روانکاوی یک تمامیت‌خواه


کتاب «استالین» نوشته‌ی «ادوارد رادزینسکی» را می‌خواندم. نویسنده در بخش‌هایی از کتاب تلاش کرده یک تحلیل روان‌شناسانه از نحوه‌ی شکل‌گیری شخصیت استالین به دست دهد. استالین یکی از شخصیت‌های تاریخی مورد علاقه‌ی من است. از یک سو یک دیکتاتور تمامیت‌خواه خونخوار است، و از سویی دیگر بانی پیشرفت فزاینده‌ی شوروی و تبدیل شدن آن به یک ابرقدرت. شخصیت‌های تاریخی پر هستند از آدم‌های مهمی که معمولا از یکسو به آنها نگاه می‌شود. استالین از دید ماکسیم گورکی به عنوان رفیق همشهری هم‌حزبی که هیچوقت نتوانست با او ارتباط خوبی برقرار کند، یا از دید تروتسکی و یاران لنین با آن توطئه‌ها و ناپدید شدن‌های مشکوک. استالین از دید سولژنیتسین و قربانیان اردوگاه‌های کار اجباری، یا از دید روزولت که او را «دایی جو» صدا می‌کرد و چرچیل که شکوه و کاریزمای او را می‌ستود. استالین به درستی کیست، هر چه که بود او یک تمامیت‌خواه بود و این موضوع ریشه در دوران کودکی او داشت.

استالین زاده‌ی شهر گوری در گرجستان است. گرجستان منطقه‌ایست در قفقاز با مردمانی مسیحی‌مذهب، که به گفته‌ی جهانگردان عصر صفوی دارای مردانی شجاع و زنانی زیبا بوده و شاه‌عباس کبیر گروه‌گروه از مردم آنجا را به اجبار به مناطق مختلف ایران از جمله اصفهان کوچانده تا در زیباتر کردن نژاد ایرانی مشارکت کرده و جنگاوری آنها به حفاظت از ایران کمک کند. این منطقه‌ی بیگلربیگی نشین همواره در حوزه‌ی تمدن ایران بوده، اما بعد از اشغال آن توسط روسیه‌ی تزاری با بحران هویتی مواجه می‌شود. این بحران را در شخصیت خود استالین می‌توان دید که زادگاه خود را خوار و خفیف می‌شمرد و آن را در برابر عظمت روسیه هیچ به حساب می‌آورد.

پدر استالین یک ولگرد میخواره بود و دور از خانواده در شهر تفلیس زندگی می‌کرد. درآمد این پدر خرج الواطی و مستی شده و پولی برای زن و بچه‌اش نمی‌فرستد، و دست آخر در یک نزاع کشته می‌شود یا به نحوی گور به گور می‌شود. مادر اما شخصیتی مردانه دارد و اصطلاحا نسبت به شوهر خود «سَر» است. در خانه‌ی مردم کلفتی می‌کند و جوزف کوچک را که «سوسو» می‌نامد با خود به خانه‌ی اشراف و ثروتمندان می‌برد. این کودک باهوش گرچه می‌تواند توجه ثروتمندان را جلب کند و مخارج تحصیلش را از آنها دریافت کند، اما به شدت مغرور است و عقده‌ی حقارت در او شکل می‌گیرد. مادرش دوست دارد سوسو کشیش شود پس به خواست او وارد یک مدرسه‌ی مذهبی می‌شود، اما بعدها وقتی بزرگ می‌شود به گروه‌های مبارز مارکسیستی می‌پیوندد و در برابر خدا طغیان می‌کند. فروید در بحث «عقده‌ی اودیپ» می‌گفت رابطه‌ی هر شخص با خدا همانند رابطه‌ی او با پدرش است و استالین جوان که حالا «کبا» نامیده می‌شود، خدا را همانند پدرش در درون خود می‌کشد.

