قصه اول هزار و یک شب و شهرزادی که واندر وومن مشرق زمین است.

قصه اول هزار و یک شب آغاز کتاب داستان های هزار و یک شب و قصه گره خوردن سرنوشت شهرزاد و شهریار است. قصه اول هزار و یک شب روایتگر شهرزادی است که واندروومن سمرقند می شود و با هوش و ذکاوت خود زنان سرزمینش را نجات می دهد. تا همین چند وقت پیش من کتاب داستان های هزار و یک شب را نخوانده بودم و تنها خلاصه دست و پا شکسته ای از آن می دانستم. در این حد که شهرزاد قصه گویی گیر پادشاه ستمگری می افتد و مجبور می شود او هزار و یک شب قصه بگوید. نمی دانستم چرا و چطور شهرزاد مجبور به این کار شد؟ نمی دانستم قصه انیمیشن سفرهای سندباد که در کودکی ام دیده بودم و داستان انیمیشن علاء الدین و غول چراغ جادو دیزنی، برگرفته از قصه های گفته شده توسط شهرزاد است.


برای آماده کردن نوشته ای شروع به مطالعه درباره این اثر ادبی کهن کردم و قصه اول هزار و یک شب و تصمیم قهرمانانه شهرزاد باعث شد بغض کنم و هم زمان شگفت زده بشم. شهرزاد قهرمان کتاب هزار و یک شب یک منجی واقعی ست. او حتی از واندروومن یا زن شگفت انگیز دنیای دی سی خارق العاده تر است. شهرزاد قصه گو مانند شخصیت های فیلم ها و سریال های امروزی ایرانی، زنی دلبر و لوند نیست. زنی نیست که اگر هم قدرتی دارد به واسطه عشوه گری برای مردان اطرافش آن را به دست آورده باشد. شهرزاد با مطالعه زیاد، هوش، سیاست، فن بیان و هنر قصه گویی اش قدرت می گیرد.

قصه اول هزار و یک شب از خیانت همسر شهریار، پادشاه سمرقند آغاز می شود. همسر پادشاه بارها در غیاب او بهش خیانت کرده بود. وقتی شهریار به خیانت های همسرش پی می برد بسیار خشمگین و آزرده می شود و بعد از کشتن همسرش و همکاران او در خیانت، دست به انتقام بزرگ از تمام زنان سرزمینش می زند. شهریار هر روز دختری باکره را به عقد خود در می آورده و فردا صبح او را به قتل می رسانده تا دیگر هیچ زنی فرصت خیانت به او را نداشته باشد. بعد از گذشت مدتی دختران کمی در شهر باقی می مانند. نوبت دختران وزیر شهریار، که وظیفه پیدا کردن همسران او را داشته می رسد. شهرزاد، دختر بزرگ وزیر از پدرش درخواست می کند که او را به عقد شاه دربیاورد. شهرزاد قهرمان با وجود التماس های پدرش پای تصمیمش می ماند و نقشه ای طراحی می کند تا به این کشتار زنان سرزمینش پایان بدهد.

قصه اول هزار و یک شب اینطور ادامه پیدا می کند که شهرزاد به عقد شهریار در می آید و در آخرین شب عمرش به شهریار می گوید که خواهر کوچکش، دنیازاد عادت دارد هر شب با قصه های او به خواب برود و از شهریار درخواست می کند که برای آخرین بار برای او قصه بگوید. دنیازاد به قصر می آید و شهرزاد در حضور پادشاه قصه ما شروع به روایتگری می کند. تا سپیده دم قصه گویی شهرزاد ادامه پیدا می کند و سپس در اوج داستان، قصه گویی را متوقف می کند. پادشاه که بسیار مشتاق شنیدن ادامه داستان بوده است، به شهرزاد فرصت می دهد و کشتن او را به بعد موکول می کند و این روند هزار و یک شب به طول می انجامد.

مجسمه شهرزاد و شهریار در بغداد
مجسمه شهرزاد و شهریار در بغداد


من تنها با خواندن خلاصه قصه اول هزار و یک شب بغض کردم. به اضطراب شهرزاد برای قصه گویی شبانه اش فکر کردم، به وظیفه بزرگی که خودش پذیرفت، شجاعت و جسارتش و درخواستی که می توانست به راحتی او را به مرگ برساند. همه این ها مرا منقلب کرد؛ زیرا او به جای انفعال یا فرار، در برابر ظلمی که در حق زنان سرزمینش می شد، ایستادگی کرد. شهرزاد یک قهرمان واقعی است. دختری که بعد از قتل روزانه دختران شهرش جان خودش را در دستانش می گیرد و با هنر و توانمندی قصه گویی اش باعث می شود به مدت نزدیک به سه سال دیگر دختری به قتل نرسد و بعد هم پادشاه ستمگر قصه ما درمان شود. شهرزاد یک روان درمانگر واقعی بوده است. یک قصه گوی هنرمند، یک نجات دهنده تمام عیار.

