در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بند 132
در فایل صوتی هم گفتم. در مورد این بند، در یه متن جدا توضیحاتی میدم.
بند 132
حقِّ ارادهِ ذهنی آن است که تنها چیزی را معتبر بداند که بصیرتاش آن را خیر یافته باشد. همچنین، با توجه به اینکه یک عمل غایتی است که قدم به عرصهِ عینیتِ برونافتاده میگذارد، حقِّ دیگرِ این اراده آن است که بر طبقِ وقوف و اطلاعی که از قدر و ارزشِ عمل در درونِ این عینیت دارد (اینکه فلان عمل حقّ است یا باطل، خیر است یا شرّ، قانونی است یا غیرقانونی) مسئولِ آن شناخته شود.
یادداشت هگل:
خیر، بهطور کلی، ذاتِ اراده است در جوهریت و عمومیتِ آن – اراده در حقیقتِ آن؛ بنابراین، خیر حتماً [/مطلقاً/به نفس خود] و صرفاً در درونِ تفکّر و با واسطهِ تفکّر وجود دارد. در نتیجه، اظهارِ اینکه انسان نمیتواند حقیقت را بشناسد و تنها میتواند با تظاهراتِ آن سر و کار داشته باشد و یا اینکه تفکّر برای ارادهِ [معطوف به] خیر مضرّ است، اینها و تصوّراتی از این قبیل روح را از شأن و ارزشِ عقلی و عرفی محروم میسازند.
این حقّ که «من» امری را که بصیرتام معقول نیافته است به رسمیت نشناسم، متعالترین حقِّ ذهن است، اما در عین حال، به خاطرِ تعیّنِ ذهنیاش، صوری است؛ از طرف دیگر، حقّی که امرِ معقول در مقامِ امری عینی در نسبت با ذهن دارد، بر جای خود ثابت باقی میماند. بصیرت به دلیلِ تعیّنِ صوریاش میتواند، به یک اندازه، حقیقی و یا تنها یک رأی و خطا باشد. [اگر] از منظری که هنوز در درونِ قلمروِ اخلاق است [بنگریم]، این مسأله که فرد نائل به این حقِّ بصیرت شود یا نه، بستگی به تربیت و ادبِ ذهنی و مشخّص و جزئی او دارد. من میتوانم از خود این تقاضا را داشته باشم و آن [تقاضا] را بهمنزلهِ حقِّ ذهنی و ذاتیِ خود در نظر بگیرم که یک تکلیف را بر بنیادِ [دلایلِ] خیردریابم و به [حقّانیتِ] آن [تکلیف] اعتقاد داشته باشم و علاوه بر این، آن را به واسطهِ مفهوم و ماهیتاش بشناسم. بنابراین، من میتوانم خواستارِ آن باشم که اعتقادم به اینکه فلان عمل، خیر، مجاز و یا غیرمجاز است (و در نتیجه، از این لحاظ مسئولیتِ آن بر عهدهِ عامل هست یا نه) ارضاء شود، اما این مسأله هیچ دخلی به حقِّ عینیت ندارد.
این حقِّ بصیرت نسبت به خیراز حقِّ بصیرت نسبت به عمل بما هو عمل [/عمل از آن جهت که عمل است] متمایز است (به بند 117 بنگرید)؛ حقِّ عینیت [در اینجا] از این قالب برخوردار است: از آنجا که عمل تغییری است که باید در یک عالَمِ بالفعل ظهور یابد و خواهان آن است که در این عالَم تصدیق شود، باید، بهطور کلّی، با آنچه که در این عالَم معتبر است، انطباق داشته باشد. کسی که میخواهد در این فعلیت عمل کند، بدین طریق، خود را تسلیمِ قوانینِ آن ساخته و حقِّ عینیت را تصدیق کرده است.
