معرفی یک مشت کتاب (۵)

پنجمین مجموعه چندگانه از کتاب‌هایی که معرفی می‌کنم. از این که لحن نوشتار حین معرفی کتاب‌ها تغییر می‌کنه معذرت خواهی می‌کنم چون این معرفی‌ها اول در کانال تلگرام منتشر شدن و اینجا بازنشرشون می‌کنم. بنابراین با توجه به حس و حالی که داشتم، لحن رو انتخاب کردم. اگر پیشنهادی هم داشتید من در خدمتم.



کتاب?: نظم اشیاء

موضوع: فلسفی

نویسنده✍?: ژان بودریار

تعداد صفحات 200 صفحه

می‌توانید معرفی صوتی این کتاب را بشنوید.


‍ کتاب?:غرب زدگی

موضوع: فلسفی

نویسنده✍?: جلال آل احمد

تعداد صفحات 300 صفحه

اولین مواجهه ما جامعه ایران با غرب از طریق کتاب غرب زدگی است. پیش از آن تنها بخشی از جامعه که با غرب مواجهه داشته بودند، طبقه نخبه بودند. اما جلال غرب را وارد زندگی ما کرد و چه عجیب که پس از ۶۰ سال هنوز هم با خواندن این کتاب تصور می‌کنیم دیروز نوشته شده است. انگار که در این سال‌ها هیچ تغییری نکردیم.

از آن جالب‌تر اینکه بسیاری از گزاره‌هایی که در این کتاب آمده هنوز عینا در جامعه تکرار می‌شود در حالی که بخشی از این گزاره ها همان زمان هم اشتباه بودند و برخی دیگر امروز دیگر موضوعیت ندارند. به عنوان نمونه تقریبا تمام بحث‌هایی که پیرامون مساله نفت می‌شود، اشتباه است. البته حرجی به جلال نیست چرا که در آن زمان نه اینترنتی برای جستجوی اطلاعات بوده و نه خود جلال مشغول نوشتن یک متن علمی بوده است.

مشکلات کتاب به همین جا ختم نمی‌شود. غرب‌زدگی مشخصا برگرفته از نظرات احمد فردید پیرامون غرب است. خود احمد فردید نیز تحت تاثیر هایدگر بوده و می‌شود گفت اولین نفری است که هایدگر را وارد ایران کرد. صحبت‌های جلال در مواجهه با ماشین، تکنولوژی، از خود بیگانگی، جوامع غربی، مرجعیت علمی، بی‌روحی زمانه، الحاد و... همگی شکل سخیف شده صحبت‌های هایدگر است.

البته سخیف شده به معنای این نیست که حرف جلال اشتباه است بلکه به این معنا است که اگر خواهان مقابله با غرب یا بهتر بگویم با مدرنیته هستیم، چرا جلال یا فردید؟ مستقیم هایدگر.

اما چرا باید غرب زدگی را بخوانیم؟ اول برای آشنایی با خود غرب، دوم به خاطر نثر شیوای جلال، سوم به خاطر سهل الوصول بودن متن (هایدگر به این راحتی نیست) و در نهایت به خاطر ایرانی بودن‌مان. ایرانی‌ها جلال می‌خوانند:



‍ کتاب?:مستاجر

موضوع: فلسفی، رمان

نویسنده✍?: رولان توپور

تعداد صفحات 300 صفحه


رمان مستاجر در مورد فردی به نام ترلکوفسکی است که قصد خرید آپارتمانی دارد. وی به آپارتمانی می‌رود که پیشتر یک خودکشی در آن اتفاق افتاده است. رمان، رمان جذاب و البته ترسناکی است اما من در مورد کتاب صحبت نمی‌کنم، کتاب را خودتان بخوانید و بعد بیایید این متن را مطالعه کنید.

