دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 115 تا 118

بخش اول

تدبیر و مسئولیت

بند 115

تناهیِ ارادهِ ذهنی در عدمِ وساطتِ عمل[1] به‌نحوی بی‌واسطه مبتنی بر این حقیقت است که او برای اَعمالِ خود از پیش یک موضوع و متعلَّقِ برون‌افتاده را به همراه شرایطِ ملازمِ متعدّد مقرّر می‌دارد [/... مبتنی بر این حقیقت است که عملِ اراده متضمّنِ یک موضوع و متعلَّقِ برون‌افتاده به همراه شرایطِ ملازمِ متعدّد است]. هر فعلی تغییری در این موجودیتِ حاضر مقرّر می‌دارد و اراده، به‌طور کلی، تا آن‌جا که محمولِ مجرّدِ «تعلّق به من» در این موجودیتِ متغیِّر نهفته باشد، در قبالِ آن مسئولیت دارد.

یادداشت هگل:

یک رخداد و یا وضعیتی که روی داده است، فعلیتی انضمامی و برون‌افتاده است و از این‌رو، دارای تعدادِ نامعیّنی شرایطِ ملازم است. هر عنصرِ متفرّدی که خود را به‌منزلهِ شرط، اصل و یا علّتِ فلان وضعیت نمودار می‌کند و در نتیجه، سهمِ خود را [در پدیدآمدن آن] ادا کرده است، می‌تواند تماماً و یا تاحدّی به‌منزلهِ مسئولِ آن [وضعیت] در نظر گرفته شود. در مورد رخدادی غنی (برای مثال، انقلاب فرانسه)، فهمِ صوری می‌تواند از میانِ شرایطِ بی‌شمار انتخاب کند تا کدام یک را مسئولِ وضعیت بداند.

افزوده:

تنها آن‌چه را که در تدبیرِ من بوده است می‌توان به من نسبت داد و در موردِ افساد [/جرم] این مهم‌ترین ملاحظه است. اما مسئولیت [/تقصیر] صرفاً مستلزمِ حکمی تماماً برون‌افتاده راجع به این مسأله است که آیا من فلان چیز را انجام داده‌ام یا نه و این‌که من در مورد چیزی مسئول [/مقصّر] باشم، هنوز بدین معنی نیست که می‌توان امر را به من نسبت داد [/می‌توان من را بابتِ آن امر متهم کرد].

بند 116

بدون شک، اگر از سوی چیزهایی که به من تعلّق دارند و در مقامِ چیزهای برون‌افتاده در درونِ شبکه‌ای متکثّر برقرار و اثرگذار هستند، خسارتی به غیر وارد آید، این [خسارت] فعلِ من نیست (این امر، همچنین، در موردِ خودِ من، در مقامِ جسمی مکانیکی و یا موجودی زنده، صدق می‌کند). اما این [خسارت] کمابیش باری است بر دوش من، چرا که آن چیزها، در کلّ، از آنِ من هستند، اگرچه که آن‌ها نیز بسته به طبیعتِ خاصِّ خود صرفاً تاحدّی تحتِ سلطه و نظارتِ من قرار دارند.

بند 117

اراده‌ای که به نفسِ خود، عامل است، غایاتی را در ارتباط با موجودیتِ روبروی خود دنبال می‌کند؛ او در این غایات، تصوّری از شرایطی دارد که لازمهِ آن موجودیت هستند. اما از آن‌جا که اراده به دلیلِ این پیش‌فرض متناهی است، تظاهری که موضوع و متعلَّقِ [آگاهی] او است، محتمل و تصادفی است و [این تظاهر] ممکن است در درونِ خود شامل چیزی باشد غیر از آن‌چه که اراده راجع به آن تصوّر می‌کرد. اما این حقِّ اراده است تا در فعلِ خویش تنها آن چیزهایی را به‌عنوانِ عملِ خود به رسمیت بشناسد و مسئولیت‌اش را بپذیرد که در غایاتِ خود بر پیش‌فرض‌ها و شرایط‌شان علم داشته است، تنها آن چیزی را که در تدبیرِش بوده است. – یک فعل تنها در صورتی می‌تواند [به من] نسبت داده شود که مسئولیتِ آن بر عهدهِ ارادهِ [من] باشد؛ - حقِّ علم [/حقِّ دانستن].

