دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 119 تا 122

دو تا نکته: سه‌شنبه هفته بعد مطلبی منتشر نمیشه
دوم، توضیحاتی که در فایل صوتی داده میشه، به صورت بداهه است. یعنی از قبل در موردش فکر نکردم. علت مکث و تکرار یه سری نکات همینه. به نظر میرسه من هنوز در بدیهه‌سرایی مهارت ندارم.

بخش دوم

نیت و صلاح

بند 119

موجودیتِ برون‌افتادهِ عمل شبکه‌ای از روابطِ متکثّر است. این موجودیت را می‌توان بدین صورت در نظر گرفت که تا بی‌نهایت، به تفرّدات [/واحدهای متفرّد] تقسیم شده است و خودِ عمل را بدین صورت که در آغاز تنها یکی از این تفرّدات [/واحدها] را تحت تأثیر قرار داده است. اما حقیقتِ امرِ متفرّد، امرِ عمومی است و تعیّن‌ِ عمل، لنفسه، محتوایی مجزّا و محدود به یک تفرّدِ برون‌افتاده نیست، بلکه محتوایی عمومی است که شبکه‌ای از روابطِ متکثّر را درونِ خود دربرمی‌گیرد. تدبیری که از فاعلی متفکّر سر می‌زند، نه فقط وجهِ تفرّد، بلکه بالذّات، آن وجهِ عمومی را نیز دربرمی‌گیرد – نیت.

یادداشت هگل:

کلمهِ Absicht [نیت] به لحاظ ریشه‌شناختی، تجرید و انتزاع [abstraktion] را دربرمی‌گیرد، هم به لحاظِ صورتِ عمومیتی که دارد و هم بدین لحاظ که یک وجهِ مشخّص و جزئیِ یک امرِ انضمامی از جای خود بیرون کشیده می‌شود. تلاش در راستای توجیهِ [یک عمل] از طریقِ نیت بدین معنی است که یک وجهِ متفرّد را به‌طور کامل جدا کنیم و مدّعی شویم که آن [وجه] ذاتِ ذهنیِ عمل است. – با قضاوتِ یک عمل به‌منزلهِ فعلی برون‌افتاده و بدونِ تعیینِ این مسأله که آیا عملی حقّ یا باطل است، به آن عمل محمولی عمومی داده می‌شود مبنی بر این‌که ایجادِ حریق، کشتن و مانند این‌ها است. – تعیّن‌یافتگیِ متفرّدِ فعلیتِ برون‌افتاده[1]حاکی از آن است که شبکهِ روابطِ برون‌افتاده، ذاتیِ ماهیتِ آن [یعنی، فعلیتِ عمل] است. فعلیتِ [عمل] در بدوِ امر تنها از یک نقطهِ متفرّد متأثّر می‌شود (درست همان‌طور که به هنگام ایجادِ حریق، شعله مستقیماً تنها به نقطهِ کوچکی از چوب برخورد می‌کند – چیزی که به نوبه خود باعث می‌شود صرفاً یک قضیه داشته باشیم و نه یک حکم) اما ماهیتِ عمومیِ این نقطه متضمّنِ گسترشِ آن شعله است. در موجوداتِ زنده، امرِ متفرّد، به‌نحو بی‌واسطه، نه به‌منزلهِ یک جزء بلکه در مقامِ یک عضو وجود دارد، عضوی که امرِ عمومی (از این لحاظ که عمومی است) در هر لحظه درونِ آن ظهور دارد. در نتیجه، در هنگامِ قتلِ نفس، این نه تکه‌ای گوشت، در مقامِ چیزی متفرّد، بلکه خودِ حیاتِ درونِ آن است که موردِ تجاوز قرار می‌گیرد. از یک سو، تأمّلِ ذهنی که شناختی از ماهیتِ منطقیِ امرِ عمومی و متفرّد ندارد، غرق در تجزیه و تحلیلِ تفرّدات [واحدهای متفرّد] و آثار و نتایج می‌شود و از سوی دیگر، این خودِ ماهیتِ متناهیِ فعل است که تفکیکِ تصادفات [/تصادفاتِ قابلِ تفکیک] را دربرمی‌گیرد. [مفهومِ] dolus indirectus به همین دلیل ابداع شده است.

