طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
- خلاصهای از کتاب حکمت بیقراری، نوشته آلن واتس
آلن ویلسون واتس، نویسنده و سخنران بریتانیایی و متولد 1915م، یکی از اولین کسانی بود که فلسفه و مذاهب شرقی را برای مخاطبان غربی تفسیر و بیان کرد.(1) واتس در یکی از کتابهای خود با نام «حکمت بیقراری» تلاش کرده است تفسیری عملگرایانه(به معنای چگونه زیستن نه صرفاً توصیف چیستی زندگی) از فلسفهی تائوئیسم(2) برای زندگیِ انسان عصر کنونی ارائه دهد. واتس کتاب خود را «پیامی برای عصر اضطراب» معرفی میکند چراکه او خود در جوانی به آمریکا مهاجرت کرده و با چالشهای زیست در جهان مدرن آشنایی دارد و سعی دارد راه چارهای معرفی کند. در ادامه خلاصهای از گفتههای او را تشریح میکنم.
از نگاه آلن واتس در عصری زندگی میکنیم که گویی عدم امنیتی ما را فراگرفته است. بدین معنی که در طول تاریخ ساختارها، سنتها و نهادهایی از قبیل سنتهای خانوادگی اجتماعی ویا نظامهای سیاسی ویا باورهای فرهنگی مذهبی شکل گرفتهاند که اکنون در حال فروریختن میباشند. تکیهگاههای انسان امروزی در امور زندگیاش از بین رفته و دستآویزی برای او باقی نمانده است. پشتوانههای فکری و عملی او از میان رفته است و در نهایت این پشتوانههای فروریخته با خلاءهایی جایگزین میشوند که اضطراب را به ارمغان میآورد. فرد عریان شده به جهانِ بیانتها پرتاب میشود. او که حال مسئولیت جهان خویشتن را بر عهده دارد روشناییای در مقابل خود نمیبیند. گویی حقیقت در پشت ابرها پنهان شده و شکاکیت مانند حالهای دور آن را فراگرفته است. انسانِ رها شده و آزاد، فراروی خود جهانی خاکستری را میبیند که هیچ نقطهی اتکایی برای خود در آن نمییابد. ممکن است این آزادی و رهاییِ یکباره برای افراد نشاط مقطعی و اندک داشته بوده باشد ولی در ادامه عمیقترین اضطرابها را به دنبال داشته است. مواجههی فرد با جهانی پرهرج و مرج و آکنده از افکار و اعمال و اَشکال مختلف، او را ناامید میکند چراکه در نظر او زندگی سیلابی پرآشوب و بیشکل و هدف است(چراکه مسیری اطمینانبخش و همچنین عقیده و عملی درست در نظرش وجود ندارد). ناپایداری و بیهدفی، «آینده» و «امید» را از میان میبرد و طبعاً او خوشبختیای در آینده نخواهد دید. انسانِ عصر جدید امنیتزدایی شده است و در این نقطهی حسّاس او در جهان به دنبال امنیت میگردد. جویای آرامش است ولی تکیهگاهی برای آسودگی خاطرش نمییابد.
جهان چیزی برای آویختن ندارد. درست خواندید دستآویزی وجود ندارد و نمیتوانید به زندگی چنگ بیندازید. زندگی ذاتاً ناپایدار، جاری و دائماً در حال دگرگونی است. همه چیز در زندگی در حال تغییر است و اگر کسی بخواهد چیزی را متوقف کند ویا چیزی سکونت یابد آنوقت خواهد مُرد و دیگر جایی در زندگی ندارد. مرگ، باقی و ساکن و زندگی، گذرا است. برای چنگ زدن نیاز به چیزی ساکن و استوار دارید تا در سیلاب غرق نشوید ولی زندگی اینچنین ماهیتی ندارد. درک اشتباه از ماهیت جهان موجب میشود انتظار نادرستی از آن داشته باشیم و سپس سرخورده شویم. در واقع نباید به دنبال امنیت و آرامش بگردیم. میبایست در اول به سراغ علت فهم نادرستمان از زندگی برویم و سپس راه چارهای به میان نهیم.