کتاب مستاجر در مورد «تو باید» است. جبر «تو باید» تو باید موفق شوی، تو باید در چارچوب باشی، تو باید آنچه ما می‌گوییم انجام دهی و تو باید تو نباشی. این جبر از فقر ناشی می‌شود. خود ترلکوفسکی نیز در جایی در داستان می‌گوید که اگر فقیر باشی هیچ احترامی نداری. در اینجا ما به بطن داستان می‌رسیم. داستان در مورد سوژه مجبور به جبر بیرونی نیست. داستان در مورد سوژه مجبور به جبر درونی است. سوژه‌ای که نمی‌تواند رشد کند چرا که فقیر است.

در انتهای داستان، جایی که فرد می‌خواهد از آن خانه نفرین شده که می‌داند همه قصد کشتنش را دارند فرار کند، دغدغه‌اش نه جانش که پولش است که برای آن سال‌ها زحمت کشیده است.

«مانند کسی که بعد از یک تصادف خونبار از این نگران است که آیا پاهایش را شسته است یا خیر. چرا که می‌ترسد مردم از بوی بد پاهایش ناراحت شوند. اگر ترلکوفسکی ثروت بیشتری داشت یا دغدغه مالی نداشت آیا پا به آن خانه نفرین شده می‌گذاشت؟

اساسا چگونه آن همسایه‌ها به خود اجازه دادند با این موجود بی‌نوا اینگونه رفتاری داشته باشند؟ چگونه می‌توان این رفتار آنها را توجیه کرد؟ همسایه‌ها به دنبال چه هستند؟‌ اقدام آنها در بی‌معنایی بود. کار آنها معنای خود را از بی‌معنایی می‌گرفت. آنها آن کار را کردند تنها به این خاطر که می‌توانستند. این همان سوپر ایگو است.

در واقع سوپر ایگو منشا اخلاق و غایت رفتارش خودش است. نوعی بنیادگرایی.

از این رو، آیا نمی‌توان مدرنیته را نوعی بنیادگرایی قلمداد کرد؟

کتاب را بخوانید جذاب است.



کتاب?: هیاهوی زمان

موضوع: تاریخی، رمان

نویسنده✍?: جولین بارنز

تعداد صفحات 180 صفحه


رمان های سفارشی در دنیا زیاد هستن. بعضی از سفارشی نویس ها هم به میل خودشون سفارشی مینویسن. بارنز از این جمله نویسنده هاست به همین خاطره که بارنز رو درک نمیکنم. رمان هیاهوی زمان به معنای واقعی کلمه هیچ چیز نداره. نه تاریخه (که مشخصا توسط نویسنده تحریف شده چون کتاب یک کتاب داستانیه.) نه رمانه.( که به خاطر حجم زیاد اطلاعاتی که داده میشه خسته کننده است. )

رمان بین همه چیزه و نتونسته هیچ چیز باشه. مطلقا یک کتاب بی سر و ته که میخواد بگه آره استالین بده ما خوبیم.

اصلا با کتاب ارتباط برقرار نکردم و به سختی تونستم دو فصلش رو تموم کنم و فصل آخر رو نخونده رها کردم.

این کتاب رو میتونم با کتاب تو در قاهره خواهی مرد دکتر صدر مقایسه کنم. اون کتاب هم سعی میکرد با حقنه کردن داده ها شما رو مجاب کنه که دارید یک کتاب تاریخی میخونید از طرفی نمی خواست زیر تیغ تیزبین تاریخ نگار ها بره. بنابراین به داستان نویسی اکتفا کرد.

این اولین مواجهه ام با جولین بارنز هست و امیدوارم آخرینش نباشه.



کتاب?: سفر روس

موضوع: تاریخی

نویسنده✍?: جلال آل احمد

تعداد صفحات 300 صفحه


سفر روس سفرنامه مسافرت جلال آل احمد به روسیه است. جایی که برای شرکت در کنگره مردمشناسی دعوت می‌شود. ادبیات کتاب کاملا روزمره نویسی است. به طوری که انگار مستقیما از دفترچه خاطرات کپی شده و این مساله نزدیکی به نویسنده را بیشتر می‌کند. اما گاهی این سوال پیش می آید که من برای چه دارم این کتاب را می‌خوانم؟ هدف جلال از نوشتن خاطراتش چه بوده و چه اعتماد به نفسی داشته که این لاطائلات را منتشر کرده است.

