رمانِ ارتداد | روایتی از شوک و شکّ و انحطاط

ارتداد، روایتی است از شوک. انحرافی است در تاریخِ معاصرِ ایران. انحرافی که سرنوشتی جایگزین برای حادثه 22 بهمن 57 ارائه می دهد. به راستی چه می‌شد اگر آنچه که نباید می‌شد، اتفاق می افتاد؟ چه می‌شد اگر نهضتِ روح‌اللّه سقوط می کرد؟ هدف یامین پور در این کتاب، پرداختن به همین موضوع است.

معرفی، بررسی و نقدِ این رمان را (بدون لو رفتنِ داستانِ اصلی) در ادامه می‌خوانید.

ارتداد یک عاشقانه ی ناآرامِ سیاسی است. قصه ای است که از دلِ شکسته ی یک مبارزِ عاشق‌پیشه روایت می شود. یامین پور می‌خواهد تصویری متفاوت از بزرگ ترین حادثه 43 سالِ اخیرِ ایران نشان بدهد. تصویری که البته کاملا ساخته و پرداخته ذهن اوست. او با کلیدواژه «ترس» و «خوف» به شکارِ سرنوشتِ انقلاب می‌رود. ترس است که باعث می‌شود در واپسین لحظاتِ وقوعِ پیروزی، بهارِ آزادی به خزانی خفت‌بار تبدیل شود. چرا که ترس، برادرِ ناخلف و کوچک‌ترِ مرگ است و اگر هم مستقیما به مرگ منجر نشود، "به تدریج" مرگ را در انسان تزریق می‌کند و از او پوسته ای بیش باقی نمی‌گذارد.

تاکید یامین پور همانگونه که از اسمِ کتابش بر می‌آید، بیشتر بر جدال های درونی و معرفت‌شناختیِ شخصیت هایش است. او نخواسته است که سیر و سیاحت کاملی در دلِ جامعه ی بدونِ انقلابِ ایران داشته باشد. بلکه ترجیح داده است که بیشتر، "دلایلِ" انحطاطِ جامعه را آسیب‌شناسی کند.

«ارتداد» به مثابه داستان

رمان ارتداد از منظر داستانی و فنی، به هیچ وجه اثری شاهکار و شاخص نیست. این اثر قبل از آن که «هنری» باشد، «ارزشی» است و با توجه به اینکه اولویت یامین پور، خلقِ اثرِ هنریِ قدرتمندی نبوده است، کارِ او قابل قبول است. نویسنده یک حرف داشته است و از آنجا که بستری جز ادبیات(یا سینما) مناسبِ آن حرف نیست، آن را در قالب رمانی عاشقانه عرضه می‌کند. حرف او مشخص است. می‌خواهد بگوید اگر انقلابِ 57 به سرانجام نمی‌رسید، چه می‌شد؟‌

