در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 83
صدا: سپیده کاظمی (ایلشاد)
قبلش دو تا نکته بگم
اول، هگل باطل رو بر اساس یه اصل مشخص به سه بخش تقسیم میکنه. من هنوز مطمئن نیستم، برای مثال، این چیزی که هگل بهش میگه، verbrechen، افساد باید ترجمه بشه یا جرم. برای مطمئن شدن باید با یکی که با قوانین حقوقی ایران آشنا است، صحبت داشته باشم. میگردم دنبال همچین آدمی. در مورد غبن و کلاهبرداری هم همینطور. نمیتونم به طور قطع بگم، دومین نوع باطلی که هگل ازش صحبت میکنه، تو قانون ایران اسمش کلاهبرداریه یا غبن.
البته خود بند 83 و این تقسیمات امر باطل هم توضیحاتی میخواد. بعدا به اون هم میرسیم.
دوم، توضیحاتی که بعد بند 83 آمده، توضیح همینه که باطل چرا جلوه حقه. من سعی کردم توضیح بدم و امیدوارم روشن شده باشه. حقیقتش، خیلی ازم انرژی برد. مجبور شدم برم از بندهای قبلی مجددا مرور کنم تا بفهمم چی میگه. این رو گفتم تا بگم اشتباه شوپنهاور همین بود که خودش رو در آثار هگل غرق نکرد.
البته، هنوز باید در مورد جلوه و تظاهر هم توضیحاتی بدم. اینکه هگل به چه معنایی از این اصطلاحات استفاده میکنه. روز جمعه یه مطلب در موردش مینویسم.
بند 83
حقّ در مقامِ چیزی مشخّص [و جزئی] و بنابراین، متکثّر در تقابل با عمومیّت و بساطتاش که بهنحو فینفسه وجود دارد، از صورتِ یک «جلوه» برخوردار میشود. چنین جلوهای یا بهنحو فینفسه و بیواسطه [حاضر] است و یا اینکه از سوی ذهنِ [فاعل] بهمنزلهِ جلوه و یا بهمنزله چیزی تماماً پوچ و باطل مقرّر میشود – باطلِ بدونِ غرض و یا [یاطلِ] مدنی، غبن [/کلاهبرداری/فریب] و افساد [/جرم].
افزوده:
در نتیجه، باطل جلوهِ ذات است که خود را بهمنزلهِ چیزی مستقل مقرّر میدارد. اگر جلوه تنها بهنحو فینفسه و مضمر حاضر باشد و لنفسه و آشکار نباشد – یعنی، اگر باطل به عقیدهِ من حقّ باشد – باطلِ بدونِ غرض است. در اینجا، جلوه تنها از منظرِ حقّ وجود دارد و نه از منظرِ من. دومین [نوعِ] باطل، غبن [/کلاهبرداری/فریب] است. در این مورد، باطل از منظرِ حقِّ فینفسه جلوه نیست، بلکه آنچه که رخ میدهد آن است که من جلوهای ایجاد میکنم تا دیگری را فریب دهم. زمانیکه دیگری را فریب میدهم، حقّ در نظرِ من یک جلوه است. در مورد اول، باطل از منظرِ حقّ یک جلوه بود. در مورد دوم، حقّ از منظرِ من تنها یک جلوه است، یعنی از منظرِ باطل. در نهایت، سومین [نوع] باطل، افساد [/جرم] است. این [افساد] هم فینفسه و هم برای من باطل است. اما در این مورد، من باطل را اراده میکنم و حتی از جلوهِ حقّ استفاده نمیکنم. انتظار نمیرود شخص دیگری که افساد [/جرم] علیه او صورت گرفته است، باطل را که بهنحو فینفسه لنفسه وجود دارد، حقّ در نظر بگیرد. تفاوت میان افساد [/جرم] و غبن [/کلاهبرداری/فریب] آن است که در دومی، حقّ باز هم در قالبِ فعل [و عمل] تصدیق میشود و این تصدیق، به همان نسبت، در افساد [/جرم] غایب است.
توضیحات مترجم:
برای درک این جمله که «باطل جلوهای از حقّ است» باید به مرور گذشته بپردازیم.
