داستاننویس، علاقهمند به ادبیات، سینما و دنیای هنر / پیج اینستاگرام: https://instagram.com/jafari_maryam76?utm_medium=copy_link / کانال تلگرام:https://t.me/beshnu_az_man
داستان رنجِ نان!
?جای خالی سلوچ، رمان روستاییای از محمود دولتآبادی است. روایت مردمی اهل زمینج که در فکر نان، خورشید بالا نیامده برمیخیزند و تا شب برای قرانی بیشتر، بیل بر زمین میزنند، شتربانی میکنند و خلاصه هر کار یدیای را انجام میدهند تا زمستان راحتتری داشته باشند.
?اسم رمان به درستی و هوشمندی انتخاب شده است، جای خالی مردی به نام سلوچ که از ابتدای رمان نبودش، اتفاق میآفریند و آشفتگی ایجاد میکند.
اتفاق مرکزی و اصلی داستان رفتن سلوچ است. جای خالی او عامل اتفاقهای دیگر و تغییر شخصیتهای داستان است.
در صحنهی اول رمان، مرگان از خواب برمیخیزد و با جای خالی سلوچ مواجه میشود. فراق آغاز میشود.
?️ سلوچ شخصیتی است که در عین وجود نداشتن، در تمام لحظات داستان حاضر است و شاید پررنگترین شخصیت غایب داستانی باشد.
?️مرگان شخصیت اصلی داستان است، زنی جدی، مقتدر، سختکوش که نمادی از مقاومت و زن ایرانی در دهه چهل و پنجاه است که با چنگ و دندان میخواهد در نبود سلوچ خانه را برقرار نگه دارد. نویسنده در پشت جلد کتاب میگوید، مرگان ماده ببری است که از زندگی خود دفاع میکند و نمادی از نیروی بسیار ارزنده زن است.
? اما مرگان با وجود همهی ویژگیهای مثبتی که دارد و سعیای که نویسنده اشاره میکند برای ساختن تصویر زن مقاوم داشته است، تناقضهای رفتاریای هم دارد که قابل چشمپوشی نیست. زنی که دختر دوازده سالهی خود را فقط برای حذف کردن یک نانخور اضافی به زور و اجبار و دگنک راهی خانهی مرد میانسالِ متأهل میکند، چطور میتواند نمادی از زن، به عنوان نیروی ارزنده باشد؟! اگر جواب این است که فقر آدم را به هر کاری وادار میکند. پس دیگر مرگان قهرمان داستان نیست. درواقع این رمان هیچ قهرمانی ندارد. ?اهالی این روستای کویری، مردمی حریص، جفاکار، سنگدل و خودخواه و از همه مهمتر فقیراند. جامعهای کوچک و مردسالار دارند که زنان فقط، نیروی کار باارزش آنها هستند. پسران از سن کم سخت کار میکنند، دختران در سن کم و قبل از بلوغ مجبور به ازدواج میشوند و هر دو گروه هرگز کودکی نمیکنند.
? راوی دانای کلی است که گاه خودش را تا آنجا که میتواند به ذهن و قلب شخصیتها نزدیک میکند و بیشتر از همه به مرگان. آنقدر که در بعضی بخشها مانند سووشون، راوی محدود به ذهن میشود.
دانای کل جای خالی سلوچ، گاه مانند نقالی، صحنهگردانی میکند، خواننده را خطاب قرار میدهد و چون نقالان شرح حالات شخصیتها را ریز به ریز میگوید. ((شاید اینک جوی خون، لوک مست را به هم درشکند، ز پا درآورد؟
شاید! اما، اما... پندار واهی!))
گاه هم مستقیمگویی و قضاوتگری میکند و در بعضی صحنهها شخصیت ها را خطاب قرار میدهد.
((اما کشتن شتر مست کار هر مرد نیست، کار یک مرد، هر مرد که باشد، نیست!))
((خاکت به سر، مرگان! پسرت در کوچه پشت غش کرده و افتاده است و تو همچنان گیاه مرهم در هاون میسایی؟!))