افزوده:

شکّی نیست که شمارِ کمتر یا بیشتری از شرایط می‌توانند بر یک عمل اثر بگذارند؛ در موردِ ایجادِ حریق، آتش می‌تواند پیش نرود و یا برعکس، بیشتر از آن‌چه که عامل اراده کرده بود، گسترش یابد. با این حال، در این‌جا نمی‌توان تمایزی میان بختِ مساعد و بختِ نامساعد قائل شد، چرا که آدمیان باید تحتِ تأثیرِ واقعیتِ خارجی عمل کنند [/چرا که آدمیان، در اعمال خود، ضرورتاً گرفتارِ واقعیتِ خارجی می‌شوند]. مَثَلی کهن به درستی می‌گوید: «سنگ که پرتاب شد، دیگر از آنِ شیطان است». من از طریقِ عمل، خود را در معرضِ بختِ نامساعد قرار می‌دهم: این یعنی، بختِ نامساعد نیز حقّی بر من دارد و یکی از [وجوهِ] موجودیتِ ارادهِ خودِ من است.

بند 120

حقِّ نیت آن است که کیفیتِ عمومیِ عمل نه تنها به‌نحوِ فی‌نفسه وجود داشته باشد، بلکه عامل بر آن علم داشته و در نتیجه، تمامِ مدّت در ارادهِ ذهنیِ او واقع باشد؛ و بالعکس، آن‌چه را که می‌توان حقِّ عینیتِ عمل نامید، حقِّ عمل است جهت ابراز و اظهارِ خود همچون چیزی که ذهن، در مقامِ عاملی متفکّر، بر آن علم دارد و آن را اراده می‌کند.

یادداشت هگل:

این حقّ بر چنین بصیرتی منجر به این [حکم] می‌شود: عدمِ صلاحیت و یا صلاحیتِ کمترِ کودکان، ابلهان و مجانین جهتِ پذیرشِ مسئولیتِ اخلاقی اَعمال‌شان.

اما درست همان‌طور که اَعمال به‌واسطهِ موجودیتِ برون‌افتاده‌شان، تصادفاتِ نتایج [/نتایجِ تصادفی] را دربرمی‌گیرند، به همین ترتیب، موجودیتِ ذهنی نیز با عطف به مسألهِ قدرت و قوّتِ خودآگاهی و حزم، متضمّنِ نوعی از عدمِ تعیّن است. با این حال، این عدمِ تعیّن را تنها می‌توان در موردِ بلاهت، جنون و مانند این‌ها و کودکی به حساب آورد، چرا که تنها چنین وضعیتِ قاطعی می‌تواند خصیصهِ تفکّر و ارادهِ آزاد را از بین ببرد و اجازه دهد این افتخار از عامِل دریغ شود که یک متفکّر و یک اراده باشد.

بند 121

کیفیتِ عمومیِ عمل، به‌طور کلی، محتوای متکثّرِ عمل است که به صورتِ بسیطِ عمومیت بازگردانده شده است. اما ذهن در مقامِ [موجودی] که در خود تأمل کرده است و از این‌رو، در مقامِ [موجودی] جزئی و مشخّص که در برابرِ تشخّصِ [قلمروِ] عینی قرار دارد، محتوای جزئی و خاصِّ خود را در درونِ غایت‌اش دارد؛ این محتوی نفسِ عمل است که به آن تعیّن می‌بخشد. این‌که این عنصرِ تشخّصِ عامل در درونِ عمل جای دارد و از طریقِ آن به انجام می‌رسد، سازندهِ آزادی ذهنی در تعیّنِ انضمامی آن است [/سازنده آزادی ذهنی در انضمامیتِ آن است]: حقِّ ذهن تا در عملِ خویش رضایتِ خویش را بیابد.

