می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی/ خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود (نجمه زارع)
عقاید یک دلقک| رمانی در نقد همه چیز
سلام خدمت همه دوستان ویرگولی عزیز!
من تو این روزایی که به ندرت از خونه میرم بیرون بیشتر تونستم به خودم برسم. کارای عقب موندم رو انجام میدم. فیلم می بینم. کتاب می خونم. ایشالا معرفی اون فیلما و کتابا بمونه برای پست بعد. البته اگه عمری باشه.
موضوع از این قراره که بعد از آخرین کتابی که خوندم داشتم فکر می کردم که الان چی بخونم که هم خوب باشه و هم داشته باشمش. یاد پست معرفی کتاب مارال خانم عباسی افتادم. کتاب اول لیست شون رو داشتم. عقاید یک دلقک از قبل بین کتاب هایی که می خواستم بخونم بود ولی جرقه ی اصلی تو اون لحظه از اون پست خورد.
شروع کردم به خوندن. ۱۵۰ صفحه ای خونده بودم که این ایده به ذهنم رسید. چطوره یه چیزی درباره ی این کتاب بنویسم. تجربه ش رو نداشتم ولی گفتم بالاخره باید از یه جایی شروع کرد دیگه. از اول شروع کردم. همه ی جمله هایی که به نظرم می تونست به درد بخوره رو تو یه دفتر نوشتم. حدود صد تا جمله شد. خیلی دوست ندارم کتابام رو کثیف کنم. می خوام همین جوری تر و تمیز بمونن.
خلاصه تصمیم گرفتم همچین چیزی رو آماده کنم. اگه ضعیفه به بزرگواری خودتون ببخشید. هرچی باشه برای بار اوله که دارم درباره ی یه کتاب می نویسم. خیلی پر حرفی کردم. عذر می خوام. بریم سراغ خود کتاب.
نگران لو رفتن داستان نباشید. این اتفاق در این پست روی نخواهد داد!
در ظاهر این کتاب یه رمان درباره ی زندگی یه دلقک به اسم هانس شنیره که داره خاطراتش رو تعریف می کنه. یه دلقک درمونده که نویسنده تونسته به خوبی اون رو باورپذیر جلوه بده تا مخاطب باهاش ارتباط برقرار کنه و احساس همدردی کنه حتی. شنیدن قصه ی زندگی دلقک می تونه به راحتی ما رو متاثر کنه. داستانی که هانس برای ما تعریف می کنه واقعا ناراحت کننده ست ولی چیزی که توی این کتاب مهمه به نظر من داستان زندگی یک دلقک نیست. عقاید یک دلقکه. البته اگه دقیق تر نگاه کنیم می تونیم بگیم عقاید آقای هاینریش بل که در قالب هانس برای ما نوشته شده. اما آقای بل چه عقایدی داره.
فضای کلی کتاب نقد جامعه ی آلمان جنگ جهانی و بعد از اونه. انگار نویسنده دل پری از آلمان نازی داشته. از خود حزب حاکم بگیر تا کاتولیک ها و کشیش هاشون و ثروتمندان و سیاست مداران و قوانین ازدواج و جنگ و هنر و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و در کل درباره هر چی دم دستش اومده اظهار نظر کرده. طبیعتا همه ی اینا رو که نمی تونم بنویسم چون دیگه زیادی طولانی میشه ولی تا جای ممکن سعی خودم رو می کنم. به نظرم دیگه نیازی به توضیح بیشتر وجود نداره. خودتون متوجه میشید.
نقد و تمسخر کاتولیک ها:
این چیزیه که حداقل هر دو صفحه یکبار اتفاق میفته. هانس تقریبا تو هر موقعیتی کاتولیک ها رو مورد لطف خودش قرار میده.
کاتولیک ها واقعا افکار وحشتناکی دارند. آنها حتی نمی توانند شراب خوب بنوشند بدون اینکه به هر قیمتی که شده آگاهی از اعلا بودن آن و علتش پیدا کنند.
تا آنجا که به آگاهی و شعور ربط پیدا می کند کاتولیک ها کمتر از مارکسیست ها نیستند.
من حتی تعجب نخواهم کرد روزی یکی از این کاتولیک ها پشت کرسی خطابه بایستد و از کمبود فاحشه ها در شهر شکوه و شکایت کند.
ماری هرگز نتوانست این مسئله را درک کند زیرا بخشی از تربیت او تنها متشکل از اطلاعات مربوط به علم روانشناسی و اصالت عقل به شیوه ی تصوف کاتولیکی بود که در این چهارچوب بیان می شد:(( بگذار آنها فوتبال بازی کنند تا دیگر به دختر ها فکر نکنند.))
