در آن زمانها پدرم باس بود و من کلید پیانو ?

قبول دارین که فلسفه خوندن  حوصله  سربره؟؟

اصلا چرا باید توی یه زمونه  ای که همه جوره اطلاعات در اختیارمون هست  چیز میزای فلسفی بخونیم ؟؟

ما که داریم زندگی مون رو خوب یا بد میگذرونیم ته تهش هم میخوایم بریم به ابدیت یا اینکه پودر بشیم و رد و نشونی ازمون به جا نمونه ؟

دیگه فلسفیدن چه سمیه؟!?


خوب این همون سوالهایه  که آقای یوستین یا بعبارتی ( جاستین گاردر) خیلی ظریف و هنرمندانه توی کتابهاش از زبون شخصیتهایی که خلق کرده میپرسه یعنی غیر مستقیم از من خواننده میخواد که به موضوعات اساسی زندگی خودم و به معنای هستی  فکر کنم و به دنبال جواب باشم و  بعید بنظر می رسه جواب دونفر به این سوالها عینا مثل هم باشه .

آخرین کتابی که از ایشون خوندم (دختر پرتقالی )بود .

وقتی شروع کردم به خوندن اولش یه کم  قضاوت کردم:

اه باز این آقای نروژی زد تو کار فکر و خیال و تله پاتی و اینجور چیزا  !!

اما چند صفحه جلوتر رفتم  نظرم عوض شد و بکوب تا آخرش خوندم و راستش یه جاهایی همراه  با( جان الوا) و پسرش گریه کردم یه جاهایی از دست( جان الوا) حرص خوردم و یه جاهایی هم باهاش  توی عالم لامکان و لا زمان پرسه زدم .

این کتاب ظاهرا برای نوجوونا ست و اگه بپذیریم هر کدوم از ما گاهی کودک میشیم گاهی  نوجوونیم  و البته بیشتر اوقات والدی  قوی که میخواد دیگران رو کنترل کنه در هر حال باید این کتاب رو بخونیم.

این کتاب بهمون نشون میده  چطور میشه از ورای زمان و مکان دو نسل با همدیگه ارتباط موثر برقرار کنن !

چطور یه پدر در آستانه مرگ مفاهیم اساسی زندگی رو از طریق بیان تجربه زیسته خودش  به پسری که الان ۴ ساله ست و وقتی نامه پدر به دستش می رسه معلوم نیست چند ساله است انتقال میده؟

بیان صادقانه  همه اون چه که  از سر گذرونده تا این پسر متولد بشه و  پا به این دنیا بذاره و زندگی روی کره خاکی ّرو تجربه کنه  با تموم خوب وبداش.

و بیان مفاهیم  عمیقی مثل عشق -زندگی -مرگ- امید و ..........

و  پسر یعنی (جرج) که در آستانه ترک کودکی و ورود به دنیای بزرگسالی  هست  به پرسش  پدر یعنی (جان الوا)  که در آستانه ترک صحنه زندگی هست میبایست  جواب بده .

:پرسش اینه :

اگر حق انتخاب داشتی چه تصمیمی می گرفتی؟

آیا زندگی کوتاه روی کره زمین رو انتخاب میکردی؟تا بعد از مدت کوتاهی همه چیزو بذاری و بری و تا ابد اجازه بازگشتن به اونجا رو نداشته باشی  ؟یا با  تشکر این پیشنهاد رو رد میکردی ؟


در پایان پسر درخواستی داره:


از پدر و مادرتون بپرسید چطور با هم آشنا شدن ؟شاید شما هم بتونید داستان مهیجی تعریف کنید و البته سوالتون رو از هردوی اونا بپرسید و زیاد مطمئن نباشید که هردو داستان مشابهی رو تعریف کنن.


یادتون باشه اگه  فقط جز کوچیکی از ماجرای پیش اومده اونها  طور دیگه ای بود شما هرگز به دنیا نمیو مدین.

بعلت موجود نبودن پرتغال از یک عدد نارنگی کمک گرفتم
بعلت موجود نبودن پرتغال از یک عدد نارنگی کمک گرفتم


(زندگی بخت آزمایی عظیمی ست که فقط شماره های برنده رو میشه دید و تویی که این کتاب رو خوندی یکی از شماره های برنده ای ...خوشا به حالت )


منظورش از برنده کیه ؟

من یا شما ؟??‍♀️