افزوده:

من، هنگامی که با تأمل در خود به‌نحوی لنفسه وجود دارم، در برابرِ برون‌افتادگیِ عملِ خود، هنوز، [موجودی] مشخّص و جزئی هستم. غایتِ من محتوای تعیّن‌بخشِ عمل‌ام را می‌سازد. برای مثال، قتل و ایجادِ حریق، در مقامِ اموری عمومی، محتوای ایجابی من را در مقامِ یک ذهن نمی‌سازند. اگر کسی مفاسدی [/جرائمی] مانند این‌ها مرتکب شود، می‌پرسیم که او چرا چنین کاری انجام داد. قتل به خاطرِ خودِ قتل صورت نمی‌گیرد، بلکه همچنین، غایتی مشخّص، جزئی و ایجابی حاضر بوده است. اما اگر بگوییم که قتل صرفاً به خاطرِ لذّت و شهوتِ کشتن صورت گرفته است، خودِ این لذّت محتوای ایجابیِ ذهن و فعل نیز ارضاءِ خواستِ ذهن خواهد بود. در نتیجه، انگیزهِ یک فعل، به عبارت دقیق‌تر، آن چیزی است که [عنصرِ] اخلاقی نامیده می‌شود و این عنصر در زمینه حاضر دو معنی دارد: امر عمومی که در بطنِ تدبیر قرار دارد و وجهِ جزئیِ نیت.

علی‌الخصوص، در دوران اخیر، باب شده است که از انگیزه‌های عمل سوال شود؛ در حالی‌که [در قدیم] صرفاً سوال می‌شد که «آیا این آدم صادق و درست‌کار است؟ آیا وظایفش را انجام می‌دهد؟»، ما اکنون قلبِ آدمیان را ملاحظه می‌کنیم و بدین طریق، از پیش شکافی میانِ قلمروِ عینیِ عمل و قلمروِ ذهنی و باطنیِ انگیزه مقرّر می‌داریم. بدون هیچ شکّی، تعیّنِ [/مقولهِ] ذهن باید مورد ملاحظه قرار گیرد: ذهن چیزی را اراده می‌کند که در خودِ او بنیاد دارد؛ او خواستارِ ارضاءِ شهوت و اقناعِ شعفِ خویش است. اما خیر و حقّ نیز یک محتوی هستند – نه فقط یک محتوای طبیعی بلکه محتوایی که با واسطهِ عقلانیتِ من مقرّر شده‌‌اند؛ و این مسأله که آزادی‌ام را بدل به محتوای اراده‌ام سازم، تعیّن و تقدیرِ اصیلِ خودِ آزادیِ من است. بنابراین، دیدگاهِ متعالِ اخلاقی مبتنی بر این امر است که در اعمالِ خود به دنبالِ رضا و خشنودی خود باشیم، نه این‌که در شکافِ میانِ خودآگاهی انسان و عینیتِ فعل توقّف کنیم – هر چند که دیدگاهِ دوم هم در تاریخِ عالَم و هم در سرگذشتِ آدمیان نقاطِ عطفِ خود را داشته است.

بند 122

عمل از طریقِ این وجهِ مشخّص و جزئی از جذابیت و ارزشی ذهنی برای من برخوردار می‌شود. در مقابلِ این غایت – یعنی، نیت از منظرِ [/بر طبقِ] محتوی – و در درونِ محتوای متعاقبِ عمل، [محتویاتِ] بی‌واسطهِ عمل به یک ابزار و واسطه تقلیل می‌یابند. تا زمانی‌که چنین غایتی یک غایت متناهی است، می‌تواند به ابزار و واسطه‌ای برای یک نیتِ متعاقب تقلیل یابد و این روند می‌تواند تا بی‌نهایت ادامه یابد.

[1] نیزبت چنین ترجمه کرده است:

«فعلیتِ برون‌افتاده که به موجبِ تعیّنِ خود، از تفرّداتی تشکیل شده است»