کاتولیک ها مثل آدم های خسیس و پست از گنج های گران بهایشان یعنی مراسم مذهبی و پاپ حراست می کنند.
کاتولیک ها جزو بدبین ترین دسته از انسان هایی هستند که می شناسم. آنها نسبت به همه چیز و همه کس بدبین هستند.
کاتولیک ها توقع دارند هر کسی که تا حدودی باهوش و آگاه است به سرعت کاتولیک شود.
تقریبا تمام کاتولیک های تحصیل کرده و با فرهنگ دارای یک خصلت بد دیگر هم هستند و آن اینکه یا خود را پشت عقاید دینی شان مخفی و شروع به ساختن اصول می کنند و یا وقتی آنها را رو در روی حقایق مذهبی قرار می دهند حرف از طبیعت انسانی زده و پوزخند می زنند.
نقد کشیش ها و مدارس تعلیم آنها:
بوی تند گل کلم کاتولیک پیر را از زمانی که در آموزشگاه شبانه روزی بودم می شناختم. روزی کشیشی برای من توضیح داد که کلم شهوت جنسی را کاهش می دهد. تصور اینکه به این شکل میل جنسی من یا هر فرد دیگری کاهش داده شود حالم را به هم می زد.
ظاهرا در مدرسه شبانه روزی کشیشان همه به نیاز جسمی فکر می کردند و مطمئنا در گوشه ای از آشپزخانه راهبه ای برنامه ی غذایی را تنظیم می کند و با مدیر مدرسه در این باره به صحبت می پردازند. آنها رو به روی هم می نشینند و با ذکر اسم هر غذا تمام فکرشان به این معطوف می شود که: آن غذا میل جنسی و شهوت را کم یا تشدید می کند.
تحمل آنچه در آنجا (مدرسه کشیشان) جوانان با آن رو به رو بودند بدون کلم هم به اندازه کافی سخت بود. از صبح تا شب برایشان راجع به حیات بعد از مرگ و زندگی جاودان سخن می گویند و نتیجه کارشان در این جهان فانی چندان پربار نیست.
از اینکه بعضی والدین کاتولیک از فرستادن دختر جوان خود به نزد یک کشیش در منزل ترس دارند و اینکه بعضی از این کشیش ها کار های احمقانه ای انجام می دهند تعجبی نمی کنم.
به نظر می رسید سیستم عصبی من با این نحوه پیدایش غیر طبیعی میانه خوبی ندارد. وقتی گفته های او را در مورد وجود، هستی و یا حرکات جهان پویا می شنوم ترس و وحشت وجودم را فرا می گیرد. ترجیح می دهم که یکی از کشیش های درمانده، از پشت کرسی خطابه اش حقایق دور از فهم و غیر قابل درک این مذهب را با لکنت زبان بیان کند ولی نه اینکه تصور کند این اراجیفی که سر هم می کند سخنانی گهربار و مستدل هستند.
چیزی که مشخصه و با دوتا سرچ ساده میشه پیداش کرد اینه که آقای بل به همراه همسرش در اواخر عمرش خروج شون رو از کلیسای کاتولیک اعلام کردن اما اگه فکر می کنید مشکل نویسنده فقط و فقط مذهب کاتولیکه اشتباه می کنید. ظاهرا ایشون با مذهب و در کل خدا مشکل اساسی داره:
گفتم:(( کاتولیک ها مرا عصبانی می کنند چون آن ها انسان هایی غیر منصف هستند.)) با خنده پرسید:((و پروتستان ها؟)) گفتم:(( آنها هم با وجدان مغشوش و تبعیت کورکورانه مرا مریض می کند.)) در حالی که هنوز می خندید پرسید:(( و کافر ها چطور؟)) گفتم:(( آنها حوصله ام را سر می برند چون فقط درباره ی خدا صحبت می کنند.)) گفت:((اصلا بگویید ببینم خود شما چه کسی هستید؟)) گفتم:((من فقط یک دلقک ساده هستم.))
نقد حکومت جنگ طلب نازی و تاثیر آن روی جامعه و خانواده:
یک سرباز فراری را که حاضر به شرکت در جنگ نبود در جنگل تیر باران می کردند. معلم مان گفت:(( این سرنوشت همه آنهایی ست که از جنگیدن برای دفاع از خاک مقدس آلمان در برابر این یانکی های جهود طفره بروند.))
مادرم گفت:(( تو حتما پی خواهی برد که هرکس باید به سهم خود در بیرون راندن یانکی های جهود از سرزمین مقدس آلمان تلاش کند.))