هربار که فیلم و سریال های ایرانی را می بینم یکی از چیزهایی که به شدت آزارم می دهد عدم وجود شخصیت زن قوی و توانمند است. هر زنی هم که قدرت دارد یا قصد دارد روی کسی اثر بگذارد از زنانگی و اغوا گری بهره می گیرد. انگار که زنان قدرتی جز زیبایی و جذابیت ندارند. در میان این همه آثاری که در سینمای امروز ما دارای قهرمانان مرد هستند و اگر زنی هم قدرتی دارد به واسطه جذابیت و لوندی او است؛ برخوردن به قصه اول هزار و یک شب که در آن با هنرمندی زنی را ترسیم شده است که فیلنامه نویسان و نویسنده های فارسی زبان امروزی از ترسیم آن ناتوانند، مرا به وجد می آورد.

در میان مطالعاتم درباره این اثر فوق العاده، مصاحبه ای که مجله آتلانتیک با حنان الشیخ نویسنده لبنانی معاصر انجام داده بود نظرم را خیلی جلب کرد و تصمیم گرفتم ترجمه صحبت های حنان الشیخ درباره قصه اول هزار یک شب در این مقاله به شما ارائه دهم. حنان الشیخ، خود زنی بزرگ شده در بیروت بوده و در بزرگسالی کتاب های ارزشمندی درباره جنگ در لبنان نوشته است. از انجایی که داستان های هزار و یک شب محصول مشترک ادبیات خاورمیانه است؛ طبق گفته خودش، حنان الشیخ در کودکی با قصه های هزار و یک شب اشنا شده و در رادیو به داستان های آن گوش می داده است.

تصویر حنان الشیخ
تصویر حنان الشیخ


حنان الشیخ:« زنان در داستان های هزار و یک شب در واقع راه خود را پیدا می کنند و بارها و بارها، شاهد هستیم که افراد ناتوان قدرتمند می شوند و قوی ها ضعیف می شوند. ما این تضاد را در درون شهریار، پادشاه قدرتمند، مشاهده می کنیم. در قصه اول هزار و یک شب او به طور مطلق حکومت می کند اما عشق عظیم او به یک زن که همسرش می باشد، آسیب پذیری اوست. وقتی متوجه می شود که او وفادار نبوده است، به جنون کشیده می شود، عشق او به نفرت و قدرتش به ضعف بدل می شود.

و به آرامی، شهریار اسیر چیز دیگری می شود و ان چیز داستان های فریبنده شهرزاد است. شهرزادی که قرار بود زندانی او باشد، یکی دیگر از همسرانش که قرار بود صبح روز بعد به قتل برسد. اما من معتقدم که پادشاه زندانی او می شود؛ زیرا به داستانهایش، صدایش و همنشینی شبانه با او معتاد می شود.

قدرت شهرزاد بر پادشاه با توانایی او در زنده نگه داشتن خود با سرگرم کردن پادشاه متوقف نمی شود. شهرزاد قدرت بسیار بیشتری بر او اعمال می کند. اگرچه داستان های هزار و یک شب دارای شخصیت ها و صداهای بی شماری است، اما ما باید هر یک تنظیم شده توسط شهرزاد ببینیم. در قصه های هزار و یک شب خواهش او برای عدالت و مهر دیده می شود. شهرزاد با تمام این داستان ها روی شهریار کار می کند. قصد شهرزاد آموزش دادن به اوست. حتی شاید تلاش می کند که او را شست و شوی مغزی بدهد. در حقیقت، به آرامی به او می آموزد که شهوت خود را نسبت به خون و خشونت گسترده علیه گسترده زنان کنار بگذارد.

اگر با دقت نگاه کنید شهرزاد قصه هایی را انتخاب می کند که وضعیت او را منعکس می کند. همه شخصیت ها به نوعی خواهان زندگی هستند. او البته این کار را بسیار هوشمندانه انجام می دهد و با داستانهای کوچک در موضوعات مختلف این پیام استتار می کند. اما خط اصلی این است که اگر خود را در وحشیگری و کشتار غرق کنید، دیگر انسان نیستید.

هزار و یک شب به نوعی برای ادبیات نقش تعیین می کند. این کتاب می گوید داستان ها شما را در طول زندگی راهنمایی می کنند و این قدرت را دارند که شما را انسان تر کنند.آنچه من در مورد آن صحبت می کنم در سطح انسانی اتفاق می افتد ، نه در سطح سیاسی. سومین رمان خودم را، درباره جنگ در لبنان نوشتم. در کتاب من، داستانی متفاوت از آنچه ما در فیلم ها، مستندها و گزارش های خبری در تلویزیون می شنویم، روایت می شود. شما در اخبار می شنوید که بمبی در منطقه ای سقوط کرد و همه سرنشینان یک ساختمان را کشت. اما وقتی در یک رمان می خوانید-چگونه چشم شخصی بیرون آمد و دنده های در هیچ جا یافت نشد، درباره شخصیت ها کنجکاو می شوید و از خود می پرسید چگونه او می تواند به زندگی ادامه دهد وقتی که شاهد این همه وحشت و خشونت باشد؟ شما با قهرمان داستان زندگی می کنید و عمیق جنایات را درک می کنید.»