من فلان روز به فلان جا رفتم. بهمان روز به بهمان جا رفتم. اسهال شدم بعد یبوست گرفتم. اتاقم سرد بود. خوب به ما چه. چرا وقت ما را میگیری؟ جالب اینکه بسیاری را دیدم که گفته بودند فصول آخر را نخوانده اند.

اما بیایید شما را ببرم به زمانی که کتاب نوشته شده است. زمانی که اطلاعات ما از شوروی تنها به چند نوشته در روزنامه‌ها محدود بود و هیچکس مستقیما از خود شوروی دیدن نکرده بود.

اگرچه در آن زمان به تدریج روشنفکران به شوروی رفته و باز می‌گشتند اما کلیت جامعه اطلاعات چندانی از روسیه نداشت. در این زمان است که جلال سفرهای خود را آغاز کرده و بی‌پرده آنچه را که دیده است به نمایش می‌گذارد.

اما کتاب برای امروز ما نیز حرف هایی برای گفتن دارد. اینکه شوروی آنقدرها هم که گفته می‌شود پلیسی نبوده است. روس‌هایی که گوی سبقت را از ما برای مردم نوازی ربوده اند (تعبیر جلال) و بعد از رفتن جلال از او می‌خواهند که از کشورشان بد ننویسد. نوعی عدم اعتماد به نفس که امروز در کشور خودمان می‌بینیم.

همینطور مشکلات سیستم دولتی بدون وجود نظارت‌های لازم را نشان می‌دهد. به گفته خود جلال هرچه از مراکز شهرهای بزرگ دور می‌شویم، امکانات کمتر و خدمات رسانی بدتر می‌شود. البته این مساله طبیعی است اما در کشورهای کمونیستی سابق بسیار ریشه‌دارتر است.

در مجموع خواندن این کتاب احتمالا چیز زیادی به خواننده امروز اضافه نمی‌کند. بهتر است نخوانید. مگر اینکه عاشق قلم جلال باشید که من هستم.



‍ کتاب?: توپ های ماه اوت

موضوع: تاریخی

نویسنده✍?: باربارا تاکمن

تعداد صفحات 500 صفحه


در مورد کتاب توپ‌های ماه اوت دو نکته وجود دارد. اول اینکه هیچ نکته‌ای باقی نمونده که گفته نشده باشه و دوم اینکه این دلیلی نمیشه که من در مورد این کتاب حرف نزنم.

کتاب در مورد ماه اول جنگ جهانی اول هست. اگر بخوام خیلی خیلی خیلی کوتاه وقایع رو بگم اینطوری هست که آلمان آماده حمله به فرانسه میشه. (داستان‌های مربوط به صرب دیوانه رو فراموش کنید آلمان مدت‌هاست تصمیم خودش رو گرفته یا حداقل به اعتقاد تاکمن اینطور هست.)

بهترین استراتژی، استراتژی گازانبری هست طوری که از شمال حمله کنن و به صورت جارویی کل ساحل شمالی رو تسخیر کنن و به پاریس بیان. از مرکز هم به تدریج بیان جلو تا حمله گازانبری شون پاتک نخوره. اما حمله گازانبری مستلزم حمله به بلژیک هست. بلژیکی که بی‌طرفیش توسط انگلستان و خود آلمان تضمین شده بود. اما آلمان این ریسک رو میکنه و به این ترتیب انگلیس رو وارد بازی می‌کنه (اگرچه انگلیس اول به طور کامل وارد نمیشه)

از اون طرف روس‌ها هم بدون تجمیع کامل نیروها به آلمان حمله می‌کنن که شکست خفت‌باری میخورن اما باعث میشن تعدادی از نیروهای المان از جبهه غرب به جبهه شرق بره به این ترتیب نیروهای آلمان در مرز فرانسه کم میشه.