برادر هشت ساله ی من لئو هم با آنان (سازمان جوانان هیتلری) همکاری می کرد. من او را با یک بازوکای تمرینی که روی شانه اش حمل می کرد و از کنار زمین تنیس می گذشت دیدم. با چهره ای کاملا جدی که تنها خاص کودکانی به سن و سال او بود. او را متوقف کردم و پرسیدم:(( آنجا چه کار می کنی؟)) و او با سیمایی کاملا جدی پاسخ داد:(( من می خواهم تبدیل به یک گرگ درنده شوم. تو چطور؟))
یک عضو کک مکی سازمان به نام جورج، به اشتباه با کشیدن ضامن نارنجکی خودش و مجسمه را به هوا فرستاد. تفسیر و تحلیل هربرت کالیک(نازی مسئول) در این مورد خیلی مختصر و مفید بود:(( خوشبختانه جورج یک بچه یتیم بود!))
به لئو گفتم:(( بالاخره تصمیم گرفتی که در ارتش خدمت کنی؟)) او گفت:(( با دوستان در این رابطه صحبت کرده ایم و به این نتیجه رسیدیم که این کار ما خدمت به دموکراسی ست))
من از گفتگو با آلمانی های نیمه مست که از گروه سنی خاصی هستند هراس دارم. چون آنها فقط درباره ی جنگ صحبت می کنند و نظرشان این است که جنگ پدیده ای بی نظیر و با شکوه بوده و وقتی آنها کاملا مست هستند معلوم می شود که همه شان جنایتکار و قاتل هستند و کشتن انسان ها را چیز زیاد مهمی نمی دانند.
رهبران کاتولیک آلمان آدم هایی به غایت پست و خودخواه هستند.
کار به جایی می رسد که نویسنده حتی به مردم خود هم رحم نمی کند:
سراسر این کشور(آلمان) پر از آدم های حیوان صفت است.
هنر و هنرمند:
مدت هاست با خودم عهد کرده ام دیگر با کسی راجع به پول و هنر حرفی نزنم. هرگاه این دو مقوله کنار هم قرار می گیرند هرگز نمی توان انتظار حفظ تعادل را داشت.
برای هنر یا کمتر از آنچه درخورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.
انسان هایی که دارای ذوق هنری هستند درست در زمانی به هنر می پردازند که هنرمند فرصت یافته تا برای دو سه دقیقه هنر را بدست فراموشی بسپارد.
صاحبان کار به خوبی می دانند که یک هنرمند بی وجدان هزار بار بیشتر از یک مدیر برنامه ی با وجدان، انصاف و وجدان دارد.
صاحبان کار بهتر از هر کس می دانند که یک هنرمند اصلا کار دیگری به غیر از پیشه خود بلد نیست انجام دهد. از نظر آنها یک هنرمند همچون زنی است که غیر از ابراز محبت نسبت به مردان کار دیگری بلد نیست و برای رسیدن به هدفش حاضر به انجام هر کار غیر اخلاقی ست. بنابراین هنرمند و زن بهترین و مناسب ترین وسیله برای استثمار هستند و مدیران هم این وسط نقش دلال محبت زنان فاحشه را بازی می کنند.
یک هنرمند مرگ را همیشه با خود یدک می کشد. درست مانند کشیشی که همیشه کتاب مقدس را با خود حمل می کند.
هنر کمدی در این نهفته است که ما موقعیت اجتماعی واقعی و حقیقی زندگی انسان ها را به شکل انتزاعی و به گونه ای که با زندگی روزمره شان هیچ تفاوتی ندارد به نمایش در آوریم.
مسائل جنسی و قوانین ازدواج:
بدترین دردی که من گرفتار آنم سرشت من است که تنها سیستم تک همسری را قبول دارد.
اگر در این کتاب های مذهبی به جای اصطلاح رکیک نیاز جسمی واژه ی تمایل به زن به کار می رفت بهتر بود. به اعتقاد من تنها در یک دکان قصابی می توان نیاز جسمی داشت.
وحشت متافیزیکی ماری تنها به من مربوط می شد چون حاضر نبودم که او را رسما به عقد خود در بیاورم و اجازه دهم که بچه هایمان را به شیوه کاتولیک ها تربیت کند.
در واقع تا آن موقع نمی دانستم که قبل از اجرای مراسم عقد باید قانونا در محضر زن و شوهر شمرده شویم. تصدیق می کنم من به عنوان یک انسان بالغ و آگاه جامعه می بایستی از این موضوع اطلاع می داشتم.
