تولیدکنندهها چگونه تصمیم به کنارهگیری از تولید گرفتهاند؛ چگونه سرمایهگذاران به جای بورس به سرمایهگذاری در بخش مسکن روی آوردهاند و چگونه دخالت دولت در حوزهٔ مسکن موجب نشت (فرار) سرمایه از داخل به سمت کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس شده است.
دولت نمیتوانست در بازارِ عرضه و تقاضای زمین و املاک، تغییرِ وسیعی ایجاد کند. بنابراین بورسِ املاک بدل میشود به مهمترین بورسِ اقتصادیِ کشور.
منطق آزاد!
در این فصل نویسده به صورت موردی به سراغ مناطق آزاد اقتصادی ایران میرود و تفاوتهای سیاستگذاری در این مناطق با دوبی را بررسی میکند. او همچنین نشان میدهد سیاستگذاری درست در دوبی چگونه باعث پیشرفت چشمگیر مردم دوبی در برههٔ زمانی کوتاهی شد، ولی سیاستگذاریهای غلط در مناطق آزاد ایران چگونه باعث شده غالب افراد محلی از این مناطق سودی نبرند و حتی گاهی برایشان ضرر آفرین نیز باشد.
منطقهی آزادی که نسبت به مردمِ بومیش اینچنین بیاعتنا باشد و هیچ نقشی در تعالیِ معنوی و توسعهی مادیِ اهلِ منطقه نداشته باشد، چهگونه میتواند در تعالی و توسعهی کشور موثر باشد؟
از نمونه دیگر این سیاستگذاریهای اشتباه، او سفرهای راهیان نور را مثال میزند که چگونه سفر سالانه دو میلیون مسافر به مناطق جنگی، سودی به اهالی منطقه نرسانده و صرفاً به واسطهٔ تخریب مناطق و ریختن زباله، باعث ناراحتی مردم محلی میشود. در حالی که مدیر نفتی میتوانست به راحتی و با سیاستگذاری صحیح، علاوه بر بالا بردن کیفیت اسکان مسافران، باعث ترقی و رشد مردم محلی نیز بشود.
در ادامه، او سیاستهای سراسری را نقد میکند که باعث از بین رفتن رقابت استانی و درنتیجه تلاش هر استان برای بهرهوری حداکثری از امکاناتش میشود. او در اینباره مثال شبکهٔ برق رسانی را بیان میکند که در نبود سیاستهای نفتی، چگونه استانهای مختلف سعی در استفاده از خورشید و باد و زمین برای تولید برق میکردند که موجب رشد تولید و خلاقیت در مناطق مختلف میشد. او همچنین نشان میدهد چگونه دولت نفتی تصمیم میگیرد بهجای انجام پروژههای کمهزینه و استفاده از آبگرمکنهای خورشیدی در روستایی کوچک، با هزینهٔ زیاد به آن روستا لولهکشی کند.
شبکهی برقِ سراسری، که باز هم ایدهای است مثلِ همهی ایدههای سراسری در مدیریتِ نفتی، رقابتِ استانی را از بین میبرد و برقِ یارانهای عملاً چشمِ خلاقیتِ تولیدِ واقعی را کور میکند.
نه عامهپسند، نه خاصهپسند؛ فقط داستانِ مسوولپسند
نویسنده در این فصل قصد دارد آثار مخرب دخالت دولت در حوزه فرهنگ (نویسندگی و...) را بررسی کند و نشان دهد چگونه دخالت دولتی میتواند فرآیندی طبیعی و بهینه را به فرایندی پر دردسر و ضررده تبدیل کند.
یک درآمد درست از راهِ مستقیم ارجمندیِ کار، یعنی گرفتن مستقیم پول -در یک فضای رقابتی- از دستِ مسافر را، تبدیلش میکنیم به یک فرآیند پیچیدهی مملو از فساد و بازرسی. این دوگانهی فساد و بازرسی نیز چنان پیشرفت دیالکتیکی خواهد داشت، که ادارهی کل تاکسیرانی به اندازهی یک وزارتخانه بزرگ خواهد شد!
