کارشناس ارشد حقوق عمومی و علاقه مند به فلسفه سیاسی، ادبیات و هنر. وبلاگ من: http://insideoutliving.blogfa.com/
زاهو اثر تازه یوسف علیخانی
یوسف علیخانی نویسنده قزوینی و مدیر انتشارات آموت است که در سالهای اخیر به واسطه رمانهای خیال پردازانهاش به شهرت رسیده است. او پس از بیوه کشی و خاما این بار با رمان تازهای جهان ادبیات فارسی را گستردهتر نموده است و ما را بیش از پیش با میلک و گویش دیلمی آشنا میکند.
داستان کتاب زاهو، درست مثل کتابهای قبلی یوسف علیخانی (خاما، بیوهکشی و سهگانه) در حوالی قزوین و شهرستان الموت میگذرد و عمده وقایع هم در روستای میلک رخ میدهد. روستایی که باتوجه به قصههای زیاد یوسف علیخانی، به نوعی شناسنامه آثار او به شمار میرود و مردم ساکن این روستا در قصههای او گویی اساساً جهان دیگری را نمیشناسند. زاهو با به دنیا آمدن یک اسب شکل میگیرد و با جمله «خیالات اسبیست که همه صاحبش هستند، بعضی با آن تا سرزمینِ آبها میتازند و بعضی دربندش میکنند به آویزی.» آغاز میشود. آغاز قصه در مناچالان است با مردمی که مهربان، نامدار و پرتلاش هستند اما از بخت بد، سرزمینشان دچار خشکسالی میشود و در نهایت خاک و آب سرنوشت آنان را تغییر میدهد و در گیر و دار تلاش برای روزی خود دچار وهم و خرافه نیز هستند.(گویی خرافات جزء جدایی ناپذیر زندگی در میلک است)
زاهو مانند دو رمان قبلی علیخانی، بر روی عنصر خیال در داستان بسیار تاکید میکند و گاهی چنان خیال و واقعیت را در هم میآمیزد که نمیتوان به سادگی آنها را از هم تفکیک کرد. به تصویر کشیدن جزئیات بسیار و داستان پرکشش یکی دیگر از ویژگیهای «زاهو» است که برای پردازش آنها از عبارات محلی استفاده میکند که این هم شباهت دیگری به کتابهای قبلی او دارد. البته نگران نباشید در پایان کتاب فهرست لغات محلی را میتوانید ببینید که در زمان مطالعه به شما در صورت نیاز کمک خواهد کرد. «زاهو» علاوه بر همه اینها قصه همه مردم ایران است. «مدقلی» نمادی است از مردمی که برای رسیدن به رویاهای بزرگ تا سرزمینهای بزرگ میروند و شاید در نهایت در مقابل چشمان خود سرابی را میبینند. مردمی که برای تغییر تلاش میکنند اما در عین حال خرافات دست از سرشان برنمیدارد. مردمی که برای عشق احترام قائلند اما آن را در هیاهوی زندگی سخت و پرچالش خود فراموش میکنند. «مدقلی» تلاش میکند در برابر خرافات اطرافیانش مقاومت کند و زندگیای را بسازد که خودش میخواهد و در این راه «خندان» را مییابد. خندان از نظر من نماد زنیست امروزی که اسیر سنتهای قدیمی میشود.
و اما «ناهید»، به نظر من ناهید همان اسب خیالات ماست. اسبی که ناگهان یک روز چلاق میشود و دیگر نمیتوانیم با آن بتازیم و مگر رویاهای ما غیر از این است؟ هزار کلاف رویا و خیال را بهم میپیچیم و یک روز که به سروقتشان میرویم، متوجه میشویم که ای امان... پس چرا واقعیت با خیال ما یکی نیست؟ و مگر کسی هم گوش میدهد که ای مردم باور نکنید آنچه در ذهن دارید از دوردست... که این دوردست آن دوردست رویایی شما نخواهد بود. ناهید اما یار همیشگی ماست. یاری که اگر نباشد زندگی سخت و تلخ میشود. گویی بدون رویا زیستن...
اگر بخواهم درباره تک تک شخصیتهای داستان بنویسم، متن پیشرو تبدیل به متنی سنگین و طولانی میشود. بنابراین به همین توضیح مختصر از شخصیتهای اصلی قصه قناعت میکنم و دعوت میکنم تا در 670 صفحه مهمان واژههای خیالانگیز یوسف علیخانی شوید. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نکات ناب کتاب: کیمیاگر
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا همهی ما به فلسفه نیاز داریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 115 تا 118