واقعا از این اخلاق آمریکایی ها سر در نمی آورم.گمان می کنم اگر در آنجا زنی صرفا از روی محبت، نه به خاطر پول یا شهوت، با مردی هم بستر شود او را به عنوان جادوگر آتش بزنند.
متعجب هستید!؟ شما باید از آن سگ های بی خیالی تعجب کنید که به زنانشان به چشم ما یملک قانونی خود نگاه می کنند.
شما کشیش ها قصد دارید طبیعت را روی ریلی که زنا کاری می نامید قرار دهید و به محض اینکه طبیعت خود را داخل زندگی زناشویی می کند آن وقت ترس تمام وجودتان را فرا می گیرد و شروع به گفتن چرندیاتی چون اعتراف، بخشش و گناه و ... می کنید. در واقع به همه چیز با پوشش این واژه ها نظم و ترتیب خاصی بخشیده اید.
پدر ماری نزد من همیشه به اخلاق جنسی دروغین جامعه شهری ناسزا می گفت و از دست کشیش هایی که با توسل به حربه ی دین تحت عنوان زناشویی هر چی می خواستند می گفتند عصبانی بود. من و پدر ماری علاقه ی خاصی به هم داشتیم.
من رابطه ای زیبا و حقیقی با زیبایی و جمال جسم دارم و از وجود زنان زیبا و قشنگ مثل همسایه ام لذت می برم اما نسبت به این قبیل زنان نیاز جسمی احساس نمی کنم. همین مسئله باعث رنجیدگی بیشتر آنها می شد. در حالی که فکر می کنم اگر چنین نیازی هم در من وجود داشت و در صدد رفع آن بر می آمدم همین خانم ها پلیس را خبر می کردند. این موضوع نیاز جسمی بسیار پیچیده و وحشتناک است.
جملات قابل تامل:
من فکر می کنم بر عکس مسیحی ها و کاتولیک ها خیلی از انسان های زنده مرده اند و آنها که جان باخته اند زنده اند.
هیچ کس در این دنیا چون در بطن موقعیت خاص انسانی دیگر قرار ندارد نمی تواند احساس صحیح و درستی در مورد بدی یا خوبی مسئله ای داشته باشد.
مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.
کاش چیز هایی را که با چشمانت می بینی با گوش هایت هم بشنوی.
فکر می کنم انسان ها می توانند علیرغم داشتن ایدئولوژی های مختلف حداقل نسبت به هم رفتاری انسانی داشته باشند.
من هنوز معنا و مفهوم خوشبختی آنی و لحظه ای را نمی فهمم.
اگر کاری را که انجام می دهم لذت بخش نباشد مریض می شوم و حالتی بیمار گونه پیدا می کنم.
هر روز در هر ایستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر می شوند تا سرکار خود بروند و هزاران نفر از شهر خارج می شوند تا به کار خود برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم محل های کارشان را با هم عوض نمی کنند؟
من فقط این یک اشتباه بزرگ شما کشیش ها را نمی توانم بپذیرم که به دختر جوانی که دوست ندارد به صومعه برود مریم باکره را به عنوان سرمشق و نمونه معرفی می کنید.
انسان باید بعضی کار های به ظاهر احمقانه را فورا و بدون تفکر و تعمق انجام دهد.
محبت و صمیمیت را نمی توان به زور در مردم به وجود آورد.
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت. باید آنها را همان گونه که یکبار اتفاق افتاده اند فقط تنها به یاد آورد.
گاه اشیا می توانند احساسات و عواطف درونی انسان را شدیدا تحت تاثیر قرار بدهند.
به نظر من عصر ما تنها شایسته ی یک لقب و نام است. عصر فحشا
در کل میشه فهمید که نویسنده عقایدی به شدت اومانیستی و البته سکولاریستی داره.
ولی باید به این نکته رو هم در نظر گرفت که:
کتابهایی که برای خواندن توصیه می شوند و به عنوان کتاب خوب یا بزرگ معرفی می شوند برای رشد کلی اندیشه و بینش خواننده است نه آنکه هر آنچه را كه در آن کتابها آمده بپذیرند. شخص در اثر مطالعه کتابهای خوب به تدریج چراغهایی در دلش روشن می شود که حقایقی را در پرتو آنها می توان دید.
امیدوارم تونسته باشم یه فضای کلی از کتاب رو براتون ترسیم کرده باشم.
ممنونم از کسانی که همه ی متن رو خوندن و ممنونم از کسانی که حتی جمله ای رو:)
«علی معلمی»
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بند 3
مطلبی دیگر از این انتشارات
نبرد برای سارایوو
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 17 و 18