فرانسوی ها هرروز عقب نشینی می‌کردن تا به دام نیروهای آلمانی نیفتن. آلمانی‌ها هم با سرعت پیشروی می‌کردن تا سریع کلک فرانسه رو بکنن. غافل از اینکه پشتیبانی و توپخانه شون اونقدر سرعت ندارن. در نزدیکی پاریس، وقتی که همه چیز آماده تسخیر پاریس هست، به علت دور شدن آلمان ها از خطوط تدارکات و تیررس توپخانه، دچار ضد حمله میشن و شکست می‌خورن. اینطوری ماه اول تموم میشه و سنگرها کنده میشن و جنگ تا چند سال بعد ادامه پیدا می‌کنه.

پیوستگی وقایع و توضیحات نویسنده آنقدر خوب و دقیق هست که خوندن کتاب رو به یکی از جذاب‌ترین تجربیاتم تبدیل کرد. واقعا کتاب فوق‌العاده ای بود. توصیه می‌کنم اگر به تاریخ علاقه دارید حتما این کتاب رو بخونید. باز هم از تاکمن می‌خونم.



‍ کتاب?: شازده احتجاب

موضوع: رمان

نویسنده✍?: هوشنگ گلشیری

تعداد صفحات 120 صفحه


ایران چگونه به دوران مدرن پا گذاشت؟ این سوالی تاریخی است که شاید خیلی از ما بخواهیم در مورد آن بدانیم و به نظر من یکی از راه‌های خوب برای پاسخ به این سوال خواندن کتاب شازده احتجاب است.

شازده احتجاب در مورد یک خان زاده است که پدربزرگش چندین ده را تصاحب کرده و خون ریزی گسترده‌ای انجام داده است. مادرش را کشته و برادرش را خفه کرده است. پدربزرگی که با چندین زن همبستر شده است.

پدرش نیز در قساوت چندان دست و پا بسته نیست. چندین رعیت را در خیابان به قتل رسانده است و او نیز هر شب با یک دختر باکره همبستر بوده است.

اما شازده نه خون خواری اجدادش را دارد نه حتی میل جنسی آنها را. با این حال قساوتش نوع دیگری است. او نمی کشد زجر می دهد. لزوما زیر پا له نمی کند بلکه تحقیر می کند و سپس می ایستد و به نابودی آرام افراد با لذت نگاه میکند.

می توان حرکت از سمت دولت پیشامدرن در اواخر دوره قاجار را به یک دولت مدرن در اوایل دولت رضاخان مشاهده کرد. جایی که دیگر عاملیت تنها کشتار نیست بلکه ساختن قفس برای نابودی استعدادها و ظرفیت های فردی است.

احتمالا هوشنگ گلشیری نمیخواسته یک رمان تاریخی یا سیاسی یا حتی فلسفی بنویسد. اما چیزی که نوشته و توصیف کرده یکی از بهترین داستان هایی است که می توان در مورد تاریخ سیاسی ایران مطالعه کرد.



کتاب?: زیر نور ماه شیشه ای

موضوع: رمان

نویسنده✍?: ژاکلین وودسون

تعداد صفحات 125 صفحه


این کتاب رو در بی کتابی محض خوندم. یک کتاب مخصوص نوجوان هاست که مال خودم هم نبود از کسی گرفتم. اما ناراضی هم نیستم. کتاب در مورد اعتیاد به مواد مخدره و اینکه چطور داره بیشتر و بیشتر نوجوون‌ها رو درگیر خودش میکنه.

نوجوون‌هایی که به امید تجربه یک چیز جدید و دریافت معنایی از زندگی و گاهی هم به خاطر باحال به نظر رسیدن به سمت مخدر میرن. اما زندگی شون رو نابود میکنن. نه تنها زندگی خودشون بلکه زندگی خانواده و اطرافیانشون رو.

داستان در سبک خودزندگی نامه یا اتوبیوگرافی نوشته شده. شخصیت اصلی که دختره توی یک شهر کوچیک ساحلی زندگی میکنه اما طوفان به شهر میاد و مادر و مادربزرگش رو میکشه. دختر به همراه برادر کوچکتر و پدرش میرن به یک شهر دیگه به اسم جکسون. اونجا توی خونه خاله دختر زندگی میکنن. بعد پدر توی یک شهر دیگه کاری گیر میاره (دلیل وجود شهر جکسون رو متوجه نشدم شاید در گیر و دار ارشاد حذف شده باشه) اونجا با پسری آشنا میشه که توی تیم فوتبال اگه اشتباه نکنم مشغول بازی بود.