هگل در بند 29 در مورد رابطهِ اراده و حقّ نوشت:
«بهطور کلی، حقّ آن موجودیتی است که موجودیتِ ارادهِ آزاد باشد»
و در بند 30 چنین گفت:
« حق ... موجودیتِ مفهومِ مطلق و یا موجودیتِ آزادیِ خودآگاه است».
از آنجا که تعریف هر مفهومی روشنکردن نسبتِ آن با سایر مفاهیم است، میتوان گفت: حقّ هر موجودیتی است که ارادهِ آزاد در مسیر تحقّقِ آزادی خویش به خویش میدهد.
از طرف دیگر، هگل در بند 33 حقّ را به سه قلمرو تقسیم کرد:
الف. اراده بیواسطه است؛ بنابراین، مفهوم آن مجرّد است – برای مثال، مفهومِ شخصیتمندی – و موجودیت آن یک امرِ بیواسطهِ خارجی است؛ این قلمرو حقوق مجرّد و یا صوری است.
ب. اراده از موجودیتِ خارجیاش به درون خود انعکاس یافته [یعنی، در خود تأمل کرده] و خود را بهمنزله تفرّدِ ذهنی در مقابل امرِ عمومی معیّن ساخته است – امر عمومی که تاحدی چیزی درونی است، یعنی امرِ خیر، و تاحدی چیزی خارجی است، یعنی عالَم در درسترس، و این دو جنبه از مثال تنها با واسطه یکدیگر وجود دارند؛ مثال در حالتِ تَفرِقه و یا ظهورِ مشخّصِ خود، حقِّ اراده ذهنی در ارتباط با حقِّ عالَم و در ارتباط با حقِّ مثال (اما مثالی که تنها بهنحو فینفسه وجود دارد)؛ قلمرو اصول اخلاقی.
ج. وحدت و حقیقتِ این دو مرحلهِ مجرّد – مثالِ اندیشیدهِ خیر که هم در ارادهِ دروننگر و هم در عالَمِ واقعِ خارجی محقّق شده است؛ بهطوریکه آزادی، در مقامِ جوهر، به همان اندازه که بهمنزله ارادهِ ذهنی ظهور دارد، بهمنزلهِ فعلیت و ضرورت نیز ظاهر است؛ مثال در ظهورِ فراگیرش بهنحو فینفسهِ لنفسه [/بالفعل و مستقل]؛ یعنی، [قلمرو] حیات اخلاقی.
او همچنین بیان کرد که «اصلی که بخشبندی بالا را تعیین میکند، از منطقِ نظری پیشفرض گرفته شده است». این اصل همان اصلی است که بر مبنای آن منطق به سه بخش «مکتب وجود»، «مکتب ذات» و «مکتب مفهوم» تقسیم میشود. بعداً در مورد این تقسیم خواهم نوشت. اما بهطور مختصر میتوان چنین گفت که در فلسفه هگل، حقیقت و در نتیجه، هر مفهومی چیزی است که با واسطه علم و عمل خود، خود را محقّق میسازد. حقیقت در ابتدا حاضر است، اما بهنحو بیواسطه و به همین دلیل میتواند غیر از حقیقتِ خود باشد. در مرحله دوم، حقیقت در خود تأمل میکند و خود را با وساطتِ غیرِ خود بالفعل میسازد. اما این نیز کافی نیست. در مرحله سوم، حقیقت تقابل میان خود و غیرِ خود را از بین میبرد و با وساطت خود، خود را در خارج از خود محقّق میسازد.
ارادهِ آزاد نیز یکی از مفاهیم و حقایقِ عالَم است و در نتیجه، از این سه مرحله گذر خواهد کرد. اراده در تلاش جهتِ تحقّقِ آزادی خویش، به آن [یعنی، آزادی خویش] موجودیتی میبخشد که این موجودیت در هر مرحلهای متفاوت از مراحل دیگر است. به همین دلیل، حقّ به سه قلمروِ حقوقِ مجرّد، اصول اخلاقی و حیاتِ اخلاقی [یا عرفی] تقسیم شود. هر کدام از این قلمرو برای تحقّق جامعهای آزاد ضروری هستند.
