داستاننویس، علاقهمند به ادبیات، سینما و دنیای هنر / پیج اینستاگرام: https://instagram.com/jafari_maryam76?utm_medium=copy_link / کانال تلگرام:https://t.me/beshnu_az_man
ساری سبز?
?خشونت فقط یک اسم دارد و آن خشونت است.
رمان ساری سبز، واگویههای درونی هیولایی است به نام انسان! پزشک پیرِ در حال احتضار که از خشونت لذت میبرد، در خلال این تکگوییهای درونیاش چهره دهشتناک گذشتهاش را آشکار میکند.
?داستان در جزیره موریس میگذرد. پدر و مادر نویسنده هم اهل همین منطقه بودند و هندیالاصل.
راوی پیرمردی است که به طرز دیوانهواری از زنان بیزار است و خشنونت، اصل وجودیاش است و مردسالاری را افتخار و پس گرفتن بخشی از حقوق انسانی زنان را در عصر جدید، حقارتی برای مردان میداند.
?از آنجایی که رمان از زبان شکنجهگر جسم و روان زنان داستان است؛ پیرمردی که در جایگاه شوهر، پدر و پدربزرگ؛ گفتوگوهای دردناک و خشونتباری دارد.
ساری سبز رمانی ناتورال است که سیاهترین و کثیفترین بخش وجودی شخصیتها و زندگیشان را به تصویر میکشد. بدون اینکه حتی کورسویی از امید و نور وجود داشته باشد.
?شاید خشونتطلبی و افکار سادیسمی مرد برای خواننده عجیب و دور از ذهن باشد اما با دانستن ریشههای فقر و استعمار در این محیط درک ویژگیهای شخصیتی شکلگرفته در مرد آسانتر میشود.
آناندا دوی، با خلق شخصیتی که دانش زیادی دارد و از طبقهی تحصیلکرده است اما خالی از احساسات انسانی است عمق فاجعهی زنستیزی در بعضی از نقاط جغرافیایی را به تصویر میکشد.
?برشهایی از کتاب?
?پس از سدهها ایفای نقش زیبای خفته، زنها از خواب بیدار شدند و با خود گفتند که این وضعیت طبیعی نیست."نه" گفتن را یاد گرفتند و این، تکانهای مقدس در فرایند تکامل جنس مونث بود.
?ترس به قدری فلجکننده است که هیچ چیز دیگهای به حساب نمیآد، نه امیال، نه آمال، نه امکان عصیان.
ترس یعنی بردگی ابدی و تنها راه رهایی ازش مرگه.
بردگی ابدی، بله! ولی بعضی وقتها بردهها بالاخره آزاد میشن، میدونی، چون یه روز میفهمن که ارباب اونی نیست که شلاق دستشه، بلکه وحشت خودشونه و اون روز میدونی آدم رو یاد بردههای فراریای میندازه که تا مورن فرار کردن، یادت میآد؟ هدایت شدن به اونجا، لبهی صخره گیرشون انداختن و چون نوک زبون و توی خونشون طعم آزادی رو حس کرده بودن برگشتن ارباب ها را دیدید که سوار بر اسب با تفنگ و غلوزنجیر و تازیانه نزدیک میشن و مطمئنم که با دیدن این صحنه خندیدن، خندیدن چون هیچی دیگه به بندشون نمیکشید. بعد با هم دویدن به طرف پرتگاه ساحلی و به پرواز دراومدن، ارباب های جا خورده خیال کردن بال درآوردنشون رو دیدن و به خیالشون اونا مثل قوهای غول پیکر سیاه به سمت غرب پرواز کردن، باد رو انداختن زیر بالشون و دنبال خورشید رفتن، به سمت سواحل آفریقا که هیچ امیدی به دوباره دیدنشون نداشتن.
?سبعیت انسان هیچ وقت درک ناپذیر نبوده و میدانم که هنگامی که تفکر گلهای فعال میشود اعمال انسان دیگر نه منطقیاند نه عقلانی. انسان ها مثل حیوانات از بوی خون مجنون می شوند و مثل گلهی سگان وحشی با نیرویی غیر انسانی بر می جهند، به پیش میروند و به هرچه سر راهشان باشد حملهور میشوند .
?از خودمان میپرسیدیم چرا راه آزادی فقط به بهای عمر این همه آدم می تواند هموار شود.
?بدون عقل دردی وجود ندارد یا شاید آدم بیشتر از بیعقلی رنج می برد؟
?تمام این "ما"های پراکنده در زمان یک نفر نیستند، هر کدام انسان مجزایی است با باورهای و تردیدهایش و او را نمیشناسیم.
#مریم _جعفری_تفرشی
?کپی با ذکر منبع✅️
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب «مدرسه زندگی؛ یک آموزش عاطفی» اثر آلن دو باتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب: مرگ کسب و کار من است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بایگانی همیشگی؛ نوشته یک خائن یا قهرمان؟