در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 66 و 67
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 66
بنابراین، آن متعلَّقات شخصی و یا به عبارت بهتر، آن تعیّناتِ جوهری که خودِ شخصیِ من و ذاتِ عمومیِ خودآگاهیام و همچنین، بهطور کلی، شخصیتمندیام، آزادیِ فراگیرِ ارادهام، حیاتِ اخلاقی و دین را میسازند، قابل عرضه [/جدا و بیگانهسازی] نیستند و حقِّ من بر آنها بر اثر مرور زمان باطل نمیشود.
یادداشت هگل:
اینکه روح در موجودیتِ خود و بهنحو لنفسه همان چیزی است که بنا به مفهوم و یا بهنحو فینفسه است (و بنابراین، شخصی است که از توانایی مالکیّت برخوردار است و دارای حیاتِ اخلاقی[1] و دین است)، این مثال، خود، همان مفهومِ روح است (روح در مقامِ علّتِ خود، در مقامِ علّتِ آزاد، چنانکه «cuius natura non potest concipi nisi existens»[2] اسپینوزا، اخلاق). در چنین مفهومی از روح (یعنی، روح آن چیزی است که تنها با واسطهِ خود وجود دارد و [همچنین، روح] بهمنزلهِ رجوعِ نامتناهی به درون خود از موجودیتِ بیواسطه و طبیعیاش) امکان یک تقابل نهفته است، تقابلی میان آنچه که صرفاً بهنحو فینفسه وجود دارد و لنفسه نیست (به بند 57 بنگرید) و همچنین، برعکس، تقابلی میان آنچه که صرفاً بهنحو لنفسه وجود دارد و فینفسه نیست (همانند ارادهِ [معطوف به] شرّ)[3]؛ امکانِ بیگانگی [Entäußerung] از شخصیّتمندی و وجودِ جوهریِ آن در همینجا نهفته است (این بیگانگی [Entäußerung] بهگونهای ناآگاه و یا به صراحت رخ میدهد). بردگی، سرواژ، عدمِ اهلیّت و یا فقدانِ آزادی جهتِ تصرّفِ یک ملک و مانند اینها مثالهایی از [وضعیتِ] بیگانگی از شخصیّتمندی هستند. بیگانگی از عقلانیّت، اصولِ اخلاقی، اخلاقیاتِ عرفی و دین در خرافهپرستی روی میدهد، هنگامیکه به دیگری قدرت و اختیار داده میشود تا [برای من تعیین کند که] چه اَعمالی انجام دهم (مانند زمانیکه یک نفر صراحتاً متعهّد به انجام سرقت به عنف، قتل و یا امکانِ افساد شود [؟]) و یا اینکه وظایفِ وجدان، حقیقت دینی و امثال اینها چیست. حقِّ من بر این امورِ غیرِ قابلِ عرضه، با گذر زمان از بین نمیرود، چرا که کنشی که از طریقِ آن، من شخصیتمندیِ خویش و ذاتِ جوهری آن را به تصرّفِ خود درمیآوردم و بدین طریق، به موجودی مسئول با اصول اخلاقی و ارزشهای دینی و لایقِ برخورداری از حقوق بدل میشوم، آن تعیّنات[4] را از آن برونافتادگی [/واقعیت خارجی] که به تنهایی باعث میشد آنها [یعنی، آن تعیّنات] بتوانند به تصرّف دیگری درآیند، جدا میسازد. از طریقِ رفعِ این برونافتادگی، تعیّنِ زمانی و تمام اصول و دلایلی که میتوانند از توافق و یا پذیرش سابقِ من استخراج شوند، اعتبار خود را از دست میدهند.
من از طریقِ این رجوع به خویشتن، خود را در مقامِ مثال و در مقامِ شخصی دارای حقوق و اصول اخلاقی ظاهر [existierend][5]میسازم. این رجوع به خود، همچنین، آن مناسباتِ پیشین و آن باطلی را رفع میکند که من و دیگری با تلقّیِ ظهورِ نامتناهیِ خودآگاهی بهمنزلهِ چیزی برونافتاده [/واقع در خارج] و با رواداشتنِ این امر که با آن [خودآگاهی] چنین برخورد شود، بر مفهومِ «من» و عقل اِعمال کرده بودیم.
این رجوع به خود تناقضی را آشکار میسازد که در واگذاریِ صلاحیّتِ من برای داشتن حقوق و حیاتِ اخلاقی و دینی به دیگری [نهفته] است؛ چرا که من خود آن امور را در اختیار نداشتم و زمانیکه آنها را تحت تصرّف خود درمیآورم، آنها بالذّات و تنها در مقامِ اموری از آنِ من ظهور مییابند، نه همچون چیزی برونافتاده [و واقع در خارج از من].
