معرفی کتاب سالار مگس ها

https://files.virgool.io/upload/users/58200/posts/cc3alrfn9xqy/rs4s4qahiilp.jpeg
https://files.virgool.io/upload/users/58200/posts/cc3alrfn9xqy/rs4s4qahiilp.jpeg

«ویلیام گلدینگ»، نویسنده ی کتاب «سالار مگس ها» و دارنده «جایزه نوبل ادبیات» در سال 1983 و همچنین، در سال 1988 به سبب دستاوردهای فوق العاده اش برای بریتانیا، توسط ملکه ی انگلستان لقب شوالیه به او اهدا شد.

علی رغم اینکه سال ها از مرگ گلدینگ می گذرد، آثارش هم چنان در کشورهای مختلف، به زبان های گوناگون ترجمه می شوند و زمان زیادی است که کتاب های او در دل عاشقان و شیفتگان ادبیات جا خوش کرده است؛ با خواندن این کتاب این سوال به ذهن می آید که ما کیستیم. انسان؟ حیوان یا یک مشت وحشی؟


وقتی نام سالار مگس ها را می شنویم، جامعه ای به ذهنمان می آید که در حال فروپاشی است. گلدینگ در این کتاب سعی می کند به مخاطبینش درگیری هایی را نشان دهد که در یک اجتماع برای ساختن تمدن و به دست آوردن قدرت رخ می دهد.
شخصیت های اصلی این داستان چند نوجوان هستند که پس از سقوط هواپیمای آنها از جزیره ای نا‌شناخته سر در میاوردند. آنها مجبور به ساختن یک جامعه میشوند ولی ساخت جامعه به این آسانی ها نیست و بروز اختلافات و جنگ بر سر قدرت باعث می شود تا بهشت زميني آن ها به جهنمی از خون و آتش تبدیل شود.


رالف پسر موبور خود را در خشکی (که بعد ها میفهمیم که جزیره است) بزرگی میبند. کمی اطراف را به قول معروف دید میزند (!) ناگهان صدای پسری را میشنود: «آهای صبر کن .... من گیر کردم .... اینقدر پیچک اینجا است که اصلا نمیشود تکان خورد» صاحب صدا کم کم بیرون آمد. او بسیار چاق و قد کوتاهتر از رالف بود. ناگهان پسر چاق گفت: «پس خلبان کجا است؟ راستی بچه های دیگه .... بعضی ها احتمالا بیرون آمده‌اند، مگه نه؟» رالف با بی قیدی به سمت آب راه افتاد. خودش رو به اون راه میزد تا پسر فکر کند که او از هیچ چیزی خبر ندارد ولی مگر پس چاق دست‌بردار بود؟

پس چاق به طرف او دوید و پرسید : «پس تو میگویی یعنی این اطراف هیچ بزرگسالی نیست؟»

- گمان نمیکنم

پسر چاق باز چانه اش را شل کرد و گفت: «وای نه! به ما حمله شده بود زمانی که ما سقوط میکردیم از پشت دیدم که یکی از موتور های هواپیما آتش گرفته بود»

پسر چاق با دودلی گفت:«اسمت چیست؟»

رالف گفت : «رالف!» و پسر چاق ما که میخواست با رالف هم‌صحبت شود اما رالف علاقه ای نشان نداد ولی پسر چاق از رو نمیرفت.

ادامه داستان رو میتونید از لینک های زیر مطالعه کنید(یا گوش دهید)

ایران صدا کتاب گویا

طاقچه کتاب الکترونیک

دیجی‌کالا کتاب چاپی



ممنون که تا اینجا خوندید اگر پیشنهاد یا نقدی داشتید لطفا در قسمت نظرات آن را اعلام کنید:)