"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
معرفی کتاب: صلحی که همه ی صلح ها را برباد داد.
حدود یک سال پیش مطلبی را در مورد خاورمیانه و کشورهای این منطقه نوشتم با تاکید بر اختلافات قومیتی و مذهبی در این منطقه. حدود یک ماه بعد از نوشتن آن مطلب، علی بندری در پادکست بی پلاس کتابی را معرفی کرد که بی ارتباط با آن مطلبم نبود. برای همین این کتاب را وارد لیست مطالعاتم کردم و چند روز پیش خواندنش را به اتمام رساندم در این نوشته قصد دارم این کتاب را معرفی و نکاتی را که به نظرم می رسد بگویم.
"بی پلاس جای کتاب خوندن رو نمیگیره". حتما این جمله رو خیلی از علی بندری شنیده اید. بعد از خواندن کتاب "صلحی که همه ی صلح ها را بر باد داد" متوجه این قضیه شدم که چقدر این پادکست می تواند جزئی و حتی از کلیت کتاب دور باشد. از همه بدتر، زمانی که کامنت ها را در کست باکس می دیدم متوجه شدم افرادی به کلیت پادکست و کتاب کاری نداشتند و روی داستان مرگ در بخارا تمرکز کرده بودند. این قضیه نشان می دهد که حتی پادکست بی پلاس با تمام جذابیتی که دارد نمی تواند جایگزین مناسبی برای کتاب باشد چیزی که علی بندری تاکید بسیار زیادی روی آن دارد ولی متاسفانه افرادی تصور می کنند با شنیدن این پادکست به داستان مسلط می شوند.
اما کتاب. در یک نگاه باید بگویم کتاب آنقدرهایی هم که باید به تاریخ وفادار نیست. مسائل را مشخصا از دیدگاه بریتانیایی آن روایت می کند و به روایت های فرانسوی، عربی، روسی و ترک آن کاری ندارد و همین یک جانبه نگری در روایت باعث می شود که جهت گیری داشته باشد. این قضیه می تواند به دو دلیل باشد اول آنکه دسترسی به منابع دیگر کشورها به آسانی نبوده است و دوم آنکه روایت بریتانیایی از اطمینان بالاتری برخوردار بوده است که می توان گفت مورد دوم آنقدرها هم حرف دقیقی نیست. (که البته در پیشگفتار تایید می کند که منابع زیادی بودند که در خوشبینانه ترین حالت دروغ بودند و در بدبینانه ترین حالت من درآوردی)
مساله ی دیگر رویکرد یهودی نویسنده بود. نویسنده در جای جای متن سعی می کرد صهیونیسم را یک رویکرد منطقی و فراگیر در اروپا قلمداد کند. یا حداقل رویکردی که طرفدارانی داشت اما باید گفت ریشه ی این طرفداری در هیچ کجای تاریخ علاقه به گفتمان خشونت پرور صهیونیسم نبود بلکه تمام طرفداران به خاطر طلاهای یهودیان بود که از این گفتمان طرفداری می کردند. صهیونیسم که در اتریش و المان بیشترین نفوذ را داشتند به مرور در تمام نقاط جهان پراکنده شدند و حتی در جامعه ی انگلستان هم نفوذ کرده بودند. جامعه ای که نفوذ کردن به آن برای همسایگان انگلستان هم تقریبا غیر ممکن است.
برای اینکه بیشتر متوجه رویکرد یهودی نویسنده شویم توجه شما را به تکه ای از متن جلب می کنم:
آتش خشونت برای بیت المقدس در چهارم آوریل 1920 شعله کشید.موعظه گران آتشین مزاج [اسلامی] چنان عرب ها را تحریک کردند که شورشی سه روزه علیه یهودیان درگرفت و شماری از آنها کشته و صدها تن زخمی شدند. کمیسیون تحقیق تشکیل شد و شهادت شهود را شنید. مقامات نظامی مدعی شدند گناه از یهودیان بوده که مسلمانان را تحریک کرده اند اما شاهدان یهودی ادعا کردند خود دولت نظامی انگلیسی مشوق اشوبگران بوده است. ریچارد ماینرتسهاگن (خودش صهیونیست است) رئیس اطلاعات نظامی قاهره را به فلسطین فرستاده بودند که ببیند ایا سیاست حمایت لندن از صهیونیسم در محل اجرا می شود یا نه. هنگامی که ادعای یهودیان را در کمیسیون تایید کرد، دولت نظامی ناباورانه وادار شد به صحت شهادت آنها اعتراف کند.
