در خودکشی موفق شوید!

مغازه خودکشی: نگران شکست ها نباشید در مرگ می توان موفق بود!
مغازه خودکشی: نگران شکست ها نباشید در مرگ می توان موفق بود!



ناامیدی حسی است که کم و بیش همراه ما انسان ها‌‌ست و‌ در مقاطعی ،بیشتر احساس می شود و تمام جوانب زندگی را دربر می گیرد؛ در صورت رها شدن و بسته به ظرفیت روانی فرد ممکن است نتایج جبران ناپذیری به بار آورد .

در داستان ها و فیلم ها بارها خوانده ایم و دیده ایم که متخصصان چگونه در صحنه خودکشی تلاش می کنند با‌‌فردی که قصد پایان دادن به زندگی خود دارد ؛گفتگو کنند، شاید موثر افتد و از قصد خود برای خودکشی، منحرف شود. برخلاف این روال ،مغازه خودکشی را خانواده ای اداره می کنند، که ابزار لازم برای پایان دادن به زندگی افراد را در اختیارشان می گذارند و برای خودکشی با بهترین روش به آنها مشاوره می دهند .تا اینکه آلن پسر کوچک خانواده با روحیات خاص خود ،به مرور این اوضاع را تغییر می دهد .شاید بتوان گفت همانطور که بعد از نسل ها کمک به موفقیت درمرگ عضوی از درون این خانواده اوضاع را تغییر می دهد؛ افراد ناامید هم باید امید را در درون خود جستجو کنند.

توضیحات بیشتر


خطر لو رفتن داستان!

خانواده "توآچ " به افرادی که در زندگی شکست خورده اند کمک می‌کنند موفقیت را تجربه کنند ،موفقیت در مردن و پایان دادن به زندگی .

این خانواده پنج نفره در یاری رساندن به دیگران در مسیر مردن از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند ،هرگونه ابزاری برای راحت شدن متناسب با شخصیت مشتری فراهم است :ابزار" هاراگیری شامل کیمونو و تانتو " برای یک مرد قد بلند و ورزیده که مربی ژیمناستیک دبیرستان است و دیگر نمی تواند همکاران وشاگردانش را تحمل کند ویا انواع سم برای یک خودکشی زنانه زنی که به تازگی یکی از عزیزانش را از دست داده است .خانواده توآچ آنقدر مشتری‌مدار هستند که هنگام فروش سیانور یادآوری کنند چند برگ نعناع هم به آن اضافه شود تا دهان را موقع مردن مرطوب و خنک نگه دارد ؛ همین حس مسئولیت باعث شده علی رغم میل شدید به مردن ،هرگز خودکشی نکنند تا به افراد شکست خورده کمک کنند تا در مرگ موفق باشند.

مغازه خودکشی
مغازه خودکشی

وینسنت پسر جوان و نابغه خانواده است با اندامی نحیف و لاغر که به دلیل رنج ناشی از میگرنِ وحشتناک قسمت فوقانی سرش همیشه باند پبچی شده است و لب پایینش به دلیل اینکه دائما گاز گرفته دچار خون‌مردگی شده است .وینسنت ماکتی از یک پارک خودکشی طراحی کرده ،نمایشگاهی برای کسانی که به اندازه کافی از زندگی خسته شده اند .دراین پارک آهنگ های غمگین پخش می شود ؛چرخ و فلک مردم را مثل منجنیق برفراز شهر پرتاب می کند؛افراد عاشق و معشوق دست دردست هم از یک پرتگاه بلند خود را پایین می اندازند؛کابین قطار هوایی درارتفاع 28متری ناگهان در هوا معلق می ماند و باعث سرگیجه و سقوط مسافران می شود؛سیب زمینی سرخ شده همراه با قارچ سمی در پباده روها به فروش می رسد و...

مغازه خانواده توآچ
مغازه خانواده توآچ

ماریلین دختر خانواده توآچ است که همیشه به دنبال ایفای نقش در ماموریت خانواده است تااینکه درتولد 18 سالگی با کیکی شبیه تابوت ،یک سرنگ از پدرو مادرش هدیه می گیرد .باتزریق سرنگ بزاق دهانش سم مهلکی می شود وبوسه هایش تبدیل به بوسه مرگ.دیگر ماریلین هم درمغازه جایگاه خاص خودش را دارد و می تواند به مشتری هایی که متقاضی این نوع مرگ هستند خدمت کند،آنهم فقط با یک بوسه ؛به این ترتیب مشکلی که به تازگی با آن مواجه شده بودند هم حل می شد .مشکل این بود که مردم به حدی احساس تنهایی می کردند که حتی به موجودات سمی که از مغازه خانواده توآچ می خریدند هم وابستگی پیدا می کردند،عجیب تر اینکه این موجودات هم حس خریداران را درک کرده و آن ها را نیش نمی زدند تا جایی که بعضی مشتریان می گفتند موجود سمی اشتیاق زنده ماندن و زندگی کردن به آنها بخشیده است .