او با مثال تاکسیرانی به سراغ فضای نویسندگی کشور رفته و نشان میدهد چگونه ورود پول نفت به بازار کتاب و نویسندگی باعث دور شدن نویسده از فضای مردمی شده و نتیجهٔ آن کاهش فروش، کاهش مطالعه، و... خواهد بود.
کتابی را همین چندسالهی اخیر مینویسیم و بالاترین مقام مسوولِ اجرایی کشور را میآوریم روی صحنه تا بهش جایزهی بهترین کتابِ سال را بدهد، بعد میبینیم که حتا دویست نسخهاش هم در بازار فروش نرفته است، پس بهدو میرویم و نسخهها را میخریم برای کتابخانههای عمومی تا زورکی چاپش تمام شود! و ده سالِ بعد هم همایش و سمینار و کنفراس میگذاریم با عنوان عدمِ اقبال مردم به کتابخانههای عمومی!
او اشاره میکند این ورود دولت نفتی در نویسندگی نهتنها باعث تولید بیرویهٔ آثار مبتذل شده، که جلوی انتشار آثار خوب و کار نویسنده مردمی را نیز به مرور میگیرد.
یعنی نویسندهی مردمی چون نفتی نیست و وابستگی ندارد به دستگاهِ نفتیِ فرهنگ، ضدِ دولت و آرام آرام ضدِ انقلاب و ضدِ نظام و ضدِ ولایتفقیه و ضد... معرفی خواهد شد.
در ادامه به نقد ناشران دولت نفتی میپردازد و نقدی بر نمایشگاههای کتاب میکند.
افتخار میکند به فرشگاهی بزرگ به اسمِ نمایشگاهِ بینالمللی و نمیفهمد که نمایشگاه یعنی حذفِ کتابفروشیها، نه فقط برای مدتِ برپایی که به دلیلِ نوعِ خریدِ عمدهی مخاطب، برای طول سال. متوجه نمیشود که نمایشگاه، پایههای شبکهی توزیع را سست میکند. نمیفهمد که شعارِ تاریخِ مصرف گذشتهی از تولید به مصرف، با حذفِ شبکهی توزیع چه ضربهای به نشر میزند. نمیفهمد که فروشگاهِ بزرگی به اسم نمایشگاه یعنی حذف کتابفروشیها، یعنی حذفِ شبکهی توزیع و حذفِ شبکهی توزیع یعنی سوق دادنِ ناشران به سمتِ فروشهای دولتی و عملاً حذفِ ناشرانِ مردمی و حذفِ ناشرانِ مردمی یعنی حذفِ نویسندهگانِ مردمی و این یعنی رسماً حذفِ فرهنگ!
او به ناکارآمدی نهادهای حمایتی دولتی اشاره میکند و نشان میدهد در طی گذشت سه دهه از شکلگیری این نهادها، در حال حاضر حجم نیروهای دولتی برای حمایت از نویسندگان، از خود آنها بیشتر است.
یعنی تقریباً به ازای هر نویسندهی واقعی، دو کارمند در دولت به صورتِ مستقیم برای حمایت از او حقوق میگیرند!!
کدام استقلال، کدام پیروزی
امیرخانی در این فصل به سراغ فوتبال رفته تا نشان دهد دخالت دولتی تا چه حد میتواند در مسائل مختلف تاثیرگذار باشد. او در ابتدا مثالهایی از شکلگیری و رشد تیمهای بزرگ اسپانیایی و ایتالیایی میزند و نشان میدهد رقابت در فوتبال تا چه اندازه میتواند باعث پیشرفت آن شده و آن را به بالاترین سطح خود برساند. او با نگاهی به تاریخچهٔ شکلگیری دو تیم تاج (استقلال) و پرسپولیس تلاش میکند نشاندهد چگونه دخالت دولتی این رقابت را که نیروی محرکهٔ پیشرفت فوتبال است از بین میبرد.
