دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 53، 54 و 55

صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)

بند 53

تعیّناتِ دقیق‌ترِ مالکیت در رابطهِ میانِ اراده و امر یافت می‌شود. الف) تا آن‌جا که اراده موجودیت‌اش را در درونِ امر [sache]ِ به‌منزلهِ چیزی مثبت داشته باشد، این رابطه به‌نحوی بی‌واسطه «تصرّفِ» [امر] است؛ ب) تا آن‌جا که امر در مقابلِ اراده به‌منزله چیزی منفی حاضر باشد، اراده در درون امر، همچون چیزی که باید سلب شود، موجودیت دارد – این رابطه «استفاده» است[1]؛ ج) تأمل و بازتاب اراده از امر به درون خود – این رابطه «عرضه» نام دارد؛ - احکامِ موجبه، سالبه و نامتناهیِ اراده در ارتباط با امر.

الف) تصرّف

بند 54

تصرّفِ [یک امر] تاحدی در قبضه گرفتنِ جسمانی و بی‌واسطه [آن] است، تاحدی «صورت دادن» [به آن] و تاحدی صرفاً تسمیهِ [آن] [/علامت‌گذاری/نشانه‌گذاری/نام‌گذاری].

افزوده:

این طرقِ [مختلفِ] به تصرّف درآوردن نشانگرِ پیشرفتی از [مقولهِ] تفرّد به سوی [مقولهِ] عمومیت است. قبضهِ جسمانی تنها در ارتباط با یک امرِ متفرّد ممکن است، درحالی‌که تسمیه [/علامت‌گذاری/نشانه‌گذاری/نام‌گذاری] به معنای تصرّف یک امر از منظرِ قوّهِ خیال است. در این مورد، من تصوّری از یک امر دارم و چنین در نظر می‌گیرم که آن امر در تمامیت‌اش و نه فقط آن بخشی که من می‌توانم به لحاظ جسمانی تصرّف کنم، به من تعلّق دارد.

بند 55

1) از منظر [قوای] محسوس، قبضهِ جسمانی کامل‌ترین طریق به تصرّف درآوردن است، چرا که من بی‌واسطه در این امرِ متصرَّف حاضر هستم و بنابراین، اراده‌ام نیز قابل تشخیص است. اما، این طریق، به‌طور کلی، صرفاً ذهنی و ناپایدار است؛ علاوه بر آن، به لحاظ گستره و همچنین، به خاطر ماهیتِ کیفیِ موضوع دارای محدودیت‌های بسیاری است. – با واسطهِ شبکه‌ای از ارتباطاتی که من می‌توانم میان یک چیز و اموری که به گونه‌ای دیگر به من تعلّق دارند، ایجاد کنم و یا شبکهِ ارتباطاتی که ممکن است بر حسب تصادف ایجاد شود، [و به‌طور کلی] با واسطهِ وسایلِ دیگر می‌توان گستره این [شکل از] تصرّف را تا حدی افزایش داد.

یادداشت هگل:

نیروهای مکانیکی، تسلیحات و ابزارآلات حوزهِ اقتدارِ من را افزایش می‌دهند.

