در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 4
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
بند 4
حق، بهطور کلی، درون قلمرو روح موطن دارد، و جایگاه دقیق و نقطه عزیمت آن اراده است؛ اراده، آزاد است، بهطوری که آزادی، جوهر و تقدیر [bestimmung] آن را تشکیل میدهد و نظام حق، قلمرو آزادی بهفعلیتدرآمده است، عالم روح که از درون خود روح و در مقام طبیعت ثانی خلق شده است.
افزوده*:
آزادی ارده را میتوان با ارجاع به طبیعت فیزیکی توضیح داد. همانطور که وزن یکی از تعیّنات اصلی اجسام است، آزادی نیز یک تعیّن اصلی اراده است. ممکن است کسی فکر کند وزن محمولی احتمالی و تصادفی برای جسم است، اما چنین نیست، چرا که در ماده هیچ چیز وجود ندارد که وزن نداشته باشد: برعکس، ماده همان وزن است. وزن مقوّم جسم و خود جسم است. همین رابطه میان اراده و آزادی نیز وجود دارد، چرا که اراده، آن چیزی است که آزاد است. اراده بدون آزادی کلامی بیمعنا است، درست همانگونه که آزادی، تنها در شکل اراده و یا ذهن، از فعلیت برخوردار است. اما در مورد ارتباط میان اراده و تفکر، دانستن نکاتی که در پی میآید، لازم است. روح بهطور کلی تفکر است، و انسان با تفکر از حیوان متمایز میشود. اما نباید تصور شود که انسان از یک سو فکر میکند و از سوی دیگر، اراده، و یا اینکه انسان در یک دست، تفکر و در دست دیگر، اراده دارد، چرا که این، تصوری است بیمعنا. تمایز میان تفکر و اراده همان تمایزی است که میان نظر و عمل وجود دارد. آنها دو قوه مجزا نیستند؛ برعکس، اراده تفکر به شیوهای خاص است – تفکری که خود را به عالَم موجودیت [dasein] منتقل میکند، تفکر در مقام محرّکی که به خود موجودیت میبخشد. در ادامه، تمایز میان تفکر و اراده را توضیح میدهم. زمانیکه من به موضوعی فکر میکنم، آن را تبدیل به تفکر و از کیفیات حسانیاش محروم میسازم؛ آن را به چیزی تبدیل میکنم که ذاتاً و بیواسطه به من تعلق دارد. از آنجا که من، تنها، در زمانی که فکر میکنم، با خود هستم و از آنجا که تنها زمانی میتوانم در یک موضوع نفوذ کنم که آن را درک کرده باشم؛ آن موضوع، دیگر، در تقابل با من قرار نمیگیرد، و من آن را از کیفیتی که بهطور لنفسه [مستقل] و در تقابل با من داشت، محروم ساختهام. درست همانطور که آدم به حوا گفت: «تو گوشتی از گوشت من و استخوانی از استخوان من هستی»، روح نیز میگوید: « این روحی از روح من است و سرشت بیگانهاش از میان رفته.» هر تصوّری، یک تعمیم است و تعمیم، ذاتیِ تفکر است. تعمیمِ یک چیز به معنی فکرکردن به آن است. «من» تفکر است، و همینطور، کلی. وقتی میگویم «من»، تمام جزئیات مانند شخصیت، خلق، شناخت و سن و سالام را نادیده میگیرم. «من» هیچ محتوایی ندارد. «من» تنها یک نقطه بسیط است، و در عین بساطت، فعال است. منظره رنگارنگ جهان دربرابر من قرار دارد؛ من در تضاد با آن قرار میگیرم و از طریق نظر، بر این تضاد غالب میآیم و محتوایش را از آن خود میسازم. «من» زمانی عالَم را خانه خود میداند که آن را شناخته، و از آن بیشتر، آن را درک کرده باشد. همین اندازه برای نظر کافی است. عمل، از سوی دیگر، با تفکر شروع میکند، با خود «من»؛ و در ابتدا به نظر میرسد در تضاد [با عالَم] باشد، چرا که بیواسطه میان خود و عالَم فراق میاندازد. من تا آنجایی عامل و یا فعال هستم، یعنی تا آنجایی عمل میکنم، که خود را معیّن میسازم و تعیین خود دقیقاً به معنای استقرار یک تفاوت است. اما، این تفاوتهایی که من برقرار میسازم، باز هم به من تعلق دارند، تعیّنات به من مربوطاند و غایاتی که من را به پیش میرانند، متعلِّق به من هستند. حال، حتی اگر این تعیّنات و تفاوتها را رها کنم، یعنی اگر آنها را در عالَم خارج مستقر کنم، آنها باز هم از آن من هستند: آنها اَعمالی هستند که من انجام دادهام و چیزهایی که من ساختهام؛ آنها نقش روح من را در خود دارند. این