از نظر واتس مشکل اصلی انسان خودآگاهی او نسبت به زمان است. فرد آینده و گذشته را وارد لحظهی اکنون میکند و زمانِ حالِ خود را متشکّل از این دو میبیند. اما گذشته از بین رفته و آینده هنوز موجود نشده است. هر دو مفهوم، تصاویری ثابت در ذهن هستند که هیچ جایی در زندگی و لحظهی اکنون ندارند. آن چیز که ساکن و ثابت باشد مرده است و زندگی خارج از آن وجود دارد. پس اگر فرد شادی و آرامش را در گذشته و آینده جستوجو میکند مانند این است که در اعماق دریا به دنبال آتش میگردد. در لحظهی اکنون نه گذشته و آیندهای وجود دارد و نه در گذشته و آینده شادمانیای. «ترس از آینده و یا خاطرهای در گذشته تباهکنندهی اکنون و حال است. پس چرا باید به فکر خوردن غذا در فلان رستوران در هفتهی بعد باشم ولی از غذایی که اکنون میخورم لذت نبرم؟ اندیشیدن به گذشته و آینده، ناهشیاری نسبت به زمان حال را در پی دارد. ما اکثر اوقات از زندگی کردن باز میمانیم زیرا همواره در حال آمادگی برای زندگی هستیم.»
درک نادرست ما از زمان و جستوجوی زندگی بیرون از لحظهی حال، موجب ایجاد دوپارگی در وجود انسان شده است و او، شکافی میان خود و جهان میبیند. این شکافِ انسان و جهان ناشی از دوپارگی در حیات آدمی است. او خود را در دو بخش مجزای «من-فکر» و «من-جسم» میبیند که اولی اسیر دومی شده و همیشه باید مراقب رفتارها و سرکشی های دومی باشد. از جانب دیگر من-فکر درمییابد که همسایهی خود همیشه درحال تغییر است. من-جسم در گذر زمان تنومند و فرسوده میگردد، جوان و فرتوت، کوتاه و بلند و راست و خمیده میشود. گاهی رنج و درد به خود میبیند و گاهی لذت و شادی. گویی ذاتِ من-جسم مانند جهان بنیادی ناپایدار و گذرا دارد. این واقعیت من-جسم را برای من-فکر به امری غیرقابل اتّکا و ناآرام بدل میکند چراکه اگر خود را به من-جسم بسپارد، در این جریانِ زندگی به ورطهی آشفتگی و ناامنی خواهد افتاد. پس جسمِ انسان همانند زندگی ترسبرانگیز است و تکیهگاه مطمئنی برای او نمیباشد. امّا قابل توجّه آنکه من-فکر یا همان خودآگاهی نیز سرشار از تغییر و تحول است. او در طول عمر و هر لحظه، درونِ جریانی از تجربیات، احساسات، عواطف و افکار مختلف و متغییر حرکت میکند. در واقع من-فکر نیز خود درحال تغییر و دگروگونی است و همسرشت با من-جسم میباشد. پس جدا کنندهی این دو «من» چیست؟
واتس این عامل جدایی و افتراق را توهمِ حافظه میداند. به علت آنکه در طول زمان انبوهِ تجربیات و احساسات در ذهن انباشته شده و حافظه را شکل میدهد و خاطرات ما، تداعیگر این حافظه هستند. یکی از پیامدهای منفیِ این سازوکارِ ذهنی، ایجاد توهمی است که خودآگاهی را از جهان جدا میکند و من-فکر به واسطهی حافظه، خود را امری ساکن و ثابت درک میکند. به بیانی دیگر همیشه گمان میکنیم یک منی در درون من وجود دارد که شکلدهندهی هوّیت و هستهی اصلی من است و تا آخر عمر آن هسته ثابت میماند چراکه من حس نمیکنم کس دیگری شده باشم. «من-فکر که نمیداند خودش پارهای از جریان تغییر است، خواهد کوشید تا با کوشش در ثابت نگهداشتنِ تجربه و جهان، از آن معنایی دریابد. لذا مبارزهای بین خودآگاهی و طبیعت، بین اشتیاق به تداوم و اصلِ «جریان پیاپی» وجود خواهد داشت. این مبارزه که یک دور باطل و بیهوده است، خود، حرمانبرانگیز است. زیرا تضادی است بین دو پاره از یک پدیده و فکر و عمل ما را به هزارتویی هدایت میکند که انتهایی ندارد.» در همین نقطه است که انسان معنایی در زندگی نمییابد و از آن ناامید میشود. این ناشی از آن نیست که زندگی بیمعنا یا پوچ است بلکه برآمده از آن است که «تثبیت، هرگز تغییر را نخواهد فهمید. تنها راه معنا کردن تغییر، غوطهور شدن در آن، همسوئی و پیوستن به رقص است.»