پدر که تاثیر مهمی بر شخصیت کودک می‌گذارد در مفهوم «وطن» هم مشارکت می‌کند. استالین گرجستان را خوار می‌شمرد. در زمان حیات او با آنکه کسی جرات نمی‌کرد راجع به استالین حرفی بزند، شایعاتی میان مردم بود که او مادر خود را فاحشه می‌نامد و اصرار دارد پدر واقعی‌اش را یک فرد مشهور معرفی کند. این موضوع خواست استالین بوده چون هیچ چیزی برخلاف خواست و اراده‌ی او نمی‌توانست به راحتی روی زبان مردم بیاید، اما واقعیت نداشت. مادر او یک زن مذهبی و پاکدامن بود و استالین در نامه‌هایش همواره به او احترام می‌گذاشت. خواست استالین این بود که مردم او را فرزند آدم مهمی بدانند، حتی اگر شده به بهای پایمال کردن ریشه‌های هویتی او. این حقارت نتیجه‌ی آن بود که مادرش را می‌دید که در خانه‌ی ثروتمندان کلفتی می‌کند، و پدری که هیچ غیرت و عاطفه‌ای ندارد. پدری که همراه با وطن، گور به گور می‌شود. قفقاز منطقه‌ایست کوهستانی که مامن اقوام متعددی بوده از جمله یهودیان، و این تعدد نژادها نمی‌توانسته احساس تعلق به خاک را در وجود او پرورش دهد. کدام خاک؟ خاکی که پدرانش در آن زیسته‌اند، اما کدام پدر.

ویژگی دیگر استالین که به تمامیت‌خواه بودن او ارتباط عمیقی دارد «کتک» است. دستگاه پروپاگاندای سوسیالیسم یک نمایش احساسی از استالین نشان می‌دهد بر بالین مادرش زمانی که رو به موت بود. ژوزف به او می‌گوید چرا مرا اینقدر کتک می‌زدی؟ و مادر پاسخ می‌دهد برای اینکه همینی شوی که الان هستی. بعد مادر به طرزی ساده‌لوحانه از پسرش می‌پرسد تو الان کیستی. و استالین می‌گوید آیا تزار را به خاطر داری، من چیزی شبیه تزار هستم. و مادر می‌گوید اما بهتر بود کشیش می‌شدی. «سَر» بودن مادر به پدر در این خانواده، و شباهت چهره و ویژگی‌های رفتاری ژوزف به پدر افسارگسیخته‌اش، مادر را در تربیت او سختگیرتر می‌کند. ژوزف در برابر هر اشتباهی که به کشیش شدنش آسیب برساند کتک می‌خورد و این ویژگی در شخصیت او نهادینه می‌شود که تنها با زور می‌توان فرد را به تعالی رساند. وجود مادر به عنوان یک عنصر تکرو و بدون رقیب در توتالیتر شدن شخصیت استالین نقش دارد، مادری که دلسوز است و صلاح فرزندانش را بهتر از خودشان می‌داند.

موضوع کتاب بیش از هر چیز ما را متوجه اثر پروانه‌ای جزئی‌ترین رفتارهای آدمی می‌کند. اگر تربیت استالین به گونه‌ی دیگری بود، یا پدرش ولگرد نبود، شاید او هرگز به شخص اول اتحاد شوروی و بارزترین شخصیت کمونیست تاریخ تبدیل نمی‌شد، و شاید این امپراطوری هرگز اینقدر توسعه نمی‌یافت. استالین یکی از مهمترین انسان‌های قرن بیستم و شاید هم مهمترین آنهاست، فارغ از خوب یا بد بودنش، این تاثیر رفتارهای جزئی ماست که باعث می‌شود تاریخ ساخته شود. شاید یک لبخند یا همدلی با یک کودک درمانده و یتیم تاثیر بزرگی روی شخصیت او بگذارد و از او انسان دیگری بسازد. چقدر زیبا گفت مولانا که هر کسی به قدر و اندازه‌ی خودش باید روی امری که وجدانش تایید می‌کند استوار بماند و نگوید تا جامعه درست نشود کاری از دست من برنمی‌آید:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید / تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر / که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز (کوژ - خمیده)