در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 17 و 18
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 17
آن تناقضی که [اساسِ] استبداد است (به بند 15 بنگرید)، بهمنزله جدالی میانِ محرکها و عواطف تظاهر مییابد که [در این جدال] ارضای هر کدام از آنها مستلزمِ انقیاد و یا فداساختن دیگری است، و به همین ترتیب تا آخر؛ و از آنجا که محرک چیزی بیش از یک مسیرِ مستقیم به سوی تعیّنِ خود نیست، و بنابراین، هیچ مقیاس و معیاری درون خود ندارد، تعیینِ این مسأله که کدام محرک باید فدا و یا مقیَّد شود، بسته به تصمیمِ احتمالیِ استبداد دارد - فرقی ندارد استبداد توسط محاسباتِ فهمِ انتزاعی (مبنی بر اینکه کدام محرک موجبِ بیشترین رضایت خواهد شد) هدایت شود، و یا هر ملاحظهِ دیگری راهنمای آن باشد.
افزوده:
محرکها و عواطف، در درجه نخست، محتوایی از آنِ ارادهاند و تنها تأمل بر فراز آنها میایستد[1]؛ اما این محرکها، خود، متحرّک میشوند، یکدیگر را تحت فشار قرار میدهند، با همدیگر به اختلاف میخورند و تمامی آنها طلب میکنند که ارضاء شوند. پس، اگر من سایرین را کنار بگذارم و خود را وقفِ تنها یکی از آنها کنم، خود را درون محدودیتی مخرّب مییابم، چرا که من به صرفِ عملِ خود، از عمومیتِ خود که نظامی متشکّل از تمامی محرکها است، دست کشیدهام. اما اگر صرفاً برخی از محرکها را [بهخاطر برخی دیگر] تحتِ انقیاد درآورم - راهکاری که معمولاً فهمِ انتزاعی به آن متوسّل میشود - حتی این کار نیز مفید واقع نخواهد شد، چرا که هیچ مقیاسی جهت برقراریِ ترتیب میان محرکها وجود ندارد؛ مطالبه برای چنین نظم و ترتیبی معمولاً به [خطابههای] ملالآور و مبتذل ختم میشود.
بند 18
در ارتباط با قضاوت و ارزیابی محرکها [میتوان گفت]: [از این لحاظ که] جدالِ میان محرکها همچون چیزی ذاتی و درونی، و بنابراین، امری مثبت ظاهر میشود، تعیناتِ ارادهِ بیواسطه خوب هستند؛ بنابراین، گفته میشود که انسان بالذات خوب است. اما از این لحاظ که آنها تعیّناتِ طبیعت هستند، و بهطور کلی، در تقابل با آزادی و مفهومِ روح قرار دارند، و بنابراین، امری منفی هستند، باید ریشهکن شوند؛ از اینرو، گفته میشود که انسان بالذات شریر است. در این شرایط، داوری پیرامون این دو ادعا [تنها] از نقطهنظرِ استبدادِ شخصی ممکن است.
افزوده:
این آموزهِ مسیحی که انسان بالذات شریر است بر آموزه دیگر که انسان بالذات خوب است، ارجحیت دارد. این آموزه در تعبیرِ فلسفی باید به این صورت فهم شود: انسان در مقام روح، موجودی آزاد است که در وضعیتی قرار دارد که نباید اجازه دهد محرکهای طبیعی برای او تعیینِ تکلیف کنند. انسان زمانیکه در یک شرایط بیواسطه [/غریزی] و تربیتنایافته زندگی میکند، در وضعیتی است که نباید در آن به سر ببرد و باید خود را از آن خلاص کند. این معنای آموزهِ گناهِ اولیه است که بدون آن، دینِ مسیحیت دینِ آزادی نمیبود.
[1] میتوان چنین ترجمه کرد: تنها از طریق تأمل میتوان بر فراز آنها ایستاد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسفار کاتبان، رمانی با تشخص ایرانی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمایشگاهی که نداشتیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
03 | اگر بگویی میگویم