در داستان، بسیاری از گفت‌وگو ها صرفا در عالمِ رویا رخ می دهند و همچنین مخاطب، به درونیات و زمزمه های ذهنیِ قهرمان گوش می‌دهد. نویسنده عامدانه از رئالیسمِ خالص و عینی‌نویسی فاصله می‌گیرد و از رویا، مکاشفه و شهود استفاده می‌کند. از این رو تمرکزِ نویسنده بر اندیشه ها و گفتارهای پروتاگونیستِ عارف مسلکِ داستان است. یامین پور حرف دلش _همان حرفی که فقط از طریق ادبیات و سینما قابل انتقال بود_ را راه‌وبیراه، مستقیم و غیرمستقیم و با لحنی ادبی و پر از آرایه، از دهانِ کاراکترهایش به ذهنِ مخاطب سرازیر می‌کند. این ادبی نویسی و به کارگیریِ آرایه ها، در سراسرِ رمان مشاهده می شود و گاها به آن صدمه می‌زند. چرا که این ادبی نویسی، از رئالیسمِ داستان بیش از حد می‌کاهد و به انتزاعی بودن آن بیش از پیش می افزاید. در برخی مواقع فقط باید شرحِ صحنه و ماوقع داده بشود و تمام. یعنی نیاز به شاخ‌وبرگ های اضافی نیست. این شاخ‌وبرگ ها فقط ذهن مخاطب را از آنچه که اتفاق می‌افتد و مهم است پرت می‌کند. یامین پور سرگردان است و نمی‌داند که کجا از رئالیسم فاصله بگیرد و کجا آن را به کارگیرد. درست است که باید از دالان های واقعیت به خیال و برعکس سَرَک کشید و دنیای داستان را بسط داد و به آن رنگ و لعاب بخشید؛ اما گاهی اوقات نیاز است که در برخی از این دالان ها توقف بیشتری داشته باشیم. موضوع دیگری که به باورپذیر بودنِ داستان ضربه می‌زند، شکل و نوعِ دیالوگ های فراوانی است که بین شخصیت ها شکل می‌گیرد. گفت‌وگو های برخی از شخصیت ها آنقدر آغشته به صنایعِ ادبی است که مخاطب متوجه "رمان" بودنِ آن می شود و مدام به او یادآوری می شود که دارد یک داستانِ غیرواقعی می‌خواند. مخاطب نمی تواند به شکلِ کامل در رمان زندگی کند. نمی تواند در همه جا با آن همراه شود و خود را با آن یگانه بداند. و این از همان افراط در غیرواقع‌گرایی نشات می‌گیرد. هنگام خواندنِ رمان با خود می گویید مگر می شود کسی بدین شکل با دوست، فرزند یا همسرِ خود گفت‌وگو کند؟ تا این حد غلوآمیز و غلیظ؟ این لفظ قلم صحبت کردن ها همه‌جا در دلِ داستان نمی‌نشیند و برخی اوقات ذهن و چشمِ خواننده را می آزارَد. البته در برخی از شخصیت ها این نقص را نمی‌بینیم. مثلا شخصیتِ «احمد» با این که جزو اشخاصِ فرعی است و پرداخت و عمقِ چندانی ندارد، بسیار باورپذیر و واقعی است. حرف زدن هایش خالی از گزافه‌گویی است. اما برعکس، یونس_شخصیتِ اصلی داستان_ در صحبت هایش مملو از گزاره های ادبی و شعر و خطابه است. شاید این تفاوت ناشی از فلسفه خواندنِ یونس باشد. اما این خود حفره ی جدیدی است. چرا که آن "فلسفه خواندنْ" هم در یونس تبلوری ندارد و دیده نمی شود. او باید الهیات خوانده باشد یا ادبیات یا هر دو را باهم و حال گوشه چشمی هم به فلسفه داشته است. تفلسفِ چندانی در او دیده نمی شود. او در بهترین حالت یک ایمانِ قوی دارد و از تزلزل کمتری برخوردار است و بر احساساتش مسلط تر است. این اصلا چیزِ بدی نیست؛ منتها با ادعای نویسنده مبنی بر فلسفه خواندنِ او بیگانه است.

یامین پور به غیر از امام خمینی، شخصیتِ حقیقیِ دیگری را در داستانش به خدمت نمی‌گیرد تا دستش برای پردازش و تشکیل شخصیت ها باز باشد.( البته شخصیت دیگری هم هست که از واقعیت گرفته شد اما اشاره ای به آن نمیکنم تا سرنوشت او لو نرود.) او ترجیح می‌دهد جایگزین هایی خلق کند. مثلا «سید علی خراسانی» شخصیتی است که جای خالیِ سیدعلی خامنه ای را پر می‌کند. یا «حاج مهدی» نمادی از فرماندهانِ مخلص و جنگ‌جوی دوران انقلاب است.