بهطور مشابه، در درون دولت، در مقامِ عینیتِ مفهومِ عقل، مسئولیتِ قانونی نباید موقوف به آن شود که [آیا] فرد عمل را مطابق با عقلِ خود در نظر میگیرد و یا نمیگیرد؛ همچنین، آن [یعنی، مسئولیتِ قانونی] نباید موکول به بصیرتِ ذهنیِ [فرد] نسبت به حقّانیت و عدمِ حقانیت یا خیر و شرّ، و یا چیزهایی شود که او جهتِ ارضاءِ اعتقادش مطالبه میکند. حقِّ بصیرت در درونِ این عرصهِ عینیت بهمنزلهِ بصیرت نسبت به آنچه که قانونی و غیرقانونی است و یا به عبارت دیگر، آنچه که در مقامِ حقّ اعتبار دارد، در نظر گرفته میشود و خود را منحصر به معنی اولیهاش میسازد، یعنی، وقوف و اطلاع بهمنزلهِ آشنایی با آنچه که قانونی و در نتیجه، مکلِّف [/الزامآور] است. دولت از خلالِ این خصلتِ قانون که در معرضِ دیدِ همگان است و از خلالِ عرفهای عمومی، وجهِ صوریِ حقِّ بصیرت و همچنین، وجه محتمل و تصادفی آن را از میان میبرد، [یعنی] وجوهی که این حقّ هنوز در درونِ منظرِ غالبِ [اخلاق] برای ذهن دربردارد. حقِّ ذهن مبنی بر اینکه عمل را با توجه به تعیّنِ خیر یا شرِ، قانونی و غیرقانونی بشناسد، برای کودکان، ابلهان و مجانین این نتیجه را در پی دارد که از این لحاظ، مسئولیتشان تخفیف مییابد و یا اینکه لغو میشود. با این حال، نمیتوان حدِّ مشخّصی برای این اوضاع و میزانِ مسئولیتِ همبسته با آن تعیین کرد. اما اگر توهّمِ [/هذیان/جنون] آنی، برانگیختگی ناشی از شعف، مستی و بهطور کلی، هر آنچه را که قدرتِ نیروهای محرّکِ محسوس نامیده میشوند (به استثناءِ چیزهایی که اصل و بنیادِ حقِّ اضطرار را تشکیل میدهند – به بند 127 بنگرید)، اصل و بنیادِ اسنادِ مسئولیت و یا تعیینِ خودِ افساد [/جرم] و قابلیتِ جزاءِ آن بسازیم و این شرایط را چنین در نظر بگیریم که گویی مسئولیت را از گردنِ مفسد [/مجرم] خارج میسازند، مجدّداً (به بند 100 و یادداشت بند 120 بنگرید) بدین معنی است که با او [یعنی، مفسد] مطابق با حقّ و حرمتِ انسان رفتار نکنیم؛ چرا که ماهیتِ انسان دقیقاً مبتنی بر این حقیقت است که او، بالذّات، عمومی است و نه علمی آنی، مجرّد و مجزّا.
آن چیزی که آتشافروز میسوزاند، نه سطحِ کوچک و مجزّایی از چوب که حریق از آنجا آغاز میشود، بلکه امرِ عمومیِ درونِ آن (برای مثال، تمامیتِ خانه) است؛ به همین ترتیب، آتشافروز، در مقامِ ذهن، این لحظهِ تک و یا این احساسِ مجزّای شوق به انتقام نیست؛ اگر چنین بود، او حیوانی میبود که میبایست به خاطرِ مَضَرَّت و تزلزلی که به موجبِ آن، دستخوشِ هیجاناتِ ناشی از غیظ میشود، با [شلاق] بر سرش کوبید.
چنین گفته میشود که مفسد [/مجرم] باید در هنگامِ عملِ خویش تصوّری واضح از باطل و قابلیتِ مجازاتِ آن داشته باشد تا بتوان او را برای آن عمل، بهمنزلهِ افساد [/جرم]، مسئول دانست. این تقاضا [در ظاهر] چنین جلوه میکند که حقِّ ذهنیتِ اخلاقی او را محفوظ میدارد، اما در حقیقت طبیعتِ شعورِ باطنیِ او را منکر میشود؛ چرا که این طبیعت در حضورِ فعّالاش منحصر به قالبی نمیشود که در روانشناسی وولفی به خود میگیرد – یعنی، قالبِ تصوّراتِ واضح – و تنها در هنگامِ جنون است که به حدّی از اختلال و آشفتگی میرسد که از علم و انجامِ [/اداءِ] چیزهای متفرّد جدا میشود.
قلمرویی که در آن، شرایطِ مذکور جهتِ تخفیفِ مجازات مطرح میشوند، قلمرویی غیر از قلمروِ حقّ است – قلمروِ رحمت [/لطف].
مطلبی دیگر از این انتشارات
به من دست نزن
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفره به کره شمالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
{کتاب} | خاطرات 100٪ واقعی یک سرخپوست پاره وقت !