در این سطر به مرگان میگوید: ((تو اگر بمانی، او میتازد. یکجا نباید بمانی. به تن تکان باید بدهی...))
و گاه این راوی دانای کلِ قضاوتگر، جنسیتزده میشود. ((شانههای مردانه او، نباید به لرزه درآیند. او نباید بگرید! در فغان نباید غرق شود. گریستن، نه کار مردان است. و ابراوِ مرگان مرد بود!
《پسرم سنگتر باش!》))
?شنیدن جملات زنستیز از زبان شخصیتها، برای بازتاب نمونهای از جامعه آنروز و بازآفرینی فضایی دردآور برای زنان، درست است اما نویسنده در انتخاب خیلی از کلمات و جملات از زبان راوی دقت نکرده است، درست برخلاف هدفی که داشته است.
راوی علیرغم اینکه سعی دارد رنجی که جامعه، مردان و حتی خود زنان بر زنان تحمیل میکنند را نشان بدهد، اشتباهات زبانی کمی ندارد.
برای مثال: زهرا خواهرِ به خانه مانده و ترشیده ذبیح، یک قوری چای آورد...
در جایی دیگر:(هاجر) اما داشت به همان روزهایی نزدیک میشد که هر دختری، کم و بیش، انتظارش را میکشید: عروسی.
?️ راوی در بعضی بخشها نقاب را کنار میزند و درست مثل یکی از مردم همان اهالی قضاوت میکند و حکم صادر میکند.
? شخصیتپردازیها قوی و با جزئیات هستند، نویسنده فقط به شخصیتهای اصلی نپرداخته بلکه به تمام شخصیتهای فرعی کم و بیش میپردازد. و هر کدام نمونهای از مردمان جامعهی دور افتاده، فقیر و مردسالاراند.
میرزا به مرگان: من چرا دهن به دهن تو میگذارم زن ناقصالعقل.
مرگان جایی به شخصیت مرد میگوید: هاجر کنیز شماست.
فقر در این روستای کویری تنها فقر مادی نیست.
? مرگان زنی است با مشکلات زیادی در ابراز عواطف و احساساتش به عزیزترین کسانش. از همان خطوط اول خواننده متوجه خلاء عاطفی بین سلوچِ رفته و مردگان برجای مانده میشود. مرگان با وجود عشق بیحد و اندازهای که به فرزندانش دارد، از نوازش، بوسیدن و درآغوش گرفتن دو پسرش، ابراو و عباس، پرهیز میکند. پرهیزی که ریشه در خلقیات او و البته شاید فرهنگ زمینج دارد.
تنها دخترش هاجر را مادرانه نوازش میکند اما نه به اندازهای که به او تشر میزند. و چون خدمتکاری با او رفتار میکند.
?️ هاجر دختر دوازده سالهای است که رنج علیه زنان را از همان خانه و از طرف برادرانش متحمل میشود. از همان خانه یاد میگیرد دختر نجیب یعنی دختری که سربه زیر، بلهقربانگو و به فرمان مردانش باشد. این مردان، در بودن سلوچ، پدر، در نبود او عباس و ابراو و در آخر و تا پای جان شوهرش خواهد بود.
یاد میگیرد که زن همیشه صاحبی دارد، زن بیصاحب هم، بیسروپا است.
?️ مرگان زنی است که تنها از ملک خویش مراقبت میکند. زن مقاومی که در نبود سلوچ، کاخ متروکهشان را برقرار نگه میدارد.
زن و زمین دو مفهوم مهم در این رماناند. تمام شخصیتها، خرد و بزرگ برای نان دوندگی میکنند، با زمین برای زن. با زن برای زمین!
? جدال ناتمامی که در کل رمان پابرجاست بر سر زن و زمین است. زنی چون مرگان، باید تلاش کند که هوسبازانِ طماع، را از قلمرو خودش دور کند. صحنهی مچاندازی مردان پیر، کربلایی دوشنبه و سردار از جالبترین صحنههای رمان هست. که مرگان چونان ماده شیری جدال آنان را به تماشا میایستد.
