صدای آهسته‌ی خطای کبریایی - اثر محمد رضایی راد

امروز کمتر کسی است که چیزی درباره‌ی افراد تراجنسی یا ترنس‌جندر نشنیده باشد. افرادی که هویت جنسیتی متفاوتی نسبت به جنسیتی که در بدو تولد به آن شناخته شده‌اند دارند. برای مثال کسی که در بدو تولد به عنوان مرد شناخته شده اما هویت جنسیتی خود را زن تشخیص می‌دهد. به چنین فردی ترنس‌جندر زن گفته می‌شود. نمایشنامه‌ی صدای آهسته نیز با محوریت یک ترنس‌جندر زن نوشته شده است.

محمد رضایی راد
محمد رضایی راد


این نمایش درمورد یک شخصیت ترنس‌جندر زن است که عمل تطبیق جنسیت انجام داده است. حال پس از عمل او دچار تناقضات و درگیری‌هایی در زندگی شخصی و اجتماعی‌ش شده است. یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی که از صفحات ابتدایی نمایشنامه متوجه وجود آن می‌شوید، دختری است که به نظر می‌آید با او کار دارد و او را می‌خواهد. درواقع دختر گذشته‌ی او، زمانی که به عنوان یک مرد شناخته می‌شد را می‌خواهد. به دنبال معشوقه‌ی خود می‌گردد پس از عمل تطبیق جنسیت دیگر وجود ندارد.

شخصیت‌های داستان اسم ندارند. شخصیت زن کاراکتر اصلی نمایش است. مرد نیز گذشته‌ی اوست که حالا تبدیل به همان زن شده است. تصویری که ما از بیرون می‌بینیم و خود زن توصیف می‌کند این است که گویی مرد مرده است و حالا این زن جایش را گرفته. گویی که این انسان پیش‌روی ما هم زن بوده است و هم مرد. در طول نمایش ترجیع وار و همچون هذیانی تکراری، زن می‌گوید که وجود یکی از این وجوه جنسیتی درونش باید ویران می‌شد. و به نظر می‌رسد او انتخاب کرده است که مرد ویران شود و زن باقی بماند. اما آنچه پس از عمل تطبیق جنسیت (که در جایی از نمایش به قتل تشبیه می‌شود) تجربه می‌کند، خلاف این است. درواقع مرد ویران نشده است بلکه در درون او هنوز باقی مانده است. در خاطراتش از بلوغ و تجربه‌های گوناگونی که در جامعه به عنوان یک پسر داشته است.

مسئله‌ی جنیست

سیمون دوبووار جمله‌ای جاودانه در کتاب «جنس دوم» گفته است: انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود. این جمله‌ی به ظاهر ساده در ابتدا دارای تناقض و اشتباه به نظر می‌رسد. اما سخن دوبووار به مسئله‌ی جنسیت بیولوژیکی اشاره ندارد، بلکه مسئله‌ی او جامعه پذیری است. درواقع می‌خواهد بگوید بخش عظیمی از رفتارهای ما که به عنوان الگوی رفتاری یک جنسیت شناخته می‌شود مربوط به انتظارات جامعه از ما است. در بخشی از نمایش که درمورد گذشته و تجربه‌های «مردانه»‌ی زن صحبت می‌شود این موضوع به خوبی نمایش داده شده است. درواقع گویی که آنچه از مرد بودن در او باقی است، گذشته است. او توانسته مرد درونش را از آینده حذف کند. اما این مرد هنوز با اتکا به گذشته دارد درونش به زیست خود ادامه می‌دهد و به نوعی نقشه‌اش برای حذف او ناکام مانده است. این ناکامی باعث می‌شود تا درگیر گیجی و سردرگمی بسیار باشد.

شخصیت زن نمایش تمام گذشته‌ش را سعی می‌کند تا از بین ببرد. خاطرات مختلف و اثراتشان را نابود می‌کند. با این وجود چیزی از گذشته‌ی او باقی است که نابود کردنش هیچ آسان نیست. آن دختر که در ابتدای یادداشت ذکرش را گفتم. دخترک هر روز به در خانه‌ی او می‌آید، خانه‌ای که معشوق «مرد» او در گذشته در آن زندگی می‌کرده است. این عشق در حافظه‌ی او باقی است و همین مسئله عامل اصلی درگیری‌های ذهنی او شده است.

جنسیت دوگانه است؟

پرسشی که رضایی راد در این نمایشنامه مطرح می‌کند بسیار اساسی است. این پرسش که آیا واقعا جنسیت یک امر کاملا دوگانه است؟ ویرجینیا وولف نویسنده‌ی انگلستانی در «اتاقی از آن خود» می‌گوید برای اینکه یک رمان نویس بتواند شخصیت‌ها را به درستی بپردازد و بپروراند، نیاز دارد تا بتواند زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه فکر کند. درواقع می‌گوید ایستادن در یک طرف این دو قطبی نمی‌تواند یک تصویر کامل و انسانی از شخصیت داستان‌ها ارائه دهد. تناقضات درونی شخصیت اصلی «صدای آهسته» نیز به گونه‌ای است که گویی دچار یک تعارض شدید میان این دوقطب است. میخواهم بگویم که شاید دلیل اصلی اینکه او از حل مسئله و تعارضات خود ناتوان است، این است که مسئله را نمی‌تواند درست درک کند. گویی که برای درک درست مسئله نیاز دارد تا به هویت جنسیتی خود، خارج از چارچوب‌های معمول و تا امروز پذیرفته شده نگاه کند.

علت اینکه میگویم باید خارج از این چارچوب به خود نگاه کند این است که او بودن در هر دو قطب زن و مرد را تجربه کرده است اما گویی همچنان درگیری و تناقض درونی‌اش تمام نشده است. پس شاید راه حل مشکلش در پذیرش جنسیت خود به عنوان جایی در طیف مردانه-زنانه باشد. نمی‌خواهم بگویم که عمل تطبیق جنسیت برای او پاسخی اشتباه بوده است. قطعا با توجه به تشخیص شخصیت داستان، این عمل لازم و حیاتی بوده و باید انجام می‌شده. اما آنچه او را از درگیری و تناقض حاضرش رها خواهد ساخت، صرف‌نظر کردن از ایستادن در یک قطب مشخص و معمول جنسیتی است.


گوش کن

در این کتاب نمایشنامه‌ی کوتاه دیگری با نام «گوش کن» نیز قرار دارد. این نمایشنامه را از نظر درون‌مایه بسیار شبیه به فیلم «سگ کشی» بهرام بیضایی می‌دانم. این نمایشنامه نیز جا دارد تا به صورت مجزا و مستقل بررسی شود و برای اینکه صحبت درباره‌ی «گوش کن» ناقص نماند، در این یادداشت بیش از این به آن نخواهم پرداخت.