گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
معرفی کتاب شهر خرس
یک اثر دیگر از کارخانهی رمان نویسی فردریک بکمن . رمانی که بدون شک خوب است. نوشتههایی که حتی اگر زیاد هم اهل کتاب خواندن نباشی تو را به دنبال خود خواهد کشید. کجا؟
داخل یک جنگل تاریک، یک جنگل سرسخت که دهانش برای گفتن امور روزمره باز نمیشود چه برسد برای بروز اسراری که در خود پنهان کرده است.
یا شاید تو را با خود به یک دریاچه یخزده ببرد. جایی که به تو میآموزد باید اعتماد کنی، یا به عقل خودت و یا به دستی که به سمت تو دراز شده است، آنهم در آخرین لحظات و آنجایی که اصلاً فکرش را هم نمیتوانی بکنی.
البته جملات ساده ولی قدرتمند فردریک بکمن بیش از هر جایی تو را روی رینگ هاکی خواهد برد.
شهر خرسها جایی است که هر سهی این مکانها را در خود جای داده است، به علاوهی تاریکی، تعدادی مرد خشن، و البته مردمی خاص.
مردمی که به اینکه بازندههای بدی هستند افتخار میکند. آنها عاشق برندهها هستند، هرچند برندهها معمولاً آدمهای وسواسی، خودخواه و پررو هستند.
کلیت داستان تابع قوانین بکمن برای داستان نویسی است. اگر قبلاً کتابهای او را خوانده باشید، شخصیتهای آشنای زیادی را در این رمان پیدا خواهید کرد. امّا این باعث نمیشود این بار هم موقع خواندن داستان نترسید، هیجان زده نشوید، قلبتان نیاید توی دهن، عصبانی نشوید، خماری نکشید، هوس عشق بازی نکنید، پاهایتان را منقبض نکنید، ناخودآگاه لبخند نزنید و از همه مهمتر اینکه دلتان نخواهد بروید توی داستان و یک تو دهنی محکم( ترجیحاً با پشت دست) به ماگان لیت نزنید.
از نیمهی داستان دعا میکردم بکمن که اول داستان به ایرانی پیغام داده Asheghetamیک وقت هوس اصغر بازی و پایان باز نکرده باشد. ولی باید بدانید شما تمام این چهارصد صفحه را میخوانید و دائماً حدس میزنید که آن یک بند اول داستان چرا رغم خورده؟
فرق عمدهی شهر خرسها با بریت ماری اینجا بود، مردی به نام اوه، مادر بزرگ سلام رساند و ... و راه خانه هر روز دورتر و دورتر میشود، در این است که در آن داستانها یکی از شخصیتهای داستان دائماً در حال قضاوت بود و شما به عنوان خواننده قضاوت او را قضاوت میکردید ولی در این داستان این خود شما هستید که به مسند قضاوت خواهید نشست و با حرص و ولع بعد از هر بند داستان حکم صادر خواهید کرد.
نگران نباشید با خونسردی حکم اعدام را صادر کنید، به هرحال ما اینیم دیگه!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 100 و 101
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 149 و 150
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای یک دیکتاتور زندگی همیشه پاییز است