«ارتداد» از منظرِ درون‌مایه و محتوا

در دنیای نه چندان خیالیِ ارتداد، صهیونیسم به جایگاه مطلوب خود در منطقه دست پیدا می‌کند. پروژه تهی‌ و تفاله‌سازیِ اسرائیل، حال با خفه کردنِ نطفه انقلاب، نه فقط در ایران، بلکه در کلِ منطقه عملیاتی می‌شود. این همان چیزی‌ست که اسرائیل در واقع نیز خواستار آن است و انقلاب 57 مانعی بود برای تحقق این هدف. نویسنده از این منظر به تاثیراتِ بین‌المللیِ انقلاب نیز می‌پردازد. در داستان نیز، وقتی تمامِ منافذِ امید و تحرک در ایران بسته می‌شود، تنها راهِ برون رفت از این انحطاط، فراتر رفتن از مرز و جنگِ خارجی برای هدفِ داخلی است. چه، مبارزه با شاخ‌وبرگ های شجره خبیثه، فقط به ضعیف تر شدن و شکستِ دوباره منجر می‌شود. این درخت را باید از بیخ‌وبُن خُشکاند.

نویسنده درباره انحطاطِ محتومِ جامعه ایران، پس از شکستِ انقلاب در 22بهمن، مفهومِ کلیدیِ «فحشای سیستماتیک» را مطرح می‌کند. فحشای نظام‌مند، در اصل روشی است که فرح تلاش می‌کند آن را در ایران پیاده کند. با توجه به پیشینه اقدامات فرح و اهدافِ فرماندهانِ محمدرضا، یامین پور پیش‌بینی می‌کند که انحطاطِ ایران بعد از سرنگونیِ قبل از وقوعِ انقلاب، ناشی از فحشا و شراب و ول‌انگاری است. یعنی همان برداشتِ غالبی که فرح و اربابانش از «آزادی» دارند و سعی داشته و دارند آن را به خوردِ ایرانیان بدهند. یامین پور به درستی تخیل می‌کند. چه، می‌دانیم که همین آزادیِ مبتذل برای تخدیر و لَخت‌شدگیِ مردمانِ یک جامعه کافی است. حتی اگر آن مردم در روزگاری آرمانی داشتند و هدفی مترقی. آری؛ تنها راه کشتنِ این مردم، نه استفاده از تیر و تفنگ و تانک، که اُنس دادنِ آنها به وضعِ موجود است. انحرافِ اذهانِ آنان از افقِ پیشِ‌روست. و این امر با چیزی بهتر از سکس و شراب عملی نمی‌شود. البته بدیهی است که این حربه، برای اکثریت مردم کارساز است؛ نه برای همه. مبارزان و انقلابیانِ فعال، به گونه ای دیگر آزموده می‌شوند. و آن جدالِ درونی و معرفت‌شناختی که در ابتدای کار به آن اشاره کردم، اینک تجلی می‌یابد. رابطه اسمِ کتاب با درون‌مایه اصلیِ آن نیز، در اینجا به خوبی آشکار می شود. اگر رمان پیرامونِ زندگیِ یک فرد عادی بود که آتش تندی برای تغییر و انقلاب ندارد و در هر حال زندگیِ خود را ادامه می‌دهد و اصطلاحا بادی به هر جهت است، نامِ کتاب باید «ابتذال» می‌بود و نه ارتداد. همان ابتذالی که از فحشای نظام‌مند نشات می‌گرفت و اکثریت را به تباهی می‌کشانْد.

از شَک، وقتی دور و برِ تو بچرخد، بیشتر می ترسم!

اما رمان، «ارتداد» نام گرفته است و شخصیت اصلیِ آن یک انقلابیِ سرکش و آرمان‌طلب است. چرا که یک مبارزْ در مواجه با شوک، شَک می‌کند و به بالینِ یأس، مِیل. "شک" است که به جانِ او می‌افتد و آمالِ پیشین‌اش را متزلزل می‌کند و در اینجا دو حالت روی می‌دهد: یا این فرد، مسیر طی شده‌ی خود را بازخوانی می‌کند و به دنبال حفره و کاستیِ آن می‌گردد؛ یا اینکه ز کل آن‌را رها کرده و به دنبالِ مسیر جایگزین می‌رود. این دو حالت در رمان، به ترتیب در «یونس» و «دریا» نمایان می‌شود.