کلماتی که در صحبتهایمان بهکار میبریم جنبهای قراردادی دارند. به یک معنا من با شما یا جماعتی قرارداد کردهایم که برای نمایش دادن چیزی (چه در ساحت ذهن و چه در ساحت بیرونی) از کلماتی مشخص استفاده نماییم که آن کلمات، مفاهیم بینالاذهانی را در قالب زبانی همگانی انتقال دهند. پیشفرض ضمنی این قرارداد، ویژگی ثابت و معین بودن مفهوم و معنای کلمات است چراکه اگر این پیشفرض را نپذیریم، ماندگاری مفهومیِ متنها و نوشتهها از بین خواهد رفت. به طور مثال اگر امروز من از اسب به معنای اسب مینویسم، فردا شما اسب را به معنای شتر نمیفهمید. به این خاطر که در واقعیتِ امر این نگاه را دارم که حتی انسانِ صد سال بعد، معنای اسب را همانگونه که من نوشتهام درک میکند. اکنون اگر بخواهیم بهسراغ تعریف معنای زندگی برویم، چه کار بایست کنیم؟
واتس به ما میگوید اگر بخواهیم زندگی که ذاتش متغیر، جاری و گذرا است را با کلماتی که ساکن و ثابت هستند تعریف کنیم و آن را در قالب چهارچوبهایی منجمد بریزیم، مثل این است که بخواهیم آب رودخانهای را در یک سطل بریزیم تا از جریان آب چیزی بفهمیم. «برای داشتن و فهمیدنِ آب جاری، باید آن را آزاد کنید تا جریان یابد و این همان است که در مورد زندگی مصداق دارد.» برای یافتن معنای زندگی باید جستوجوی معنای زندگی را رها کنید و در زندگی جریان یابید. «برای درک موسیقی باید به آن گوش دهید، اما تا زمانی که با خود فکر میکنید «من دارم به این موسیقی گوش میدهم»، دیگر گوش نمیدهید.» برای درک زندگی باید آن را همانگونه که هست تجربه کنید، یعنی بگذاریم زمان حال ما را فرا بگیرد، در اکنونِ جاودانه غوطهور شویم، شادی و غم را در اکنون بازیابیم (نه در گذشته و آینده) و اندیشیدن به، «من اکنون معنای زندگی را یافتهام.» را متوقف سازیم. در نهایت اگر بخواهیم این شکاف بین من و جهان را شفا دهیم و نیاز امنیت و آرامش ذهن را در جهانی که نفْسِ آن عدم امنیّت، بیثباتی و تغییر مدام است برآورده کنیم، باید تقّلا و تکاپوی یافتن امنیت و آرامش را پایان دهیم (چراکه تقّلای امنیت به معنای کنار نهادن هرچیزِ ناامن و ناپایدار است که همان زندگی است. «از این روی نفْسِ معنای جدایی است که باعث میشود احساس عدم امنیت کنیم. امن و امان بودن یعنی کنارهگیری و تقویتِ «من». اما همین خودِ احساسِ کنارهگیری و جدا کردن «من» است که در من ایجاد احساس تنهایی و ترس میکند). جستوجوی چیزی که در جهان وجود ندارد ما را مضطربتر خواهد کرد و نومیدی بر زندگیمان سایه خواهد افکند. میبایست خود جزئی از جریان زندگی شویم، اکنونِ متحرک و سرزنده را زیست کنیم، غوطه در بیثباتی و عدم امنیت زنیم و در یگانگی با جهان به آرامش و امنیت دست یابیم.
جملهی بیقراریت از طلب قرار تست طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
(1) https://ravantahlil.com/alan_watts
(2) تائوئیسم یک سنت و دین در چین میباشد و تأکید بر زندگی در هماهنگی با تائو دارد. تائو به طور کلی به معنای طریقت و سرچشمهی همهی چیزها دانسته میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه کمال گرا نباشیم ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
گروه کتاب و کتابخوانی محفل کتاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب"آسوده بخواب، کاترین": پلیسی که نمیتوانست بدون شعر زندگی کند!