افزوده:

اراده روبروی خود موجودیتی دارد که بر روی آن عمل می‎‌کند؛ اما برای این‌که بتواند چنین کاری را انجام دهد، باید تصوّری از آن موجودیت داشته باشد. من تنها در صورتی حقیقتاً مسئول هستم که نسبت به موجودیتِ روبروی خود علم داشته باشم. از آن‌جا که اراده چنین پیش‌فرضی دارد، متناهی است و یا برعکس، از آن‌جا که اراده متناهی است، چنین پیش‌فرضی دارد. من مادام که به‌نحوی معقول تفکّر و یا اراده می‌کنم، در این منظرِ تناهی قرار ندارم، چرا که موضوعی که بر روی آن عمل می‌کنم، غیری نیست که در تقابل با من باشد؛ این در حالی است که تناهی، به‌نحو فی‌نفسه، از حدّ و حصری ثابت و استوار برخوردار است. من با غیری مواجه هستم که امری است صرفاً محتمل و تصادفی، امری که ضرورتِ آن از خارج بر من تحمیل می‌شود و می‌تواند موافق یا مخالفِ من باشد. اما من تنها آن چیزی هستم که معطوف به آزادی خویش است و یک فعل تنها در صورتی بر عهدهِ ارادهِ من است که من بر آن عِلم داشته باشم. ادیپوس که ندانسته پدر خود را کشت، متّهم به پدرکشی نمی‌شود؛ اگرچه که در مجموعهِ قوانینِ باستانی، در مقایسه با امروز، بهای چندانی به عنصرِ ذهنی (یعنی، مسئولیت) داده نمی‌شد. به همین دلیل است که در عصر باستان، پناه‌گاه‌هایی جهتِ پذیرش فراری‌ها و حفاظت از آنان در برابر انتقام ایجاد می‌شد.

بند 118

علاوه بر این، یک عمل هنگامی‌که به [عرصهِ] موجودیتِ برون‌افتاده منتقل می‌شود [/به‌نحوی برون‌افتاده از موجودیت برخوردار می‌شود]، از نتایجِ [/فروعِ] متعدّدی برخوردار می‌شود؛ چرا که موجودیتِ برون‌افتادهِ [عمل] به دلیلِ هم‌بستگی‌اش در درونِ [شبکه‌ای از] ضرورت‌های خارجی، در تمامِ جهت‌ها بسط می‌‌یابد. این نتایج قالبی [خارجی] هستند که نفس‌شان، غایتی است که عمل متوجهِ آن است؛ در نتیجه، این نتایج به‌منزلهِ جزئی از عمل به آن تعلّق دارند. اما عمل در مقامِ غایتی که به‌نحوی برون‌افتاده مقرّر شده است، در عین حال، در معرضِ قدرت‌های برون‌افتاده قرار می‌گیرد؛ این قدرت‌ها به عمل چیزهایی ضمیمه می‌کنند بالکلّ غیر از چیزی که آن [عمل] به‌نحو لنفسه است و آن [عمل] را به سوی نتایجی بعید و غریب می‌برند. در نتیجه، اراده از این حقّ برخوردار است تا تنها مسئولیتِ نتایجِ اولیه را بپذیرد، چرا که تنها آن‌ها در تدبیرِ او قرار دارند.

یادداشت هگل:

