در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 81 و 82
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
توضیحات مترجم: تو این بند یه سری اصطلاحات هست و یه سری گزارهها (مثل اینکه باطل جلوهای از حق است) که باید بیشتر توضیح داده بشه. در یه متن جداگانه در موردش توضیح میدم.
بند 81
در هر رابطهای که اشخاصِ بیواسطه با یکدیگر برقرار میکنند، ارادههایشان به همان اندازه که بهنحو فینفسه اینهمان است و درون یک عهد، از سوی آنها بهمنزلهِ ارادهای مشترک برقرار میشود، ارادهای مشخّص [و جزئی] نیز هست. از آنجا که آنها اشخاصی بیواسطه هستند، مطابقتِ ارادههای مشخّص [و جزئی] آنها با ارادهای که بهنحو فینفسه وجود دارد و تنها از طریقِ آنها [یعنی، ارادههای مشخّص و جزئی اشخاصِ بیواسطه] از ظهور برخوردار است، امری است کاملاً محتمل و تصادفی. [ارادهِ اشخاصِ بیواسطه] در مقامِ ارادهای مشخّص و جزئی، اگر لنفسه متفاوت از ارادهِ عمومی باشد، از بصیرتی مستبدانه و محتمل برخوردار میشود و ارادهای به دست میآورد که در تقابل با آنچه که فینفسه حقّ است، قرار دارد – امر باطل.
یادداشت هگل:
استحاله به باطل به دست یک ضرورتِ عالیِ منطقی انجام میگیرد؛ این ضرورت که عناصرِ مفهوم – در اینجا، عنصرِ حقِّ فینفسه و یا اراده در مقامِ امرِ عمومی و عنصرِ حقّ در ظهورِ خود که صرفاً تشخّصِ اراده است – باید همچون [عناصری] مقرّر شوند که لنفسه غیر از یکدیگراند. این ضرورت به واقعیتِ مجرّدِ مفهوم تعلّق دارد.
اما این تشخّصِ اراده، لنفسه، استبداد و احتمال است؛ درون یک عهد، من از این وجهِ تشخّص [یعنی، از استبداد و احتمال] دست میکشم، اما صرفاً از استبدادی که اراده در نسبت با یک امرِ متفرّد از آن برخوردار است و نه استبداد و احتمالِ خودِ اراده.
افزوده:
ما در عهد رابطهِ میان دو اراده را بهمنزلهِ یک ارادهِ مشترک داشتیم. اما، این ارادهِ اینهمان تنها به صورت نسبی از عمومیت برخوردار است – یک ارادهِ عمومیِ مقرَّر – و بنابراین، هنوز در تقابل با ارادهِ مشخّص است. با این حال، عهد و یا توافق [/عقد] دربردارندهِ حقّی است که اجراءِ آن را میطلبد؛ اما این نیز امری مربوط به ارادهِ مشخّص است و این اراده از آن لحاظ که ارادهای مشخّص است، میتواند برخلاف آن حقّی عمل کند که بهنحو فینفسه وجود دارد. در نتیجه، در این نقطه، سلبی ظاهر میشود که از پیش و در مرتبهِای مقدّم، درون ارادهای که فینفسه وجود دارد، حاضر بود و این سلب صرفاً همان امر باطل است. [خطّ سیرِ] کلّی این پیشرفت [/تصاعد] آن است که اراده از بیواسطگیاش تصفیه میشود، بهگونهای که تشّخص از درونِ ارادهِ مشترک احضار میشود، تشخّصی که بعداً در تقابل با آن [اراده مشترک] قرار میگیرد. در یک عهد، طرفینی که به آن تن میدهند، ارادهِ مشخّصِ خود را حفظ میکنند؛ در نتیجه، عهد هنوز به ورای مرتبهِ استبداد صعود نکرده است و بنابراین، مستعدِ [/پذیرای] باطل خواهد ماند [/در برابر باطل آسیبپذیر باقی خواهد ماند].
بخش سوم
امر باطل
بند 82
درون عهد، حقّ بهنحو فینفسه و همچون امری مقرَّر [حاضر] است و عمومیّتِ باطنیِ آن همچون عنصری مشترک در [/اشتراکِ] استبداد و ارادهِ مشخّص حضور دارد. این تظاهرِ حقّ [یعنی، عهد] که در آن، خودِ حقّ و موجودیتِ بالذّاتِ آن، یعنی ارادهِ مشخّص، بهنحوی بیواسطه، یعنی به صورتِ محتمل و تصادفی با یکدیگر تطابق مییابند، به مسیر خود ادامه میدهد و در باطل، بدل به جلوه [ای از حقّ] میشود – تقابل میان حقِّ فینفسه و ارادهِ مشخّص، بهگونهای که در آن، حقّ تبدیل به یک حقِّ مشخّص میشود. اما حقیقتِ این جلوه آن است که پوچ و خالی است و اینکه حقّ از طریقِ سلبِ این سلبِ خویشتن، خود را مجدداً وضع میکند. حقّ از طریقِ این فرایندِ وساطتِ خویشتن که در ضمنِ آن، از سلبِ خود به خود بازمیگردد، به خود همچون امری بالفعل و معتبر تعیّن میبخشد، درحالیکه در ابتدا صرفاً فینفسه و چیزی بیواسطه بود.
افزوده:
حقِّ فینفسه یا ارادهِ عمومی بالذات توسطِ ارادهِ مشخّص تعیین میشود و بدین ترتیب، معطوف به چیزی غیرذاتی قرار میگیرد. این رابطهِ ذات است با تظاهرِ آن. حتی اگر تظاهر در تطابق با ذات باشد، از منظری دیگر با آن مطابقت ندارد، چرا که تظاهر مرتبهِ احتمال و تصادف است، یا ذات با عطف به امرِ غیرذاتی. اما در امر باطل، تظاهر تبدیل به یک جلوه میشود. جلوه موجودیتی است که با ذات تناسب ندارد و انفصال و تقرّرِ توخالی و بیمعنای ذات است، بهگونهای که در هر دو [جلوه و ذات]، تمایز و مغایرتِ میانشان صرفاً تفاوت است. بنابراین، جلوه امری است خلافِ حقیقت که محو میشود، چرا که میخواهد لنفسه وجود داشته باشد [؟] و در طیِّ این امحاء، ذات خود را در مقامِ ذات ظاهر کرده است، یعنی، همچون قدرتی بر فراز جلوه. ذات سلبِ خود را سلب کرده و بنابراین، تثبیت شده است. باطل جلوهای از این نوع است و حقّ با واسطهِ امحاءِ آن، از تعیّنِ چیزی ثابت و معتبر برخوردار میشود. آنچه که ما از آن به نام ذات یاد کردیم، حقِّ فینفسه است که ارادهِ مشخّص در تقابل با آن و بهمنزله امرِ غیرِ حقیقی [و کاذب] رفع شده است. درحالیکه حقّ، سابق بر این، صرفاً وجودی بیواسطه داشت، اکنون که از سلبِ خود به خود بازمیگردد، بالفعل شده است؛ چرا که فعلیت، امرِ مؤثر است و خود را در غیریتِ خود حفظ میکند، درحالیکه امر بیواسطه هنوز میتواند سلب شود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاله ای بی مانند از استاد شریعتی درباره پیامبر
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره مطلق هگل (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنون سازمان یافته | نگاهی بر کتاب آدمخواران ژانتولی