این تنها بخشی از رویکرد طرفداری از یهود در کتاب است و این رویکرد در جای جای کتاب دیده می شود بنده اگرچه آشنایی زیادی با نویسنده، اقای دیوید فرامکین ندارم اما می توانم با قطعیت بالایی بگویم ایشان یهودی است.
اما اگرچه کتاب جهت گیری دارد اما این لزوما به این معنی نیست که حقایق را منعکس نکند. کتاب نقاط کور بسیار زیادی را برای ما باز می کند و اطلاعاتی که از بعضی شخصیت ها به ما می دهد بسیار مفید است. به عنوان مثال در مورد لارنس عربستان که در تاریخ افسانه سرایی های بسیار زیادی در مورد او شده می نویسد "او در مورد موفقیت هایی که هرگز بدست نیاورده بود لاف های بی شماری میزد"
لارنس که افسرجزئی در اداره ی عربی قاهره بود، اکنون به همت مردی آمریکایی به نام لاول تامس از مشاهیر عالم به شمار می رفت. تامس شومن تازه کار بیست و پنج ساله ی اهل اوهایو بود که سراسر امریکای شمالی را در جست و جوی ثروت و شهرت و ماجرا زیر پا گذاشته بود. تامس پولی جمع کرد و در پایان تابستان 1917 به انگلستان رفت. سپس همراه یک تصویر بردار، در پی داستان پرفروشی با ماجرای عشقی و رنگ و بوی محلی، به جبهه ی جنگ خاورمیانه فرستاده شد. آنجا لارنس را یافت با ردایی عربی بر تن و بر آن شده که او را قهرمان داستان پر رنگ و لعابش کند. داستانی درباره ی هوادارن عرب حسین و فیصل و نقشی که در جنگ با دولت عثمانی ایفا کرده بودند. بعد، بر اساس این داستان نمایشی می ساخت که حقیقت را فدای سرگرمی می کرد و لارنس را بانی و رهبر قیامی عربی نشان می داد که به نابودی امپراتوری عثمانی می انجامید.
او اثر خود را آخرین جنگ صلیبی نامید و در مارس 1919 آن را در تئاتر سنچری روی صحنه برد، چند هفته بعد در تالار بزرگتر مدیسون اسکوئر گاردن و سپس در لندن و در تالارهای بزرگ رویال اوپرا هاوس و آلبرت هال اجرا کرد.
آخرین جنگ صلیبی شاهکاری در هوچیگری بود که رکورد فروش را شکست، در لندن شش ماه روی صحنه بود و شاید یک میلیون نفر آن را دیدند.(از جعلیات این نمایش می توان به سپاه سه هزار و پانصد نفره ی فیصل اشاره کرد که در نمایش به دویست هزار نفر می رسد.)
اما یکی از مهم ترین وقایعی که در کتاب نقل می شود داستان ورود عثمانی به جنگ جهانی و نقش مشکوک یک افسر آلمانی در این واقعه است.
قضیه از این قرار بوده است که آلمان ها دو کشتی جنگی به نام های گوبن و برسلاو به فرماندهی ویلهلم سوشون برای کمک به عثمانی می فرستد این دو کشتی بعد از بمباران ساحل الجزیره (متعلق به فرانسه) به بندری در مسینا می روند تا سوختگیری کنند.