کدام استقلال و کدام پیروزی وقتی هر دو متصل میشوند به شیرِ نفتی که دستِ رییسِ ورزشِ کشور است؟! و رییسِ ورزشِ کشور خودش با خودش رقابت میکند، االبته زیرِ نظرِ داورِ خارجی!
مدیر دولتی به دستور و به فرموده میآید و میرود و هیچ هویتی برای این دو تیمِ باهویت باقی نمیماند. فقط عبارتی ژورنالیستی باقی میماند به نامِ دو باشگاهِ مردمی! که مردم در آنها هیچ نقشی ندارند...
او ریشه بازیکن سالاری را نیز در همین دخالت دولت و دولتی شدن نفت میداند.
وقتی مدیرِ فوتبالی بهفرموده و شش ماه یکبار، تغییرات میکند، به طورِ طبیعی بازیکنسالاری به وجود میآید. مدیری که نه سرمایهدار بوده است، نه سرمایهساز بوده است، نه اعتبارِ ورزشی دارد و نه اعتبارِ مدیریتی، با طولِ دوره شش ماه به صورتِ متوسط کجا میتواند به ستارهای با طولِ دورانِ بازیگریِ لااقل ده سال و دستمزدی لااقل بیست برابر، امر و نهی کند؟! بازیکنسالاری معلولِ طبیعیِ مدیریتِ ورزشیِ دولتی در کشورِ ماست. مدیر شش ماهه تغییر میکند، مربی یک ساله و بازیکن ده ساله! طبیعی است که بازیکن به مربی دستور دهد و مربی به مدیر در این نظامِ واژگونسالار!!
او همچنین نشان میدهد این دولتی شدن جلوی سود رسانی این باشگاههای بزرگ را گرفته و این نحوهٔ مدیریت باعث ایجاد هزینههای غیرمنطقی در دولت نفتی شده است.
وای به حال مدیریتی که نتواند از بیست میلیون هوادار، سالی یک دلار بگیرد و یک تیم را با بیست میلیون دلار درآمدِ آسانِ سالانه اداره کند...
صنعت دولتی شدنِ نفت
نویسنده در این فصل با بررسی روند تاریخی ملی شدن صنعت نفت، به نقد شیوهٔ مدیریتی منابع نفتی در ایران میپردازد و سعی میکند با نشان دادن روند نفتی شدن سایر کشورها، نشان دهد چگونه دولتی شدن نفت میتواند به ضرر یک کشور تمام شود.
دولتی کردنِ نفت یعنی دور شدن از مدیریتِ حسابگرانهی مردمی، حتا یعنی حسرتِ مردم از شادیهای تاریخی!
در ادامه او برای اثبات گفتههای خود به مخاطب، به بررسی سریعی از شیوههای مدیریتی مختلف و نتیجههای آن در کشورهای مختلف میپردازد.
هلندی نفهمید که پولِ مفتِ نفت، چه به روزِ دولت میآورد و خرج کردنِ ارزِ عایداتی از صادراتِ نفت چهگونه تورمزا خواهد شد و نروژی فهمید که حقِ استفاده از یک منبعِ زیرزمینی که چندان هم لایزال نیست، فقط در اختیارِ دولت نیست و حتا فقط در اختیارِ ملت نیست. پس، از نفتِ دولتی فراتر رفت تا رسید به نفتِ ملی و حتا از نفتِ ملی جلوتر رفت و منابعِ نفتی را متعلق دانست به همهی نسلهای آینده.
درنهایت میتوان آخرین صفحهٔ این فصل را به عنوان خلاصهٔ کاملی از حرف نویسنده در این فصل دانست.