شخصیتها تمام هم و غمشان در سطح نیازهای حیوانات است. یا به فرمان شهوتاند یا شکم گرسنهشان.
?️ و فقر آغازگر همه چیز است.
? ماجرای خدا زمین هم اشاره به اصلاحات ارضی و انقلاب سفید دارد. زمینهایی که مال همهی رعایا است و از دست اربابان درآمده است، اما همچنان کسی صاحب زمینهاست که پولی برای تجهیزات داشته باشد.
رعیت هم که چشمش به دنبال قرانی بیشتر، دست آخر سهماش از خدازمین را به دست بنده ناحق خدا میدهد.
((خب از این آبادانی چی گیر من میآید؟
+گیر تو؟ آبادانی برای همه خوب است؛ حتما که نباید چیزی هم گیر تو بیاید.
-پس زمینم را که از دست میدهم چی؟
+زمینم؟ هه! کدام زمین؟ خوبست که اسمش رویش است؛ خدازمین!
-زمین خدا اگر هست که خب من هم بندهی خدا هستم یعنی من بندهی خدا هم نیستم؟))
?جملات راوی اکثراً کوتاهاند و تکه تکه.
((برف بامها، کمکم، کم میشود. کبودی بامها، کمکم، تن از زیر تن برف بیرون میکشد. نمودار میشود، بام نفس میکشد. مرد عرق از پیشانی میزاید. زن دسته جارو به دو دست میگیرد...))
? نویسنده برای نشاندادن بیشتر احساسات و فضاسازی بهتر گاه از عنصر تکرار استفاده کرده است.
((باد میخورد. تاب میخورد. باد میخورد و تاب میخورد. در نظرش هیچ چیز سر جای خود بند نبود. غبار گرفته میچرخید. دودآلود، همهچیز میچرخید.
بر سنگ آسیاب؛ پنداری بر سنگ آسیاب، قاتی گندمها افتاده بود. تاب. مثل تاب...))
یکی از نکات منفی رمان، نیاوردن معانی لغات محلی است که بسیار از زبان راوی و شخصیتها آورده میشود.
رمان از فقر، خرافات، رنج زنان، بیعدالتیها، ستم توانگران و... میگوید.
شخصیتها هر کدام لحن خاص خود را دارند و این حقیقت مانندی اثر را بیشتر میکند.
?چند جمله برای اشاره به خرافات مردم روستا:
((مسلمان اگرچهل شبانه روز گوشت نخورد کافر حساب میشد.))
((نان سواره باشد و تو پیاده))
((غم را بگذار از کله خواجه هم برود آن طرفتر.))
((زمین، آدم بیجفت را نفرین میکند.))
شخصیتها هر کدام به مقتضای موقعیت یا گاه برای رسیدن به منفعتشان این جملات را به کار میبرند.
?ضربالمثلها، تکیه کلامهای مردم هم از ویژگیهای مثبت رمان است. "دمبش را میگفت دنبال من نیا که بو میدهی" "دارم علیاکبر به میدان میفرستم"
?️در جای خالی سلوچ، رفتن مرد خانواده، سبب گسستگی اعضای خانواده میشود و ظلم علیه زنان، نمایانتر میشود. میرزا و دیگر دارندگان روستا، بارها به مرگان یادآور میشوند که" تو زن سلوچی و سهمبر از زمین نیستی!" و این یادآوری تلخ که نشاندهندهی ستمِ سالیان دراز بر زنان ایرانی است حتی از زبان پسرانش هم به او گفته میشود.
?️ پایانبندی رمان در تصورات و رویاهای مرگان، خواننده را در ابهام نگه میدارد.
? جایخالی سلوچ، داستان رنجِ نان است. مردمی که در غم شام فردایشان، روزهای عمرشان را از دست میدهند و فقری که آغازگر همهی زشتیهاست.
?نویسنده: مریم جعفری تفرشی
کپی با ذکر نام نویسنده✅
بخشهایی از کتاب?
مطلبی دیگر از این انتشارات
هزار خورشید تابان | کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه کتابِ انگلیسی بخوانیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره منطق هگل (3)