در ایستگاه سوختگیری، تلگرافی از برلین به دست سوشون رسید که ظاهرا دستورات قبلی را نقض می کرد. انورپاشا پیش از دعوت کشتی های جنگی آلمانی به قسطنطنیه با همکارانش مشورت نکرده بود. انها ابدا مایل نبودند پایشان به جنگ باز شود. از پایتخت به سوشون تلگراف زدند که توقفش در پایتخت عثمانی "غیرممکن" است اما سوشون ترجیح داد تلگراف را گوشزد بداند و نه دستور. این تصمیم شخصی دریادار آلمانی نقطه ی عطفی در وقایع بود.
نکته ی عجیب و غیرقابل باور این است که نیروی دریایی بریتانیا با یک اشتباه راهبردی اجازه داد این دو کشتی به راحتی از بندر خارج شوند. به نظر می رسد می توان این نظریه را مطرح کرد که شاید نیروی دریایی بریتانیا عمدا می خواست که این کشتی به طرف عثمانی بروند تا عثمانی هم وارد جنگ شود. شاید بالاتر از آن، هدف اروپا از جنگ جهانی اول از ابتدا درگیری عثمانی در جنگ جهانی و تجزیه ی آن بود. چرا که برای کسانی که نقشه ی بندر مسینا را دیده اند این قضیه واضح است که بریتانیایی ها با بستن دو طرف تنگه می توانستند هر دو رزمناو را نابود کنند اما آنها با یک اشتباه! تنها یک طرف را بسته بودند.
دومین حرکت را به تاریخ باز هم ژنرال سوشون داد.
انور و جمال در خفا به دریادار سوشون اجازه دادند گوبن و برسلاو را به دریای سیاه ببرد و به کشتی های روس حمله کند. نقشه ی انور این بود که ادعا کند روس ها به رزمناوها حمله کرده اند و آنها هم ناچار به دفاع از خود شده اند. ولی دریادار سوشون از فرمان سرپیچی کرد و ساحل روسیه را به توپ بست. بعدها گفت قصدش این بوده است که ترک ها را مجبور کند "برخلاف میلشان جنگ را گسترش دهند".
همچنین روایت جالب فتح قسطنطنیه. شهری که تنها چند ساعت تا سقوط فاصله داشت (در این مورد به نظر می رسد نویسنده اغراق کرده باشد) اما به ناگاه دستور عقب نشینی صادر می شود. قسطنطنیه سقوط نمی کند و عثمانی سرپا می ماند، نبرد گالیپولی یک فاجعه ی تمام عیار می شود و متفقین تا پایان جنگ حدود نیم میلیون نفر برای سرنگونی عثمانی تلفات می دهند. همچنین دولت بریتانیا و فرانسه سقوط می کنند و انقلاب بلشویکی روسیه، به حکومت تزاری پایان می دهد. اتفاقاتی که اگر چند ساعت بیشتر به قسطنطنیه فشار وارد می شد احتمالا هرگز رخ نمی داد.
کتاب روایت جالبی نیز از انقلاب بلشویکی روسیه دارد. اینکه ولادیمیر ایوانوویچ اساسا با کمک آلمان ها روی کار آمد و انسان خاصی نبود. به نظرم اگر کسی بیاید و تمام این روایات را کنار یکدیگر قرار دهد به نتایج جالبی دست پیدا می کند. خصوصا برای کسانی که می خواهند به کنه و عمق انقلاب روسیه پی ببرند. به هر تقدیر روایتی که کتاب از انقلاب روسیه به دست داد برای شخص بنده بسیار جالب بود و البته باعث شد بیش از پیش به اهداف این انقلاب شک کنم.
در روز پانزدهم مارس، تزار نیکلای دوم استعفا کرد تا روز بعد برادرش مهین دوک میخائیل جانشینش شود؛ اما روز بعد میخائیل از پذیرش تاج و تخت سر باز زدو روسیه بدل به حکومتی جمهوری با دولتی موقت شد به ریاست پرنس گئورکی لووف و سپس الکساندر کرنسکی.
سیاست پیشگاه همه ی جناح ها حیرت زده پی بردند دری که مردم پتروگراد هلش می دادند از ابتدا باز بوده است. مورخی نامی در باره ی این رویدادها می نویسد: احزاب انقلابی هیچ نقشی در انقلاب نداشتند. اصلا انتظارش را هم نداشتند.