اگر دولت درآمدش را مثلِ همهی عالم، از طریقِ نظارت و گرفتنِ حقوقِ مالیاتی از کارکردِ بخشِ خصوصی به دست میآورد، مجبورِ به تسهیلِ قوانین برای کارکردِ بهتر بخشِ خصوصی میشد؛ مجبورِ به کمک به گردشِ چرخِ مردم میشد و مهمتر از همه مجبورِ به پاسخگویی میشد. وقتی دولت نفت را مالِ خودش میداند و نه مالِ مردم، و مردم راهکاری برای نظارت روی مالشان ندارند و ید دولت هم در مفتخواریِ نفت، مبسوط گذاشته شده است، دولت به چه کسی باید پاسخگو باشد؟! شعار میدهیم که دولت بایستی پاسخگو باشد. همه قرار است از هم سوال بپرسند و پاسخ بدهند. میبینیم هیچ خبری نشده است، و نمیدانیم که ریشه پاسخگویی مربوط به زمانی است که دولت مواجببگیرِ ملت باشد و این ساز و کار البته روشن باشد. در چنان شرایطی پاسخگویی هر مسوولِ دولتی امری طبیعی است. مسوولِ سهلتی اما اینجا دغدغهی پاسخگویی ندارد. آن طرفِ آب، مسوولِ دولتی با پولِ مالیاتِ مردم پروژه تعریف میکند و از محلِ پولِ مالیاتِ مردم حقوق میگیرد. اما مسوولِ سهلتیِ ما مستقیماً از نفت پول برمیدارد و احساس نمیکند که این قصه ربطی به مردم داشته باشد. مسوولِ سهلتی خود را مواجببگیرِ مردم نمیداند. خود را آدمِ مردم نمیداند. خود را خادم و مستخدم مردم نمیداند. او در ذهنش پول از دستِ مردم نمیگیرد، پول برداشت میکند از یک چاهِ ویلِ انحصاری لایزالِ بیحساب... چاهِ مفتِ نفت. نفتِ دولتی اقلِ نقمتش، ساخت مسوولِ سهلتی است...
حزب در پیت!
در این فصل، نویسنده به تفصیل به بیان تأثیر نفت در ساختار سیاسی ایران میپردازد و با مطالعهٔ روند شکلگیری احزاب مختلف در آمریکا و لبنان (که بسیار با هم تفاوت دارند)، نشان میدهد چرا ساختار چند حزبی باعث پیشرفت سیاسی و در نتیجه اقتصادی یک کشور میشود. او سپس با بررسی روند تاریخی شکلگیری احزاب در ایران نشان میدهد چگونه نفت موجب از بین رفتن احزاب مختلف شده و ساختاری تک حزبی را در ایران به وجود آورده است.
معادله حزبی در ایران در سی سالهی اخیر، بعد از دوره نیون و نیت الا یومنا هذا، از موتلفه و مشارکت، تا رایحهی خوشِ خدمت و آبادگردان، یک معادله تکمجهولی است. دعوا میانِ موافقِ دولت است و مخالفِ آن. موافقی که دسترسی دارد به چهار تا شیر پرپیمانهی نفتی و مخالفی که دستش به آن چهار تا نمیرسد. چه تفاوتِ زیرساختی وجود دارد میانِ حزبِ موافقِ دولت و حزبِ مخالفِ آن؟ هیچ! هر دو مجبورند گربهرویی پیدا کنند و خود را برسانند به شیرِ نفت. هر دو از یکجا تغذیه میکنند و بنابر همین با همهی اختلافاتِ واقعی و حقیقی وقتی پای ارتزاق به میان کشیده شود، پای هر دو گیر است.
ایران هیچ زمانی نمیتواند از تکحزبی فرار کند تا روزگاری که موافق و مخالف نفتخوار باشند. نظامِ تکحزبی که البته آفاتِ فراوانی هم بر آن مترتب است، منبعث است از اقتصادِ تکمحصولیِ دولتی.
او در ادامه نیز نشان میدهد این تکحزبی شدنِ ناشی از تکمحصولی بودن اقتصاد چگونه از ایجاد احزاب دیگر مردمی با زیرساختهای متفاوت جلوگیری میکند و همینطور چگونه باعث کنارهگیری مردم از فضای سیاسی کشور میشود.
