در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 11، 12 و 13
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 11
ارادهای که هنوز تنها بهنحو فینفسه آزاد است، اراده بیواسطه [/غریزی] و طبیعی است. در ارادهِ بیواسطه، تعیّناتی که موجب تمایزِ اراده میشوند (تعیّناتی که به دستِ مفهومِ خودتعیّنبخش در درون اراده برقرار میشوند) به شکل محتوایی پدید میآیند که بیواسطه حاضراند: یعنی امیال، محرکها و عواطفی. اراده، به شکل طبیعی [و در بدو امر] خود را در وضعیتی مییابد که به وسیله آن محتویات معیّن شده است. این محتوی و تعیّناتی که درون آن رشد کردهاند، حقیقتاً از عقلانیتِ اراده ناشی میشوند، و بنابراین، فینفسه معقولاند؛ اما از آنجا که خود را بهصورتی بیواسطه بروز میدهند، هنوز به لحاظِ صوری معقول نیستند. در نظر من، این محتوی تماماً به من تعلق دارد؛ اما این صورت و آن محتوی هنوز غیر از یکدیگراند، پس اراده، درون خود، ارادهای متناهی است.
یادداشت هگل:
روانشناسیِ تجربی هنگامی که با این محرکها و عواطف و نیازهای ناشی از آنها مواجه میشود، و یا [ به عبارت بهتر] هنگامی که به زعمِ خود با آنها مواجه میشود، به توصیف و تشریحِ تجربیِ آنها میپردازد و تلاش میکند این موادِ خامِ معیّن را به شیوهِ معمول طبقهبندی کند. در ادامه باید به این بحث بپردازیم که عنصرِ عینیِ این محرکها چیست و این عنصر در مصداق و حقیقتاش (یعنی، بدونِ صورتِ غیرعقلانیتی که بهمنزلهِ یک محرک از آن برخوردار است)، و همچنین، به هنگامِ ظهورش چه قالبی به خود میگیرد.
افزوده:
حیوان نیز از امیال، محرکها و عواطف برخوردار است، اما اراده ندارد و اگر مانعی خارجی وجود نداشته باشد، باید از محرکاش تبعیت کند. اما انسان، در مقام [موجودی] تماماً نامعیَّن، بر فراز محرکهایش میایستد و میتواند آنها را بهمنزله چیزی متعلِّق به خود، تعیین و مقرّر سازد. محرّک بخشی از طبیعت است، اما مقرّرداشتنِ آن در این «من» به ارادهِ من وابسته است؛ و بنابراین، نمیتوان به این حقیقت متوسل شد که بنیادِ محرّک در طبیعت قرار دارد.
بند 12
این محتوی اگر از پیش و بهصورتِ بیواسطه در اراده حاضر باشد، تنها در قالبِ کثرتی از محرکهای متعدّد نظاممند میشود؛ هر کدام از این محرکها، بهطور کلی، به من تعلّق دارند، و در عین حال، چیزی عمومی و نامعیّن هستند که میتوانند به شیوههای مختلف ارضاء شوند و هر چیزی میتواند متعلَّقِ [gegenstande] آنها قرار بگیرد. بدین ترتیب، آن ارادهای که در این عدمتعیّنِ دوگانه، صورتِ تفرّد به خود میگیرد (به بند 7 بنگرید)، ارادهای عازم [و مصمَّم] است و بهطور کلی، تنها تا زمانیکه عزم دارد، یک اراده بالفعل است.
[هگل]
عزم بر چیزی [etwas beschlissen]، رفع و ابطالِ وضعیتِ عدمتعیّن است، وضعیتی که در آن، هر محتوایی، اصولاً، چیزی بیش از یک امکان نیست. اما، زبانِ ما یک عبارت جایگزین نیز دارد: sich entschlissen [عزم کردن] [*]. عبارتِ [دوم] حاکی از این امر است که عدمتعیّنِ خودِ اراده – بهمنزله چیزی خنثی که در عین حال، بینهایت بارور است، این منشاءِ اصلیِ هر موجودیتی – تعیّنات و غایاتش را در درون خود دارد، و آنها را صرفاً از درون خود خلق میکند.
