روی ماه خداوند را ببوس
تکه ای از کتاب :
باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم ، باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی به زور مرا روی زمین میکشند با یادگار شیارهایی در زمین حفر کرده باشم .باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم . اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد ؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند ، من دیگر نیستم . اما من نمیخواهم نباشم . نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم . نمیخواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند ، در تاریخ بی خاصیت باشم . نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم .
تکه دیگری از کتاب :
آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران . و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست و من از تنهایی میترسم .
من نوشت :
این دو تکه از کتاب بدجور روی روح آدمی سوهان میکشد ، انگار چیزی است که همه میدانند و نمیخواهند به روی خودشان بیاورند . میل به جاودانگی ، دوست دارم در تاریخ و ذهن بشریت بمانم ، اینکه دوست ندارم ابتر باشم .
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور اِما بوواری ما رو از مرگ نجات داد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
«گاهِ ناچیزیِ مرگ»
مطلبی دیگر از این انتشارات
غدیر را جشن بگیریم؟!