در مرحله اول، هنگامیکه اراده بیواسطه است، موجودیتِ آزادی آن یک امر بیواسطهِ خارجی است، این بدین معنی است که آزادی اراده در این مرحله امری است عینی.
این اراده بهنحو بیواسطه و مستقیم و بدون وساطتِ هر نوع محتوایی به خود رجوع میکند و این مسأله، شخصیتمندی را تشکیل میدهد. این بدین معنی است که هر انسانی در جامعه باید یک شخص به حساب آید و از حقوقی عینی برخوردار شود. این حقوق عینی، موجودیتِ آزادی اراده هستند.
حال، در بند 40 میبینیم که این موجودیت، سهگانه است:
الف) تصرّف، که مالکیت است؛ آزادی در اینجا، بهطور کلی، آزادیِ ارادهِ مجرّد است یا آزادیِ یک شخصِ متفرّد که تنها با خود مرتبط میشود. (بند 40)
اگر شخص، یعنی ارادهای که بیواسطه به خود رجوع میکند، به تنهایی در نظر گرفته شود، موجودیتِ آزادیاش شامل حقّ او جهت تصرّف و تملّکِ امورِ برونافتاده میشود.
ب) شخص، با متمایزساختنِ خود از خود [/با ایجاد تمایز و مغایرت میان خود]، خود را به یک شخص دیگر مرتبط میسازد. این دو شخص، مسلماً، تنها در مقامِ مالک برای یکدیگر موجودیت دارند. اینهمانیِ فینفسهِ [/بالقوه، ناخودآگاه و مضمر] آن دو بدین طریق ظهور مییابد که آنها با ارادهِ مشترک و با رعایتِ حقوق همدیگر، مایملکِ خود را به دیگری واگذار میکنند – یعنی، از طریقِ یک عهد. (بند 40)
همانطور که قبلاً نیز به کرّات اشاره شده است، هر چیز برای اینهمانی با خود مجبور است درون یک تمایز به سر ببرد. در اینجا نیز، ارادهِ بیواسطه یا شخص ضرورتاً با شخصی دیگر ارتباط برقرار میکند. در این زمان، شخص آزادی خود را از طریقِ یک عهد اثبات میکنند. درون یک عهد، اراده ضمنِ آنکه مقام خود را بهعنوان مالک حفظ میکند (ضمن حفظ موجودیتِ آزادی خود در مرحله پیشین)، نشان میدهد که برای آزادی خویش به امور خارجی و برونافتاده وابسته نیست. عهد، مالکیت را درون خود حفظ و رفع میکند، ضمنِ حفظ آن و برطرفساختن نقایصِ آن، آن را به مرتبهای متعالتر منتقل میکند.
ج) اراده اگر در ارجاع به خود، آنطور که در (الف) شاهد آن هستیم، نه با اشخاصِ دیگر، که در درونِ خود ناسازگاری و مغایرت داشته باشد، یک ارادهِ مشخّص است که با خود در مقامِ ارادهای که بهنحو فینفسهِ لنفسه وجود دارد، متفاوت است و در تقابل با آن قرار میگیرد. این [وضعیت] امرِ باطل و افساد [/جرم] را تشکیل میدهد. (بند 40)
در مرتبه بعد، اراده با خود سرِ ناسازگاری دارد. موجودیت و تحقّقِ آزادیِ چنین ارادهای که در تقابل و مغایرت با ارادهای قرار دارد که بهنحو فینفسه لنفسه آزاد است، امرِ باطل و افساد [/جرم] را میسازد. باطل نیز همانند حقّ، موجودیتِ آزادیِ اراده است، اما ارادهای که در تقابل با مفهومِ ارادهِ آزاد قرار دارد. به همین دلیل است که هگل باطل را جلوهای حقّ اعلام میکند، اما جلوهای که حقیقتِ آن این است که
«پوچ و خالی است و اینکه حقّ از طریقِ سلبِ این سلبِ خویشتن، خود را مجدداً وضع میکند. حقّ از طریقِ این فرایندِ وساطتِ خویشتن که در ضمنِ آن، از سلبِ خود به خود بازمیگردد، به خود همچون امری بالفعل و معتبر تعیّن میبخشد، درحالیکه در ابتدا صرفاً فینفسه و چیزی بیواسطه بود». (بند 82)
یک نکته دیگر مانده است که باید روشن شود. او در بند 81 چنین مینویسد:
«استحاله به باطل به دست یک ضرورتِ عالیِ منطقی انجام میگیرد؛ این ضرورت که عناصرِ مفهوم – در اینجا، عنصرِ حقِّ فینفسه و یا اراده در مقامِ امرِ عمومی و عنصرِ حقّ در ظهورِ خود که صرفاً تشخّصِ اراده است – باید همچون [عناصری] مقرّر شوند که لنفسه غیر از یکدیگراند.»