بند 13
اراده از طریقِ عزم، خود را بهمثابه ارادهِ یک فردِ معیّن مقرّر میدارد، همچون ارادهای که خود را از هر چیز دیگری متمایز میسازد. اما حتی اگر از این تناهی که خود را به شکلِ آگاهی نشان میدهد [به بند 8 بنگرید]، صرفنظر کنیم، ارادهِ بیواسطه به این دلیل که صورت و محتوایش غیر از یکدیگراند [به بند 11 بنگرید]، صرفاً صوری است؛ بنابراین، عزمِ آن [اراده] انتزاعی است، و محتوایش هنوز محتوی و اثرِ آزادیاش نیست.
یادداشت هگل:
هنگامی که شعور [intelligenz] در مقامِ تفکر باشد، متعلَّق و محتوایش عمومی میماند و خودِ شعور همچون یک فعالیتِ عمومی رفتار میکند. [**]
بنابراین، در مقامِ اراده است که تناهیِ مختصِ شعور آغاز میشود. اراده تنها بدین طریق میتواند تغایرِ میان صورت و محتوایش را از میان ببرد [aufhebt] و خود را ارادهای عینی و نامتناهی سازد که مجدداً خود را به مقامِ تفکر ارتقاء دهد و به غایاتش عمومیتِ درونماندگار ببخشد. بنابراین، کسانی که معتقدند، انسان، به طور کلی، در قلمرو اراده، نامتناهی است، اما او - یا خودِ عقل - در قلمرو تفکر، متناهی است، فهم ناچیزی از طبیعتِ تفکر و اراده دارند. تا زمانیکه اراده و تفکر از یکدیگر متمایز باشند، عکسِ این گزاره صادق است، و عقلِ متفکّر، در مقام اراده، [عقلی است] که بر تناهی خود عزم میکند[1].
افزوده:
ارادهای که بر چیزی عزم نمیکند، یک ارادهِ بالفعل نیست؛ انسانِ عامی هرگز نمیتواند بر چیزی عزم کند. این تردید شاید به دلیلِ تنزهطلبیِ بیش از حد باشد، یعنی وقوف بر این امر که انسان با تعیینِ هر چیزی، وارد قلمروِ تناهی میشود، حدی بر خود اِعمال میکند و از عدمتناهیاش دست میکشد؛ با این حال، او نمیخواهد از تمامیتی که خیالِ آن را دارد، صرفنظر کند. چنین طبعی مرده است، حتی اگر آرزو داشته باشد که زیبا باشد. گوته میگوید، «آن که چیزهای بزرگ در سر دارد، باید قادر باشد خود را محدود سازد.» انسان تنها از طریقِ عزم است که فعلیت مییابد، هر چه قدر که این عمل دردناک باشد؛ چرا که [انسان به دلیل] لَختی و سُکون [ترجیح میدهد] از درون افکارِ غمبار و تاریکِ خود، جاییکه در آن از یک امکانِ [ذهنی] برای عمومیت برخوردار است، خارج نشود. اما، امکان هنوز فعلیت نیست. اراده اگر از خود مطمئن باشد، خود را در آن چه که خود تعیین میکند، نمیبازد.
[*] عبارت اول (etwas beschlissen) در لغت به معنای «بستن و ختم چیزی» است و عبارت دوم (sich entschlissen) در لغت به معنای فتح و گشودن خود. مترجم پیشین کتاب، این دو عبارت را «تصمیم گرفتن» ترجمه کرده است. اما، به نظر میرسد هگل هر دو عبارت را به معنای «عزم کردن» و یا «عزم داشتن» به کار میبرد. در یک مطلب جداگانه دلایلم را بیان خواهم کرد.
[**] در این بند، دو جمله وجود دارد که من نتوانستم معنای آن را درک کنم. در عکسها، این دو جمله در کادر آبی قرار دارند.
[1] میتوان چنین ترجمه کرد: خود را به روی تناهیاش میگشاید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سندروم "بهروز خالیبند" یا سندروم "مونشهاوزن"!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاله ای بی مانند از استاد شریعتی درباره پیامبر
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی هنوز هم در تبعید ابدی . . .