تمایزِ میان عمل و نظر بود؛ حال باید به شرح نسبتِ میان آن دو بپردازم. عمل ذاتاً متضمن نظر است؛ این تصور که عمل و نظر مغایر با یکدیگر هستند، باید کنار گذاشته شود، چرا که بدون شعور نمیتوان اراده داشت. کاملاً برعکس، اراده، متضمن نظر است. اراده خودش را معیَّن میسازد و این تعیین، اساساً ماهیتی درونی دارد، زیرا من آنچه را که اراده میکنم، همچون مقصود و مطلوب خود، به خود عرضه میکنم. حیوان براساس غریزه عمل میکند. حیوان براساس چیزی درونی پیش رانده میشود و بنابراین، عمل میکند؛ اما، اراده ندارد، زیرا آنچه را که میطلبد، به خود عرضه نمیکند. بهطور مشابه، اتخاذ رویکردی نظری و یا تفکر بدون اراده غیرممکن است، چرا که ما به هنگام تفکر، لزوماً فعال هستیم. محتوای تفکر، بدون شک، صورتی از وجود را به خود میگیرد؛ اما این وجود، چیزی است که با واسطه پدید آمده است، چیزی که با فعالیت ما برقرار شده است. بنابراین، نظر و عمل، در عین تمایز، از یکدیگر جداییناپذیراند: آنها عیناً یک چیز هستند، و هر دو مرحله را میتوان در هر فعالیتی، از جمله در اراده و در تفکر یافت.
[هگل]
در رابطه با آزادی اراده، میتوان روش قدیمی شناخت را به خاطر آورد. آن روش، صرفاً، تصور اراده را پیشفرض میگرفت، و تلاش میکرد از طریق انتزاع تعریفی از اراده به دست دهد؛ سپس، بهاصطلاح برهانِ «آزادی اراده»، به رسم روانشناسی تجربی قدیم، با استناد به احساسات و تظاهرات مختلف آگاهیِ معمول، همانند پشیمانی، گناه و اینها (که ظاهراً تنها به شرط آزادیِ اراده قابل تبیین بود) استنتاج میشد. اما مناسبتر آن است که آزادی را فطریِ آگاهی بدانیم [؟]، امری که صرفاً باید به آن معتقد باشیم. استنتاج این مسأله که اراده، آزاد است و اینکه اراده و آزادی چیستند – همانطور که در بند 2 گفته شد – تنها در کل بافتار [فلسفه] ممکن است. بنیاد و اساس این استدلال آن است که روح در بدو امر شعور [intelligenz] است و اینکه تعیّناتی که روح در جریان رشد و بسط خود به خود میگیرد، از احساس تا خیال تا تفکر، مسیری است که روح در طی آن خود را در مقام اراده خلق میکند – ارادهای که بهطور کلی، در قالب روح عملی، مصداق بلافصل شعور [intelligenz] است. من در کتابم به نام دایرهالمعارف علوم فلسفی، بندهای 363 تا 399، در مورد این مسائل صحبت کردهام و امیدوارم در آینده با جزئیات بیشتر به آن بپردازم. بر من واجب است تا بدین صورت، سهم خود را در [تدوین] علمی ادا کنم که امیدوارم منجر به شناختی عمیقتر از سرشت روح شود. چرا که همانطور که در دایرهالمعارف (به بند 367 رجوع شود) اشاره کردهام، تصور این مسأله سخت است که هیچکدام از علوم فلسفی تا بدین اندازه در وضعیتی بد به سر برده و مورد غفلت واقع شده باشد که [علم فلسفی] مکتب روح اکنون در آن قرار دارد، علمی که غالباً آن را به نام روانشناسی میخوانند.
هر فردی میتواند با مراجعه به خودآگاهیاش، از هر کدام از مراحل مفهوم اراده که تا به اینجا آمده و در طول بندهای بعدی مقدمه به آنها اشاره خواهد شد، تصوری فراهم آوَرَد. بدواً، هر کسی میتواند در خود این قابلیت را کشف کند که خود را از هر چیزی تجرید کند. بهطور مشابه، او میتواند خود را معیّن سازد، یعنی با عاملیت خود، محتوایی درون خود مستقر سازد؛ به همین طریق، او از تعیّنات بعدی [اراده]، مثالهایی درون خودآگاهش بهدست خواهد آورد.
*این افزودهها را یکی از شاگردان هگل به نام ادوارد گانز براساس دستنوشتههای دو تن دیگر از شاگردان او به نامهای هوتهو و فونگریزهایم به متن اصلی اضافه کرده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب چیزهایی که برای هیچ کس تعریف نکردم؛ پیوندی میان خاطرات و دردهای مشترک
مطلبی دیگر از این انتشارات
{کتاب} | خاطرات 100٪ واقعی یک سرخپوست پاره وقت !
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدی بر رمان قصر اثر فرانتس کافکا