چرا استحاله به باطل ضرورت دارد؟
قبلاً گفته شد که ارادهِ آزاد، ارادهای است که خود را با وساطت علم و عمل خود مقرّر میدارد. در نتیجه، ارادهای که بیواسطه حاضر است، هنوز ارادهِ حقیقتاً آزاد نیست. این اراده (یعنی، عنصرِ حقّ در ظهورِ خود که صرفاً تشخّصِ اراده است) باید با اراده حقیقتاً آزاد (یعنی، عنصرِ حقِّ فینفسه و یا اراده در مقامِ امرِ عمومی) مغایرت داشته باشد، چرا که اراده حقیقتاً آزاد دقیقاً از طریق رفع و سلبِ همین مغایرت است که به تحقّق و تقرّرِ آزادی خویش نائل میآید.
ارادهای که تا پیش از این بیواسطه حاضر بود، در اثر این مغایرت و ناسازگاری، به درون خود بازمیتابد و در خود تأمل میکند. در واقع، باطل مرحلهای است که میانِ قلمرو حقوقِ مجرّد و قلمرو اصول اخلاقی قرار دارد و آن دو را به یکدیگر متّصل میکند، به عبارت دیگر، باطل مرحلهای است که حقّ را به مرتبهای متعالتر منتقل میکند. تا پیش از این، موجودیتِ آزادیِ اراده در اموری خارجی و عینی یافت میشد، اما پس از اینکه اراده در خود تأمّل میکند، آزادیِ خویش را درون خود میجوید. پس از این، نیّات و مقاصدِ اراده در تحقّقِ آزادی اراده نقش خود را ایفاء میکنند.
اما برای فهمِ دقیقِ جملهِ بالا، باید تمایز میان ساحتِ مفهومی و ساحتِ واقع را نیز در نظر داشت.
پیش از این نیز در مبحث عرضه با این مسأله برخورد کردیم. در آنجا چنین گفته شد که عرضه و خلاصشدن از ملک، حقیقتِ تصرّف و استفاده است، به عبارت دیگر، اراده بدون عرضهِ ملکی که تصرّف کرده است، آزاد نخواهد بود. اما همان زمان اشاره شد که این بدین معنی نیست که من هر چیزی را که امروز میخرم، حتماً باید فردا بفروشم. من میتوانم خانهای بخرم و برای همیشه در آن ساکن شوم. این مسأله فقط به این معنی است که بدون وجودِ مفهومِ عرضه، مفهومِ مالکیّت ناقص خواهد بود و در تقابل با آزادی اراده قرار دارد.
در اینجا نیز همین مسأله برقرار است. زمانیکه گفته میشود ارادهِ بیواسطه باید با اراده حقیقتاً آزاد مغایرت داشته باشد، بدین معنی نیست که در ساحتِ واقع، افراد انسانی ضرورتاً به باطل روی خواهند آورد. اما، مشخّص است که در ساحت واقع امکان چنین چیزی وجود دارد و این به این دلیل است که در ساحت مفهومی، ارادهِ بیواسطه ضرورتاً با ارادهِ حقیقتاً آزاد در تقابل قرار میگیرد.
پ.ن: با تشکر از گروه Villagers of Ioannina City بخصوص این آهنگ که این چند روزم رو ساخت. فارغ از اینکه محتواش چیه، دنبالکردنِ جریانِ اصواتِ موجود در این قطعه موسیقیایی کار لذتبخشیه.
البته، کلا این آلبومشون، آلبوم خوبیه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 40
مطلبی دیگر از این انتشارات
در اتاق ۱۰۱ چه بر سر آدمها میآید؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ مختصر بشریت، این جهان گذرا?