در کار کلام
درباره منطق هگل (3)
چند نکته در مورد آزادی:
اول، مطلق هگل آزاد است و طریق آزادی است. اما مطلق بهطور مستقیم نمیتواند در عالم واقع اثرگذار باشد؛ او با واسطههایی این عالم را به حرکت وامیدارد. این واسطهها طبیعت و روح هستند (دو مخلوق که مطلق بدون آنها ناقص است، چرا که فاعلیت و خالقیت ذاتیِ مطلق است و او باید خلق کند). انسان جهتِ آزادی باید مثال روح شود.
دوم، هگل در بخش سوم از کتاب دایرهالمعارف به روح و آزادی آن میپردازد. فلسفه روح خود به سه بخش تقسیم میشود: روح ذهنی، عینی و مطلق. این سه، مراتبِ مختلفی هستند که روح جهت آزادی از آنها میگذرد. روح ذهنی، روحِ متفّرد است که از اراده برخوردار است؛ روح ذهنی بالاترین مرتبهای است که یک انسانِ تک میتواند به آن دست یابد. از آنجا که روح ذهنی همیشه درون جامعه زندگی میکند، هگل در روح عینی به شرایط لازم برای آزادی فرد درونِ جمع میپردازد (کتاب اصول فلسفه حق نیز با تفصیل بیشتر راجع به روح عینی است). روح مطلق، حکمت مطلق است که در صورتهای هنر، دین و فلسفه خود را آشکار میکند.
سوم، در مورد فرد انسان، هگل مخالف آزادی سلبی و بدون هیچگونه قیدی است. انسان همیشه درون رابطه به سر میبرد. بودن در رابطه به معنای قیدهایی است که از طرف دیگری بر او تحمیل میشود. اما این قیود چیزی خارجی و بیگانه با او نیستند. چرا که بودن در رابطه بخشی از هویت او است. انسان جهت آزادی باید درون رابطه به سر ببرد؛ پس این قیود، عناصر لازم برای آزادی او هستند.
چهارم، آزادی انسان درون رابطه به نوع برخورد او با دیگری بازمیگردد. اینکه انسان راجع به غیر خود چه فکر کند و چگونه با او برخورد کند، به عبارت دیگر، منطق حاکم بر تفکر و عمل او در برخورد با دیگری نشان میدهد آیا او آزاد است یا نه.
هگل در بند 8 اصول فلسفه حق مینویسد: «اگر اراده براساس تقابلی صوری میان امر عینی (بهمنزله ظهورِ بیواسطهِ خارجی) و امر ذهنی تعین یابد، آن را ارادهِ صُوری مینامیم؛ این اراده خود را در قالبِ خودآگاهی نشان میدهد و عالَمِ خارج را پیشِ روی خود مییابد.» انسانی که در مرتبه خودآگاهی قرار دارد، دیگری را مطلقاً بیگانه در نظر میگیرد. تمام تلاش او در این رابطه صرف آن میشود که گلیم خود را از آب بیرون بکشد. چنین انسانی مسلماً از اراده برخوردار است، اما اراده او آزاد نیست.
هگل در ادامه مینویسد: «ارادهای که به مقامِ تفرّد دست یافته و در تعیّنِ خود، به خود رجوع میکند، با واسطهِ فعالیتِ خود و یک ابزار، به غایاتِ ذهنیاش عینیت میبخشد.» انسانی که به این مقام از اراده دست یافته است، تلاش میکند خود و غایات خود را خارج از خود محقق کند. او فعالانه تلاش میکند تا بیرون از خود را مطابق خواست و اراده خود دگرگون کند. پیامبران و فلاسفه در این مرتبه از اراده قرار دارند.
اراده متفرد در برابر اراده خودآگاه یک قدم به آزادی نزدیکتر است، اما هنوز آزاد نیست، چرا که اراده مستبد نیز صورتی از ارادهِ متفرّد است. انسانهای مستبد نیز در تلاشاند همه چیز را مطابق با میل خود شکل دهند؛ آنها نمیتوانند هیچ مخالفتی را تحمل کنند. اینجا جایی است که پای غایتِ اراده به میان میآید. مستبد، ارادهای است معطوف به باطل و شرّ. ارادهِ متفرّد برای نیل به آزادی باید معطوف به حقّ (معرفتی و اخلاقی)، یعنی امرِ عمومی باشد. آزادی تسلیم در برابر حقیقت است[1]. پیامبران و فلاسفه به لحاظ غایتشان از ظالمان تاریخ متمایز میشوند.
[1] این حکم اساس تعالیم سقراط است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ مختصر بشریت، این جهان گذرا?
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 83
مطلبی دیگر از این انتشارات
نکاتی از کتاب "سایۀ شوم" خاطرات یک نجات یافته از بهائیت