مینویسم تا روحم آرام گیرد☁️? عضو اختصاصی انجمن کافه تک رمان✏️
معرفی کتاب " ده بچه زنگی"
ده بچه زنگی تو را بلعید!
داستان ده بچه زنگی که با نام، و آنگاه هیچکس نماند، نیز شناخته شده است، داستان گرفتاری در منجلابیست که هر خوانندهای را درونش میبلعد. از وقتی خط به خط داستان را میخوانی، همه چیز شروع میشود و تو تازه به ابتدای ماجرا میرسی. کتابی ده بچه زنگی، کتابی بر اساس شعری کودکانه نوشته شد و تا انتها دست تو را میگیرد و با خودش به دل جزیره میبرد.
سیر شدم، ممنون!
آگاتا کریستی، داستانی با رنگ و بوی نمهای خاک و اندکی خون و خون و خون نوشت. میدانست چه میکند. میدانست وقتی جمله به جمله را سر هم کرد و به دل خواننده خوراند و آن را سیر از هر چه خون و خونریزی کرد!
"آرمسترانگ سرفهای کرد.
_به گمانم اشتباه میکنی بلور. بیشتر دیوانهای آدم کش آدم های آرامی هستند. افراد دوست داشتنی.
بلور گفت"
احساس میکنم یکی از آنها نباشد، دکتر آرمسترانگ. "
با این حرف ذهن خواننده را به سمت آرام بودن افراد حاضر در خانه جلب میکند. طوری که همه را آرام و خونسرد جلوه میدهد تا ظنی نسبت به شخص خاصی نداشته باشی و به جایش تا انتها همراهت کند. وقتی هم به پایان داستان رسیدی، بگوید، "دیدی نتونستی حدس بزنی کیه!"
یو.ان.اوون هستم!
اما داستان به همینجا ختم نمیشود. در این جزیره تنها ۱۰ نفر حضور دارند که هر کدام به نحوی به قتل میرسند. قتل اول چنان تو را شوکه میکند و اصلا حواست به قاتل نیست. قاتلی که خودش را در نامههایی که برای هر ۱۰ نفر فرستاد، خودش را به شخصی که آنان میشناختند، معرفی کرد اما نام معروفش، یو.ان.اوون بود. آگاتا کریستی وارد ذهن تمام شخصیتها شد و از افکارشان پرده برداشت. اینطوری ظنی نسبت به هر کدام از شخصیتها پیدا میکردی و ظنات نسبت به یک نفر نبود.
"چشمانی پژمرده که علی رغم سن صاحبش تیز بود، لمبارد را ورانداز کرد. برای لحظهای نوعی داوری در آنها دیده شد، اگر کسی میتوانست متوجه آن شود.
《آدم خوش ظاهری است اما چیزی در او کمی غلط به نظر میرسد.》"
تکرار مکررات.
چیزی که در کل داستان ده بچه زنگی، تکرار شد، گذشتهای بود که هر کدام از شخصیتها داشتند. هر کدام چه ناخواسته و یا غیر عمدی و گاهی هم عمدی، دچار مرگ کسی یا کسانی میشدند. اما جالبیش اینجا بود که هیچ کدام در دادگاه محکوم نشدند! مگر میشود گناه کرده باشی و هیچ مجازاتی تو را در بر نگیرد؟ مگر میشود وقتی ورا کلینتون معلم یکی از پسر بچهها بوده و آن پسر نباید شنا میکرده اما کرده، هیچ مجازاتی در پیش نداشته باشد؟ یا حتی وقتی تونی مارستون دو تا از بچهها را با ماشین زیر گرفته، مجازات نشود؟ و چند شخصیت دیگر و گناهانشان!
اینها سوالاتی هستند که تو با خودت میگویی.
زندگیات را دزدید.
حالا اما آگاتا کریستی به نحوی ده بچه زنگی را پیش برد که تو کم کم به مجازات شدنشان پی میبری. انگار مجازات فقط در دادگاه نیست که تمام شود! مجازات چیزی میتواند باشد که تو را درگیر خودش کند. درست شنیدی، چیزی باشد که آنقدر درونت نفوذ کند و درگیرت کند که زندگی را ازت برُباید.
"_دارند دیوانه میشوند...همگی دارند دیوانه میشوند...وحشت از مرگ...ما همگی از مرگ وحشت داریم...من هم از مرگ وحشت دارم...بله، اما این جلو مرگ را نمیگیرد...نعش کش جلو در است آقا.
این را کجا خواندم؟ دخترک، باید مواظب آن دختر باشم. بله، باید مواظب باشم."
خون دماغ شدم، چی کار کنم؟
آگاتا کریستی، این زن و نوشتههای اعجاب انگیزش چنان مبهوتات میکند که دستت به سمت هر کتاب معمایی نمیرود. از معروف ترین کتابهای آگاتا کریستی میتوان به ، کتاب قتل راجر آکروید (The Murder of Roger Ackroyd)،
کتاب قتل در قطار سریعالسیر شرق (Murder On The Orient Express)،
کتاب قتلهای الفبایی (The A.B.C. Murders)،
کتاب قتل در کرانهی نیل (Death on the Nile)،
کتاب قتل در خانهی کشیش (Murder at the Vicarage)
نام برد.
آگاتا کریستی، تبحر عجیبی در گرفتن یقهات و ول نکردنش تا انتهای داستان دارد. وقتی هم به انتهای داستان رسیدی، چنان زمینت میزند که گویی خون دماغ شدی! این لِیدی، عجیب نوشتههایش دوست داشتنیست. از دستش نده:)
•|نوشتهی الهامحبیبی|•
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلعه حیوانات روایتی از این روز ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
جناب مارتینی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کالیگولا، بدنامان تاریخ!