اگر زمین من در کنار دریا یا رود باشد، اگر ملکِ غیرمنقولِ من مجاور زمینی باشد که مناسب شکار و چراگاه است و یا این‌که منافع دیگری از آن حاصل شود، اگر سنگ و یا منابع معدنی دیگری زیر کشتزار من نهفته باشد و یا این‌که گنجی در یا زیر زمینی باشد که از آنِ من است و ... تمامی این‌ها شبکه‌ای از روابط متقابل میان زمینِ در تصرّفِ من و چیزهای مجاور آن ایجاد می‌کند؛ از طرف دیگر، روابط متقابلی نیز هستند که تنها با گذر زمان و بر اثر تصادف حاصل می‌شوند، همانند آن‌چه که در اصطلاح نمائاتِ طبیعی، رسوبات آبرفتی و مانند آن‌ها نامیده می‌شود و همچنین، چیزهایی که در کناره رود و یا دریا به گل می‌نشینند (زاد و ولد حیوانات نیز بدون شک یکی از نمائاتی است که به ثروت‌های من افزوده می‌شوند، اما از آن‌جا که این شکل از نمائات [مبتنی بر] رابطه‌ای سازمند است، هیچ چیز از خارج بر امر دیگری که من در تصرّف دارم، اضافه نمی‌شود و بنابراین، نوع کاملاً متفاوتی از نمائات هستند). این شبکهِ روابطِ متقابل امکان تصرّف و یا انتفاع از چیزهای مجاور را برای یک متصرِّف [/تصرّف‌کننده] بیش از سایرین تسهیل می‌کند و یا این‌که این امکان را انحصاراً تنها برای یک نفر فراهم می‌کند؛ اما از طرف دیگر، این اضافات [حاصل از روابط متقابل] را می‌توان عارضه‌ای تبعی و فرعی بر امری دانست که به آن اضافه شده‌اند[2]. تمامی این ارتباطات، به‌طور کلی، روابطی خارجی و برون‌افتاده هستند و چیزی که این روابط را حفظ می‌کند نه مفهوم است و نه قدرتِ حیاتی. بنابراین، وظیفهِ فهمِ انتزاعی است تا دلایلی له یا علیه این مسأله بیاورد که روابطِ [میان امور مدّنظر] تا چه اندازه اساسی و تا چه اندازه غیراساسی است و به سنجش آن دلایل بپردازد؛ [همچنین] این وظیفهِ قانونِ موضوعه است که راجع به این مسأله تصمیم بگیرد، [نه علم فلسفی حق].

افزوده:

مشخّصهِ «به تصرّف درآوردن» آن است که همیشه ناکامل است. من بیشتر از آن‌چه را که بتوانم با جسم خودم لمس کنم، نمی‌توانم به تصرّف درآورم و بدیهی است که گستردگی اشیاءِ خارجی بیشتر از آن ‌چیزی است که من بتوانم [همه آن‌ها را] به چنگ آورم. بنابراین، زمانی‌که من یک امر [/چیز] مشخص را در تصرّف خود دارم، امر [/چیز] دیگری با آن مرتبط خواهد شد. من امور [/چیزها] را با دست خود تصرّف می‌کنم، اما دامنهِ [عملِ] آن می‌تواند وسعت یابد. دست آلتی شریف است که هیچ حیوانی از آن برخوردار نیست و آن‌چه که من با دستان‌ام در چنگ می‌گیرم، خود می‌تواند واسطه‌ای باشد جهت افزایش دامنهِ دسترسیِ من. زمانی‌که چیزی را به تصرّف درمی‌آورم، فهمِ انتزاعی بی‌درنگ نتیجه می‌گیرد که نه فقط آن‌چه که بی‌واسطه در تصرّف دارم بلکه آن‌چه که به آن مرتبط است نیز به من تعلّق دارد. در این‌جا، این حقوق و قانون موضوعه است که باید حکم کند، چرا که از مفهوم [/به طریق مفهومی] چیز بیشتری نمی‌توان استنتاج کرد.

[1] منظور از الف این است که موجودیت اراده منوط است به ثابت و برقراربودنِ «امر» و منظور از ب آن است که موجودیت اراده منوط است به سلب و نفی «امر». به هنگام مالکیت یک امر، اگر امر به‌منزله چیزی ثابت و پابرجا در برابر اراده حاضر باشد، این عنصر «تصرف» نامیده می‌شود. اما اگر «امر» به‌منزله چیزی که باید نفی شود، حاضر باشد، این عنصر «استفاده» نامیده می‌شود.

[2] منظور از امر در این جمله، امری است که در تصرّف یک شخص قرار دارد.