مردمی که به دلایل مختلف، به کارآفرین و صاحبِ سرمایه تبدیل نشدهاند، دلیلی برای ساختِ حزب ندارند. همین را که نزدیک به رایگیریها سلیقهی ایشان را به بازی میگیرند، برای مشارکت سیاسی کافی میدانند. و از همین روست که نزدیک انتخاباتِ ایرانی، عباراتِ انتزاعی و شعارهای فضایی فراوان میشنوی از رسیدنِ به دموکراسی تا اسقرارِ عدالت، از حکومتِ جهانی تا مهرورزیِ همهگانی، از برقراریِ آزادی همهجانبه تا شکوفایی تمدنِ دینی... حال آنکه در عالم شعارهایی بسیار انضمامیتر میشنوی، مثلِ اصلاحِ قوانین، کاهشِ مالیات، افزایشِ دستمزد و مانندِ اینها...
نویسنده در اینجا تنها راه نجات از سیاست تکحزبی را ورود بخش خصوصی و درنتیجه خصوصیسازی میداند و ادعا میکند تنها رقیبی که میتواند به رقابت با حزب موجود بپردازد، حزبی خواهد بود مستقل از نفت. او در ادامه اما نشان میدهد تعارض منافع موجود برای دولت، چگونه از شکلگیری درست بخش خصوصی جلوگیری خواهد کرد.
گاهی به اشتباه تقلیل میدهیم مفهومِ نفت را. یعنی هیولای دولت را تا قسمتی وابسته به نفت میدانیم. به گمانِ من در تعریفِ دقیقتر بایستی گفت نفت همان دولت است و البته دولت همان نفت.
ریاستِ نفتی
در این فصل نویسنده تلاش میکند ساختار مدیریتی نفتی در ایران را نقد کند. او به استناد به فصول گذشته، بزرگترین ایراد در ساختار مدیریتی را عدم وجود ارزیابی مناسب میداند و ریشههای این موضوع را بررسی میکند.
مدیرِ نفتی چیزی به اسم افق در ذهنش وجود ندارد. وقتی ارزیابی وجود نداشته باشد، حرکت بیمعنا میشود.
اینجا چون کار وجود ندارد، ارزیابی تقلیل مییابد به ساعتِ ورود و خروج!
او سپس با بررسی روند تاریخی ثبات حکومتها، نشان میدهد ساز و کار تولید مدیر در ایران باعث ثبات شیوهٔ مدیریتی شده که موجب به وجود آمدن ادارات مختلف و ناکارا در دولت شده است.
نظام اداری، به طورِ طبیعی دریافته است که مربیِ خوبی برای کارمندانش نیست و در طولِ خدمت ایشان را ارتقا نمیدهد. به همین جهت، مایلتر است که مدیرانش را بیرون از مجموعهی خود بیابد.
او سپس به نقد نظام آموزشی غیرخلاق ایران میپردازد و ادعا میکند تولید چنین مدیرانی حاصل شیوهٔ اشتباه عملکرد این بخش است. بنابراین او چرخهٔ معیوب تولید مدیر سهلتی را اینگونه بیان میکند که مدیرِ بد دربدنهٔ آمورشی کشور تاثیرگذار است و باعث آموزش بد و غیرخلاق میشود که نتیجه آن تولید مدیرِ سهلتی جدید است و این چرخه ادامه مییابد.
تنها راهِ شکستِ این چرخهی معیوبِ مدیریتِ سهلتی، رخنهی مدیران و صاحبنظران از بخشِ خصوصی است. و این اتفاق هم تنها در صورتی افتادنی است که ارزیابیِ واقعی از بخشِ دولتی داشته باشیم.
او سپس به بررسی ویژگیهای مدیر سهلتی میپردازد و نشان میدهد این ویژگیها چگونه و تا چه اندازه آثار مخرب بر اقتصاد کشور میگذارند.
