سالمندی و امید
اوهِ، مردی مهربان، پنهان شده زیر غالبی سفت و سخت، ظاهری نفوذ ناپذیر و خشن که تنهاست. همسرش فوت کرده و فرزند و خویشاوندی ندارد. در دنیایی که کارهای فیزیکی کنار رفته و فعالیتها کامپیوتری و مجازی شده حتی شغلی هم ندارد. به خاطر اخلاقهای خاصش دوستی هم ندارد. اگر همسایه های پرسر و صدا، گربه یا دانش آموزان همسرش نبودند، خیلی وقت پیش ها در تنهایی خودش مرده بود.
هرچند به لطف وجود خانواده و خویشاوندان چنین مواردی در ایران ما کمتر دیده میشود، اما کاش حواسمان بیشتر به این قشر آسیب پذیر جامعه (میان سالان و سالمندان) باشد. آنها هرچند آرام تر و بی هیاهو تر از ما زندگی میکنند اما شدید نیاز دارند که باز هم در اجتماع باشند. حتی اگر شده با کارهای ساده و کوچک مثل نگه داری از گربه، تعمیر شوفاژ، کمک کردن به دیگران و حرف زدن با آنها. کاش حواسمان به همسایه هایمان باشد، به پدربزرگها و مادر بزرگ هایمان. ما هم یک روزی همسنشان میشویم ...
با کمی سماجت و جسارت داشتن، میتوان آدمها را از غار تنهایی شان بیرون کشید، زبان مشترک پیدا کرد و از خیلی خطرها نجات داد. ما آدمها مهم نیست از نسلهای مختلف با پیشینه های مختلف باشیم اینکه چقدر همگی به هم نیاز داریم و زندگی همه نسلها کنار هم، چقدر زیباتر از فاصله هایی است که برای خود میسازیم.
در زندگی تمام مردان، زمانی فرا میرسد که تصمیم میگیرند قرار است چطور مردی باشند! یا از آن نوع مردانی هستند که اجازه میدهند بقیه زیر پا لهشان کنند، یا این اجازه را به احدی نمیدهند! صفحهی ۱۵۷ کتاب
اگر میخواهی مردم یادشان برود که از تو خوششان نمیآید، باید این فرصت را بهشان بدهی که درمورد خودشان حرف بزنند. صفحهی ۲۰۹ کتاب
و اوه برای بار دوم و بار آخر، به او دروغ گفت: اوه لب گشود و گفت که دو برابر دوستش خواهد داشت. با اینکه میدانست امکان نداشت بتواند او را بیشتر از آنچه اکنون دوست میداشت، دوست داشته باشد. صفحهی ۲۲۸ کتاب
میدانست که باید قبل از اینکه بتواند بمیرد، باید به چه کسی کمک کند. ولی صحبت از زمان که میشود، همه خوشبین میشویم و فکر میکنیم همیشه وقت هست که برای دیگران کاری بکنیم. فکر میکنیم همیشه وقت داریم به دیگران چیزی بگوییم! صفحه ۳۷۷ کتاب
سونیا همیشه میگفت که عشق ورزیدن به یک نفر مانند رفتن به یک خانهی جدید است! اولش عاشق همهی وسایل جدید میشوی هر روز صبح شگفتزده میشوی که همهی اینها مال تو است، انگار که میترسی ناگهان یکی از در باعجله وارد شود و به تو بگوید که متأسفانه اشتباه بسیار فاحشی رخ داده و قرار نبوده در چنین خانهی شگفتانگیزی زندگی کنی! بعدش چندین سال که میگذرد نمای خانه فرسوده میشود، چوبهای خانه اینجا و آنجا ترک برمیدارند و آن موقع است که دیگر آن خانه را به خاطر بینقص بودنش دوست نداری، بلکه به خاطر نقصهایش دوستش داری. تمام گوشه و کنارها و سوراخ سمبههایش را یاد میگیری. یاد میگیری وقتی بیرون هوا سرد است، چطور کلیدش در قفل گیر نکند. یاد میگیری کدامیک از پارکت های خانه وقتی رویشان پا میگذاری، کمی خم میشوند، یا اینکه چطور میتوانی در کمد را بدون اینکه صدای جیرجیر بدهد باز کنی! همین رازهای کوچک هستند که آن خانه را متعلق به خود تو میکنند! صفحات ۳۹۹-۴۰۰ کتاب
سخت است که قبول کنی اشتباه میکنی، به خصوص وقتی که برای مدتی بسیار طولانی در اشتباه بوده باشی! صفحه ۴۰۵ کتاب
مرگ چیز غریبی است. مردم طوری کل عمرشان را میگذرانند که انگار مرگی در کار نیست ولی در عین حال، اغلب، خود مرگ، یکی از بزرگترین انگیزهها برای زندگی است! گاهی بعضی از ما آن قدر نسبت به آن آگاه میشویم که سختتر، مشتاقانهتر و خشمگینانهتر زندگی میکنیم. بعضیها نیاز به حضور دائمیاش دارند تا حتی نسبت به نقطهی مقابلش آگاهی پیدا کنند. بعضیها هم آن قدر مشغولش میشوند که خیلی زودتر از اینکه ورودش را اعلام کند، به اتاق انتظار میروند. ما از مرگ میترسیم؛ اما خیلیهامان بیشتر از این میترسیم که مرگ، گریبان کس دیگری به غیر از خودمان را بگیرد؛ زیرا بزرگترین ترس از مرگ همیشه این است که از کنار ما میگذرد و ما را تنها میکند! صفحه ۴۲۵ کتاب
و زمان چیز غریبی است! بیشتر ما فقط تا نوک دماغمان را میبینیم و برایش برنامهی زندگی کردن داریم. چند روز، چند هفته یا چند سال! احتمالاً یکی از دردناکترین لحظات در زندگی یک شخص، با این بینش همراه است که وقتی آدم به سن خاصی میرسد، میبیند شمار سالهایی که پیش رو دارد، از شمار آنهایی که گذرانده، کمتر شده است و وقتی کسی زمانی برایش باقی نمانده باشد، چیزهای دیگری برای زندگی کردن، دستوپا میکند. شاید خاطرهها! صفحه ۴۲۶ کتاب
پ. ن. خوندن تلاشهای ناموفق روزانه یک فرد برای خودکشی اصلا راحت نیست.
پیرپزشکی یا
geriatric
کلمه ای بود که با این کتاب یادگرفتم.
لینک طاقچه
مطلبی دیگر از این انتشارات
روش درست کتاب خواندن برای رسیدن به فهم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر ترم 1 دانشگاه بودی چیکاری میکردی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان سه جلدی بانو دانشور و یک جلد سرگردانش.