کیک تابوت
کیک تابوت


ماریلین در انتهای مغازه و دربخش محصولات جدید با شوروشوق فراوان ،مرگ را به داوطلبان اهدا می کرد.داوطلبانی که دیگر توجه چندانی به سایرمحصولات نداشتندوفقط به استقبال بوسه مرگ می رفتند تااینکه نوبت به مرد جوانی رسید که ازنظرظاهری مردی معقول به نظررسید .کمی گرفته بود و هم رنگ پریده به نظرمی رسید.چهره جذابی داشت که به دلیل رنج ها وآلام روحی ،شکسته تر از سنش نشان می داد.این مرد- ارنست- مسئول آرامگاهی بود که ماریلین به آنجا می رفت و دسته گل هایی رامی آورد که خانواده توآچ برای مشتریانی فرستاده بودند که از قبل از مراسم خاکسپاری خود آنها را دعوت می کردند.

ماریلین در پاسخ به او که گفت "لطفا مرامسموم کن"،خودش را کنارکشید و فریاد زد "نه من تورادوست دارم"؛مسئول آرامگاه گفت :"من هم تو را دوست دارم ماریلین تا زمان مرگ ".
وضعیت دشواری رخ داده بود ،علی رغم اینکه جمعیت بسیاری در مغازه حضور داشتند ،سکوت مرگباری همه جا رافراگرفته بود.


آلن پسرکوچک خانواده، نوری در تاریکی است .آقا و خانم توآچ از دست لبخندها و خوش بینی های آلن به تنگ آمده اند و حتی وقتی پیشنهاد دیدن اخبار را به او می دهند،آلن نکته مثبتی پیدا می کند و از ظاهرجدید گوینده اخبار تعریف می کند! خانواده توآچ نسل های زیادی مغازه خودکشی را اداره کرده اند و تابه حال هیج کدام از آنها به زندگی امید نداشته اند.حتی خواهر و برادر آلن به پدر و مادر خود اعتراض می کنند که پس ما کی می توانیم خودکشی کنیم ؟

خانواده توآچ:میشیما-لوکریس و آلن (پشت ویترین)
خانواده توآچ:میشیما-لوکریس و آلن (پشت ویترین)


همین آلن پسر کوچک خانواده بود که قبل از مراسم تولد ،مایع درون سرنگ مریلین را با محلول گلوکز عوض‌کرده‌بود جالب تر اینکه وینسنت پسر بزرگ خانواده هم ازموضوع خبرداشت.پدر مثل طوفانی رعد آسا فریا کشید"مریلین ،تودیگر هیچ مشکلی برای آن مسئول آرامگاه نداری،بوسه های تو سمی نیستند .مابدون اینکه مطلع باشیم، مشتریانمان را فریب داده ایم."


آلن مثل یک سرپناه وسط بیابان ناامیدی بود.تمام جزئیات چهره اش ،نشانی از امید و شور زندگی داشت ؛چیزهای که بسیارکمیاب شده بودندو مدت ها بود اثری از آن ها بین مردم نداشت.

دوران بیماری میشیما پدر خانواده ،فرصتی فراهم کرده بود تا آلن ایده های خود را در مغازه پیاده کند،حتی شعار مغازه که روی یک بنر حک شده بود :"ما دیگر خودمان را نمی کشیم مگر اینکه خیلی پیر شده باشیم"و..

تاجایی که به مامور دولت که برای خودکشی دسته جمعی اعضای دولت محلی سم مس خواست به جای سم گاز خنده تحویل داد .طوری که اعضای کابینه دولت جلو چشم همه شروع کردند به خندیدن و شروع کردند به بیان خاطره ای خنده دار و خطرناک.پخش زنده برنامه خبری واقعا خجالت آور و افتضاح شده بود.میشیما با عصبانیت گفت:"می دانم همه این فجایع به خاطر این است که یک آدم بد ذات ،گاز خنده آور به اعضای دولت داده بود."

درگیر و دار تهدید و دعوای آقای توآچ با خانواده خود ،ناگهان همه چیز زیرپای آلن که پشت یکی از حفره های دیوار پنهان شده بود ،خالی شدو آلن در هوا معلق ماند.همه به سمت آلن که از دیوار آویزان مانده بود،دویدند. وینسنت باند دورسرش را باز کرده بود . سعی می کرد آلن را که حالا به آن پارچه آویزان مانده بود ،بالا بکشد.آلن می دید که چه تلاشی برای مراقبت ازاو می کنند.شادی دسته جمعی اعضای خانواده و امیدواری ناگهانی آنها به آینده و لبخندهای براق و روشن همه و همه به خاطر تلاش های او بود .رسالت و ماموریت آلن کامل شده و به پایان رسیده بود .پس سر پارچه رارها کرد و خودش را پایین انداخت.

متن بالا تلخیص کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان تولی ترجمه بهجت نجفی انتشارات ارمغان گیلار

برای تهیه این کتاب مي توانید از لینکهای زیر استفاده نمایید

نسخه الکترونیکی

نسخه چاپی

نسخه زبان اصلی

ژان تولی، نویسنده کتاب
ژان تولی، نویسنده کتاب