ناظران انگلیسی انقلاب های سال 1917 روسیه از همبستگی ظاهری بلشویک ها و آلمانی ها و یهودیان یکه خوردند بسیاری از رهبران بلشویک تبار یهودی داشتند؛ همینطور هلفاند که پول و حمایت آلمانی ها را برای آنها گرفت. او خودش از قسطنطنیه آمده بود و با ترک های جوان رفاقتی داشت. از طرفی خود ترک ها زیر نفوذ فراماسون های جهودی بودند که امپراتوری عثمانی را به عقد اخوت آلمان در آوردند. انگلیسی ها از قدیم بر این باور بودند که یهودیان و آلمانی ها نسبت نزدیکی با یکدیگر دارند.
مورد دیگری که در کتاب به صورت مفصل به آن پرداخته شده است مساله ی صهیونیسم و فلسطین است. در کتاب ادعا می شود که فلسطین آنقدر زمین و منابع ندارد که کفاف زندگی چند میلیون نفر دیگر را بدهد. این گزاره آنقدرها هم نمی تواند صحیح باشد. چراکه می دانیم فلسطین حداقل از لحاظ زمین های حاصلخیز بسیار غنی است و همه ی ما تعریف باغ های زیتون و انگور فلسطین را شنیده ایم. پس به نظر می رسد این حرف ها را برای این در تاریخ گنجانده اند که بگویند صهیونیست ها بوده اند که این بیابان بی آب و علف! را به جایی مناسب زندگی تبدیل کرده اند.
همچنین موارد دیگری از کتاب هست که نمی توان به سادگی باور کرد. به عنوان مثال می گوید انگلستان برای این فلسطین را به صهیونیست ها بخشید که پیش از جنگ تصور می کرد با وعده دادن فلسطین به یهودیان می تواند یهودیان روسیه و ترک های جوان را (که گمان می کردند یهودی هستند و شاید هم واقعا بودند) به سمت خود جذب کنند. درحالیکه تنها کاری که انگلستان در انجام آن موفق عمل می کند شکستن عهد و پیمان است. نمونه ی آن را در کتاب به قدر کافی میبینیم. پس اگر صهیونیسم برای انگلیسی ها تنها جنبه ی استراتژیک داشت می توانستند به راحتی آن را فدای منافع خود کنند مانند کاری که با فرانسه در مورد سوریه کردند.
بعلاوه در کتاب سعی می شود اتفاقات جنگ جهانی را نوعی اتفاقات بی برنامه توصیف کند که از جهل و نادانی افراد نشات گرفته اند. اینها احتمالا به این خاطر است که مدارک باقی مانده از آن دوران محدود به خاطرات شخصی افراد و اسناد منتشر شده است و نه تمام حقایق. به نظر می رسد نویسنده بیش از آنکه بخواهد به خود جنایت بپردازد سعی در تطهیر بانیان جنایت می کند. کما اینکه در هنگام صحبت در مورد نابسامانی ها نیز تنها آماری که ارائه می دهد، آمار کشته شدگان ارتش متفقین (با تاکید بر بریتانیا است) و هیچ صحبتی از قتل عامل عراقیان یا نسل کشی ایرانیان یا کشتار بی رحمانه ی افغانستانیان به دست متفقین نمی شود.
در پایان به نظر می رسد این کتاب اگرچه برای درک بهتر وقایع جنگ جهانی اول کتاب مفصل و خوبی است، اما هرگز یک منبع تاریخی موثق نخواهد بود. بهتر است برای درک این وقایع از کتاب های بی طرفانه تر استفاده کرد (اگرچه به نظر بنده کتاب بی طرف وجود ندارد)
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب "مَنگی" | روایتی از یک زندگی دردناک!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی که دوست می نویسد، خواندنی نیست، خوردنی است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
میخواهم، میخواهم، باز هم... ، هنوز هم... ، دوباره... !