دریا، تو مرا سرزنش می‌کنی که چرا از فرصت های تردید برای سخن گفتن با تو استفاده نکردم! اما تردید هیچگاه برای همیشه گورش را گم نمی‌کند. تردید می‌رود و می‌آید. شاید هیچ یقینی نباشد که خالص و نیالوده به تردید بماند. ایمان و تردید همسایه اند. تنه به تنه هم می‌زنند و برای خود جا باز می‌کنند.

دلیل اینکه یونس مسیر اول را برمی‌گزیند و دریا مسیر دوم را، شاید برمی‌گردد به ویژگی های شخصیتیِ آنان. دریا، به سیاقِ نامش، پرتلاطم و موّاج است. صبرِ چندانی ندارد و برای رسیدن به حقیقت و پیروزی، سریع ترین راه را برمی‌گزیند. اما یونس اینگونه نیست. او در دلِ نهنگِ حوادث و موانع نیز، چندان برانگیخته نمی‌شود و سکون و ثبوت خود را حفظ می‌کند. حساب شده تر گام بر می‌دارد و صبور است. در یک کلام او «مومنِ نسبتا حقیقی» است.

عجله سوء‌تفاهم ایجاد می‌کند و سوء‌تفاهم ما را به تأخیر می‌اندازد و این نقضِ غرض است.

یامین پور وقتی طرحِ داستان خود را حولِ محور انقلاب و انقلابی‌گری در می‌اندازد، تبدیل می‌شود به یک استادِ اخلاقِ زبده. یونس، احمد، حاج مهدی، سیدعلی خراسانی و امام، همگی یامین پور هستند. آنها تریبون های یامین پور برای بروزِ دغدغه ها و تراوشاتش هستند. در این بین، دریا و زهره و برخی دیگر نیز، آنتاگونیستِ معرفتیِ یامین پور هستند و این جدالِ معرفتی بینِ این دو دسته در می‌گیرد و در نهایت نیز به مقصودِ مطلوبی ختم می‌شود. یامین پور، اخلاقِ انقلابی‌گری را به خوبی تدوین و تصحیح می‌کند و برخلافِ زاویه اش با شریعتی، مفهومِ «بازگشت» را نیز به کار می‌گیرد. بازگشت به اصالتِ مد نظرِ امام و طراحیِ او از انقلاب. بازگشتی که بسیاری از مسائل را برای انقلابی های امروز روشن و سخت می‌کند و افق های قدیم را دوباره به روی آنها می‌گشاید. گویی راهی نیست، جز آنکه مبانیِ انقلاب، بارِ دیگر به خوبی خوانده و فهمیده و از نو به کارگرفته شوند. هشداری که یامین پور برای امروزِ انقلابی ها و انقلاب می‌دهد همین است. حال که سرنوشتِ تلخِ رمانِ ارتداد گریبانِ ما را نگرفته است، دلیل نمی‌شود که آن را به حال خود رها کنیم و آسوده بخوابیم.