در دنیا برای هر دو هزار بشکه تولید محصولِ پالایشگاهی، یک نیروی کار میگیرند، در مدیریتهای ضعیفتر هم برای هزار بشکه. ما به ازای هر صد بشکه، یک نفر گرفتهایم جهتِ مانورِ اشتغالزایی و پایین آمدن مثلاً نرخِ بیکاری. یعنی بیست برابرِ نیروی کارِ جهانی! بعد مجبوریم حقوق را بیاوریم پایین و باز هم میبینیم که سودآوری نداریم...
بریطانیای کبیر که پیچیدهترین شبکهی اطلاعرسانی را دارد و متاسفانه با بی.بی.سی. فارسی به گسترهای همهگانی در میانِ فارسی زبانان دست پیدا کرده است، در قیاس با صدا و سیمای ما به اندازهی یک ادارهی کل هم نیست. فقط دستِ بالا شصت کارمند بی.بی.سی. فارسی را بایستی مقایسه کرد با شهر و بل کشورِ صدا و سیما...
مدیرِ سهلتی میداند که بقایش نه به عملکرد، و نه به رضایتِ مردم، که به بستهگی و وابستهگی با مسوولِ سهلتیِ بالاتر ارتباط دارد، پس تمامِ سعیش را در رضایتِ او به کار خواهدبرد. فرهنگِ تملق و البته تملقپذیری از همینجاست که گسترش مییابد.
اقتصاد موردنظر در دسترس نیست چیست
نویسنده در این فصل، ابتدا به نقد برچسبزدن در فضای اقتصادی میپردازد که باعث عدم شکلگیری گفتمان و نقد در جامعه میشود، که خود موجب کاهش ارزیابی در جامعه خواهد شد. او سپس تنها راه شکلگیری اقتصاد اسلامی یا اقتصاد بومی را، باز کردن دست مردم و نظارت بر نتایج آن میداند.
اقتصادِ اسلامی که بعضی خود را تئوریسینِ آن میدانند و مدام هم نظریهپردازی میکنند، اصالتاً مانندِ سایرِ علومی انسانی، نه در حجرههای حوزه و نه در کلاسهای دانشگاه ساخته نمیشود. اقتصادِ اسلامی، محصولِ کارِ اقتصادیِ مسلمانان، زیر نگاهِ تیزبینِ منتقد و محققِ مسلمان است. اینگونه اقتصادِ اسلامی ساخته میشود.
او همچنین نقد زیاد اقتصاد غرب را بیش از حد دانسته و از تندروی منتقدان سیاسی انتقاد میکند و تنها راه برون رفت از وضعیت کنونی را حرکت کردن میداند.
الان داریم از اینطرفِ بام که اقتصادِ فشلِ سهلتی باشد، با مغز به زمین میخوریم، و به جای اینکه به سمتِ میانهی بام حرکت کنیم، عدهای منتقدِ عدالتخواه و مهرورز و چپِ مسلمانِ انقلابی و الخ نشستهاند به نصیحت، که از همینجا جنب نخورید، شاید که زیادی بروید آنطرفِ بام و مثل دیگران در مظانِ سرنگونی از آنسوی کاپیتالیستیک قرار بگیرید!
او لازمه ایجاد مدل جدید اقتصادی را باز گذاشتن دست مردم در کسب و کار میداند که منتقدان و محققان بتوانند از روی دست موفقترین مردم، نظریات اقتصادی را بنویسند و بعد با ارزشهای دینی و فرهنگی آن را نقد کنند.
آنچه امروز داریم به عنوانِ اقتصاد، نه ایرانی است نه اسلامی، حتا دولتی هم نیست. یک اقتصادِ سهلتیِ فشل است... حرکت از این اقتصادِ سهلتیِ فشل به سمت اقتصادِ مردمی، یک حرکتِ فرهنگی است که در نهادِ جانِ مردم بایستی اتفاق بیافتد. البته در این میان، حلِ معضلاتِ قانونی و کوتاه کردنِ دستِ دولت هم از جملهی اموری است که بایستی اتفاق بیافتد.
توسعه چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و...
امیرخانی در این فصل، تلاش مسوولان سهلتی را در الگو گیری از مدلهای اقتصادی سایر جوامع را بدون در نظر گرفتن ابعاد فرهنگی و سنتی مردم اشتباه میداند و به نقد آن میپردازد.