افزوده:
در ماهیّتِ امر چنین است که برده از حقِّ مطلقی جهت آزادساختن خویش برخوردار است و اگر کسی توافق کرده باشد تا حیاتِ اخلاقیاش را وقفِ سرقت و قتل کند، چنین کاری بهنحو فینفسهِ لنفسه باطل و فاقدِ اعتبار است و هر کس اجازه دارد چنین معاهدهای را فسخ کند. [همچنین] اگر من حیات دینیام را در اختیارِ کشیشِ اقرارگیرِ خود قرار دهم، همین حکم صادق است، چرا که انسان باید خود بهتنهایی در مورد چنین مسائلی تصمیم بگیرد. آن حیاتِ دینی که تحت نظارت و فرمان دیگری قرار داشته باشد، حیاتی اصیل نیست، چرا که روح واحد است و باید در درونِ من مُقیم شود [/سکنی گزیند]؛ اتّحادِ وجودِ فینفسهِ لنفسه چیزی است که باید از آنِ من شود.
بند 67
من میتوانم تولیداتِ متفرِّدی را که از مهارتهای مشخّصِ جسمانی و روحانیام و از امکانات و ظرفیتهای فعالیّتام حاصل میشوند، به دیگری عرضه کنم و به او اجازه دهم تا برای مدّتی محدود از آن مهارتها، امکانات و ظرفیتها[6]استفاده کند، چرا که آنها [یعنی، آن مهارتها، امکانات و ظرفیتها]، مشروط به این محدودیّتِ زمانی، از نسبتی برونافتاده با عمومیّت و تمامیّتِ من برخوردار میشوند. [این در حالی است که] من از طریقِ عرضهِ کلِّ زمانام که با واسطهِ کار انضمامی گشته است و عرضهِ تمامیّتِ تولیدم، عنصرِ جوهریِ فعلیّت و فعالیّتِ عمومیام، [یعنی] شخصیتمندیام را به مِلکِ دیگری بدل میسازم.
یادداشت هگل:
در اینجا نیز همان نسبتی وجود دارد که میان جوهرِ امر و انتفاع از آن برقرار بود و در بند 61 از آن صحبت شد؛ درست همانطور که انتفاع تا زمانیکه به صورت محدود باشد، غیر از جوهرِ امر است، استفاده از نیروهای من نیز تا زمانیکه به لحاظ کمّی محدود باشد، غیر از خود نیروها و در نتیجه، غیر از خودِ من است؛ یک نیرو همان تمامیّتِ تجلّی و بروزِ آن است، درست همانطور که جوهر تمامیّتِ اعراض آن و امرِ عمومی تمامیتِ تشخّصاتِ آن است.
افزوده:
تمایزی که در اینجا از آن صحبت شد، همان تمایز میان یک برده و خدمتکارِ جدید و یا کارگر مزدور است. بردهِ آتنی شاید، در مقایسه با خدمتکاران ما، وظایف سادهتر و کار فکری بیشتری انجام میداد، اما با این وجود برده بود، چرا که تمامِ ساحتِ فعالیّتاش به اربابش عرضه شده بود.
[1] توضیح مترجم:
در ترجمه این کتاب، از این به بعد از «حیات اخلاقی» برای sittlichkeit و از «اصول اخلاقی» برای moralitat استفاده خواهم کرد. تا پیش از این، از دو عبارت «اخلاقیات عرفی» و «اخلاقیات فردی» استفاده میکردم.
در مورد moralitat، اصول اخلاقی معادل مناسبتری است چرا که آن اصولی است که هر فرد باید برای خود تعیین کند.
در مورد sittlichkeit، هر دو عبارت «حیات اخلاقی» و «اخلاقیات عرفی» مناسب هستند. اما در این بند، حداقل از نظر من، استفاده از عبارت «حیاتِ اخلاقی» طنین بهتری دارد.
[2] ماهیّتِ آن را تنها بدین صورت میتوان تصوّر کرد که آن را چیزی موجود بدانیم.
[3] این ترجمه متن خود هگل است.
نیزبت این جمله را بدین صورت بازنویسی کرده است:
«... امکان یک تقابل نهفته است، که در آن، روح آن چنان که صرفاً بهنحو فینفسه وجود دارد، ممکن است از وجود لنفسهِ آن متمایز باشد و یا برعکس، آن چنان که صرفاً به نحو لنفسه وجود دارد، ممکن است از وجود فینفسه آن متمایز باشد.»
جمله ابهام زیادی دارد. برداشت شخصی من از این جمله چنین است:
«... امکان یک تقابل نهفته است. بر مبنای این تقابل، روح میتواند بدون آنکه از وجود لنفسه برخوردار باشد، تنها بهنحو فینفسه وجود داشته باشد و یا برعکس، وجودِ لنفسهِ آن مطابق با وجودِ فینفسهاش نباشد (همانند ارادهِ [معطوف به] شرّ).»
[4] به نظر میرسد منظور از تعیّنات در این جمله، همان عقلانیّت، اصول اخلاقی، حیات اخلاقی، دین و ... است که در جمله پیشین راجع به وضعیتِ بیگانگی شخص از آنها توضیح داده شد.
[5] مراد از ظاهر در این جمله، دقیقاً «بر جای ایستاده» است.
[6] منظور همان «مهارتهای مشخّصِ جسمانی و روحانی و امکانات و ظرفیتهای فعالیت» است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان سینوهه
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب آنی شرلی
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکلیا و تنهایی او