دکتر شریعتی در «تشیع علوی، تشیع صفوی» اشاره ای به نهضت ها و انقلابات دارد که با بحثِ ما مرتبط است. او می‌گوید قبل از پیروزیِ نهضت، همگان در تلاش اند تا به آن هدف والا دست پیدا کنند و نهضت را به ثمر نشانند و پیروزی را جشن بگیرند. در اینجا تمامِ توجهات معطوف به مبارزه است و غلبه بر نیرویِ غالب. حال در این بین، نهضت پیروز می‌شود و انقلابی‌ها بر سرزمین حاکم می‌شوند. به تدریج، آن نیروی انقلاب و نهضت که پویا بود و در پیِ ترقی، تبدیل می‌شود به نیروی حاکم و ثابتی که حال کم‌کم طعمِ قدرت را می‌چشد و از آرمان ها و اهدافِ اصیلِ خود فاصله می‌گیرد. شریعتی می‌گوید این نیروی سازمان یافته دولتی، در ظاهر به اوج قدرت رسیده است؛ اما در روح و ذات خود دچار توقف و رکود شده است. از همین‌جاست که غزلِ خداحافظی و سرنگونی را باید خواند. جایی که انقلاب با آرمان های خود بیگانه شده و حتی تبدیل به آنتاگونیست خود می شود. یعنی تبدیل به یک نیروی توتالیترِ مطلق و سفاک. این گذار، کمی پیچیده است.

Apostasy
Apostasy

در رمان نیز به همین موضوع پرداخته می‌شود. این شُبهه برای یونس ایجاد می‌شود که برنامه ما برای دورانِ پس از انقلاب چیست؟ چه باید کرد؟ که در اینجا یامین پور از زبان سیدعلی خراسانی پاسخ می‌دهد:« آینده را در آینده خواهیم ساخت. آینده با قدم های ما روشن خواهد شد؛ هرچند از هم‌اکنون در تاریکیِ مطلق باشد. تنها شرطش این است برای قدم هایی که بر می‌داریم، دلیلی پاک و قابل دفاع داشته باشیم.»

یامین پور چالشی را که شریعتی به آن اشاره می‌کند نیز بی پاسخ نمی‌گذارد. شرطِ حفظ انقلابی‌گری و ناموسِ انقلاب، یادآوری و بازخوانیِ مداومِ آن است. فراموشی و نسیان، مهلک ترین سمی است که می‌تواند یک حرکت را از پای درآوَرَد. هر چه جایگاهِ بنیانگذارانِ انقلاب در بینِ وارثان و جانشینان، غریب تر و مظلوم تر باشد، مرگِ آن انقلاب نزدیک تر است. انقلاب 17 اکتبر روسیه به خاطر فراموشی و خیانت به اهدافِ انقلاب سقوط کرد. انقلابِ رمانِ ارتداد نیز تقریبا به همین علت سرنگون شد.

مراقب باشید به بیرون پرتاب نشوید! پرتاب شدگی دقیقا آن زمانی رخ می‌دهد که به چرخش این چرخ عادت می‌کنید و تفاوت لحظه ها و رخدادهایش برایتان رنگ می‌بازد. آن‌گاه به لشکر عادت‌کنندگان می‌پیوندید و آن درخشش ناگهانی در متن لحظه ها از چشم‌هایتان پنهان می‌ماند.

جمع بندی و سخنِ پایانی

تخیلِ نویسنده در این رمان، از حقایق و داده های تاریخی و حقیقی نشات می‌گیرد؛ اما کسی نمی‌داند به واقع چه می‌شد اگر نهضتِ روح‌اللّه در یک قدمیِ پیروزی شکست می‌خورد و حکومتِ جورِ پهلوی امتداد می‌یافت. با این حال چیزی که واضح است، این است که ایران، بدونِ انقلابِ 57، ایرانی به مراتب تُهی‌تر، سیاه‌تر و منحط تر از ایرانِ کنونی بود و این تمامِ پیامی است که یامین پور سعی دارد در این رمان به مخاطب برساند.

رمان «ارتداد» با وجود نقص هایی که دارد، ارزش حداقل یکبار خواندن و حس کردن را دارد و به سبب مضمونِ جذابش، تجربه خوبی را برای شما رقم می‌زند.

پی‌نوشت: از دوستِ خوبم، یوسف، که به شکلی اتفاقی این کتاب را به من معرفی کرد و سپس قرض داد، سپاسگزارم.