این‌که چه چیزهایی نتایجِ ضروری هستند و چه چیزهایی نتایجِ تصادفی و محتمل، مسأله‌ای است غیرقابلِ تعیین، چرا که ضرورتِ باطنی و درونی، در درونِ قلمروِ متناهی، همچون ضرورتِ خارجی قدم به عرصه موجودیت می‌گذارد، همچون رابطه‌ای میانِ اشیاءِ متفرّدی که به‌منزلهِ موجوداتی مستقل، برون‌افتاده و بی‌تفاوت در قبالِ یک‌دیگر با هم مواجه می‌شوند. این اصل [یعنی، اصلِ] نادیده‌گرفتنِ آثار و نتایجِ اَعمال و اصلِ دیگر [یعنی، اصلِ] قضاوت اَعمال بر مبنای آثار و نتایج‌شان و این‌که آثار و نتایج را معیارِ تعیینِ امرِ حقّ و امرِ خیر سازیم، هر دو [اصل] به یک اندازه [حاصلِ] فهمِ انتزاعی هستند. آثار و نتایج در صورتی که قالبِ خاصّ و درون‌ماندگارِ عمل باشند، صرفاً ماهیتِ آن [عمل] را بیان می‌کنند و چیزی غیر از خودِ آن نیستند؛ بنابراین، عمل نمی‌تواند آن‌ها را انکار کند و یا نادیده بگیرد. اما در مقابل، آثار و نتایج، همچنین، شاملِ مداخلاتِ از خارج و اضافاتِ تصادفی و محتملی می‌شوند که هیچ دخلی به ماهیتِ خودِ عمل ندارند.

در عرصهِ موجودیت، رشد و بسطِ تناقضاتی که مشمولِ ضرورتِ امورِ متناهی می‌شوند، دقیقاً، به صورتِ تبدیلِ ضرورت به تصادف و احتمال و بالعکس رخ می‌دهد. بر طبقِ این وجه، عمل‌کردن یعنی تسلیمِ خود به این قانون. – از این چنین نتیجه می‌شود که به سود مفسد [/مجرم] است تا عملِ او آثارِ شنیعِ کمتری داشته باشد، درست همان‌طور که عملِ خیر باید با این مسأله کنار آید که ممکن است هیچ اثری نداشته و یا این‌که حداقلی از اثر را داشته باشد؛ همچنین، نتیجه می‌شود که هر چه آثارِ یک عملِ مفسدانه [/مجرمانه] کامل‌تر بسط یابد، این آثار باری هستند بر عهدهِ آن عمل.

خودآگاهیِ قهرمانی (مانندِ آن‌چه در تراژدی‌های باستانی همچون ادیپوس وجود دارد) هنوز از بساطت و خلوصِ خود خارج نشده است تا بر تمایزِ میانِ فعل و عمل و یا تمایزِ میانِ یک رخدادِ برون‌افتاده و تدبیر و علم بر شرایط تأمل کند و یا این‌که به تجزیه و تحلیلِ آثار و نتایجِ [عمل] بپردازد، بلکه مسئولیتِ فعل را در کلِّ ساحت‌اش بر عهده می‌گیرد.

افزوده:

این حقیقت که من تنها چیزی را تصدیق می‌کنم که تصوّری از آن داشته‌ام، استحاله به نیت را می‌سازد. چرا که من تنها می‌توانم مسئولِ چیزی باشم که بر شرایط‌اش علم داشته‌ام. اما آثار و نتایجی ضروری وجود دارند که خود را به هر عملی بند می‌کنند (حتی اگر من آن عمل را به‌منزلهِ عملی متفرّد و بی‌واسطه شروع کنم) و آن‌ها [یعنی، آثار ضروری]، بدین لحاظ، عنصرِ عمومی محصور در درونِ عمل هستند. این درست است که من نمی‌توانم آثاری را پیش‌بینی کنم که شاید بتوان از وقوع‌شان جلوگیری کرد، اما باید با ماهیتِ عمومیِ یک فعلِ متفرّد آشنا باشم. چیزی که در این‌جا اهمیت دارد، نه امرِ متفرّد بلکه کلّ است، امری که نه به خصلتِ معیّنِ یک عملِ مشخّص، بلکه به ماهیتِ عمومیِ آن مربوط می‌شود. استحالهِ تدبیر به نیت مبتنی بر این حقیقت است که من باید نه تنها بر عملِ متفرّدِ خود بلکه، همچنین، بر امرِ عمومیِ همبسته با آن، علم داشته باشم. امر عمومی، هرگاه بدین طریق پدیدار شود، چیزی است که من اراده کرده‌ام؛ یعنی، نیتِ من.

[1] جمله کمی ابهام دارد. به نظر می‌رسد منظور هگل چنین باشد:

«تناهی ارادهِ ذهنی هنگامی‌که به‌نحوی بی‌واسطه عمل می‌کند ...»