شیوهی خصوصیسازی را از آلمان متحد بگیریم، ایدهی اقتصادی را از چین و مدلِ دموکراسی را از هند؛ بسیار مسخره است.
او با بررسی مثالهای مختلف بیان میکند فرهنگ مردمان هر کشور در موفقیت سیاستهای مختلف آن کشور تاثیر چشمگیری دارد و نمیتوان بدون در نظر گرفتن فرهنگ مردم، مدل اقتصادی جامعه دیگری را کپی کرد و انتظار نتیجه یکسان از آن داشت.
مدلِ توسعهی ایرانی، بایستی برآمده از فضای زیستِ انسانِ ایرانی باشد، تازه منظور انسانِ ایرانی امروزی است که متاسفانه صد سال، از انسانِ ایرانیِ پیشین عقبافتادهتر شده است؛ انسانی ایرانی که صد سال است طعمِ کار، طعمِ ارجمندیِ کار را از سفرهاش حدف کرده است و به جای آن در هر دورهای از ادوار سیاسی نفت را سرِ سفرهاش آوردهاند! البته نه سرِ سفرهی اقتصادی، که سرِ سفرهی اندیشه...
زمینِ صاف، زمینِ گرد، زمینی مشبک
او در این فصل، چشمانداز خودش را از آینده اقتصادی انسان بیان میکند و هشدار از انقلاب جدید همچون انقلاب صنعتی میدهد و با بررسی مصداقی نشان میدهد در صورت آماده نبودن برای این انقلاب جدید که آنرا انقلاب اطلاعات مینامد، دچار بحرانی میشویم که کشاورزِ سنتی در زمان انقلاب صنعتی با آن مواجه شد.
زمینِ صاف، یا دورهی کشاورزی، دورهای است که انسان بیشترین پول را صرفِ خرید خوراک میکند. زمینِ گرد، یا دورهی صنعتی، دوراهای است که بیشترین پول را صرف خریدِ ماشین میکنیم. زمینِ مشبک، یا دورهی اطلاعات، دورهای است که بیشترین پول را صرفِ سرگرمی خواهیم کرد.
مقصر، مدیر سهلتی نیست
امیرخانی در این فصل، کتابش را جمعبندی میکند و با مرور آثار مدیریت نفتی بر فضای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و...، مدیران سهلتی را تنها مقصران اوضاع کنونی نمیداند و از مخاطبان کتاب که جوانان باشند، درخواست میکند با تغییر تفکر خود نسبت به درآمد نفتی، به این چرخه معیوب اقتصادی پایان دهند.
این دیگر نه به مدیرِ سهلتی برمیگردد نه به مسوولِ نفتی و نه به ساز وکارِ حکومتی... این به فرهنگِ نفتی بر میگردد که من و تو را در برگرفته است... این فرهنگ را باید عوض کرد.
جوان ایرانی باییستی بیاموزد که نه فقط برای نفعِ شخصی، که برای اعتلای کشورش، نباید چشمِ طمع به نفت داشته باشد. یعنی نباید در پیِ استخدامِ سهلتی باشد.
در انتها بد نیست به عنوان حسن ختام، آخرین بخش کتاب را مطالعه کنیم.
خانوادهای هست مفلوک. کارِ پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نانِ سفرهی فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرجِ خود کند... به پدر چه خواهید گفت؟ بیکاره؟ مفلس؟ معتاد؟ هرچه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی ناامیدبود. اگر کسی به فکرِ نجاتِ چنین خانوادهای باشد، تنها به فرزندانِ جوان امید خواهد بست... مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خودِ مادر را نیز فروختهاند! در چنین خانوادهای تنها مایهی نجات، همتِ فرزندان است... از پدر کاری برنمیآید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهِ مطلقِ هگل
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب 150 هشتگ سواد رسانه ای
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به دوزخِ دانته، اولین کتاب «کمدی الهی»