دختر که با مشکلات روحی ناشی از از دست دادن خانواده اش دست و پنجه نرم میکرد، آغوش این پسر رو مکان امنی میبینه و برای اینکه از دستش نده حتی تا اعماق اعتیاد به مخدر هم باهاش میره.

در مجموع کتاب، کتاب متوسطی بود اما با خوندن نقدهای انگلیسی متوجه شدم سبک نوشتار نویسنده که بیشتر شبیه شعر هست به خوبی در ترجمه برگردانده نشده و همین مساله باعث شده نسخه فارسی زیاد جذاب از کار در نیاد. در مجموع کتاب، کتاب بدی نبود.



کتاب?: زوربای یونانی

موضوع: رمان

نویسنده✍?: نیکوس کازانتاکیس

تعداد صفحات 519 صفحه


به طور معمول هربار که یک کتاب ترند شده رو خوندم پشیمون شدم، این کتاب هم از جمله همون کتاب‌هایی هست که بعد از خوندنش پشیمون میشی.

داستان از نظر فرم که افتضاح بود. یک روایت خطر که نویسنده برای اینکه جذابش کنه یکی یکی هرکس به دستش میرسید رو میکشت. به حساب خودش میخواست تعلیق ایجاد کنه.

از نظر محتوا هم اونقدر زرد بود که حالت تهوع می‌گرفتی. داستان در مورد یک بنده خدایی هست که سرش توی کتاب‌ها است. ولی وضعیت دنیا بهش میگه که آقا اون چیزی که توی دنیای واقعی هست با چیزی که توی کتاب‌ها هست فرق میکنه. (ساچه کلیشِی)

یکی از دوستاش بهش میگه برو دلتو بزن به دریا اینم میره یک معدن اجاره میکنه و میزنه تو کسب و کار. توی همین مسیر با یک بنده خدایی به اسم زوربا آشنا میشه. زوربای قصه ما یه جورایی مرید این بنده خدا میشه. بهش میگه اقا به این کارگرها رو نده پررو میشن. (خود طرف کمونیسته یه جورایی و طرفدار کارگرها)

خلاصه اینقدر چرند توی این کتاب گفته میشه که نگو و نپرس. همون چیزهایی که از وقتی بچه بودیم به خورد ما میدادن ضرب در هزار کنید توی این کتاب گفته شده. حیف وقت واقعا



‍ کتاب?: کتابخانه نیمه شب

موضوع: رمان

نویسنده✍?: مت هیگ

تعداد صفحات 350 صفحه


یکی از مهم‌ترین مخالفت‌های من این هست که یک کتاب اول ایده اش به ذهن شما بیاد بعد بخواید در موردش داستان بنویسید. کتابخانه نیمه شب همچین چیزی هست. نویسنده یک ایده خوب به ذهنش رسیده و حالا میخواد در موردش داستان بنویسه. البته شاید بعضی‌ها از این داستان‌ها خوششون بیاد اما به شخصه زیاد جذاب نیست برام.

داستان باید ارگانیک باشه. باید از ناخودآگاه نویسنده بیاد. باید از عمیق‌ترین تفکرات و تجربه‌های زیسته فرد بیاد تا بتونه به عمق وجود خواننده نفوذ کنه و تمام سپرهای ذهنی و هنجاری خواننده رو کنار بزنه.

کتابخانه نیمه شب با وجود اینکه کتاب ترند شده‌ای هست، اما باز هم مثل اکثر کتاب‌های ترند شده نتونست من رو راضی کنه. داستان در مورد جهان‌های موازی هست. یک دختر که از زندگی خودش ناراضیه و می‌خواد خودشو بکشه. بعد از مرگ به یک کتابخونه میره که شبیه کتابخانه مدرسه شه و کتابخانه‌دار مدرسه هم اونجا هست تا بهش توی این ادیسه کمک کنه.

توی کتاب خونه یه عالمه کتاب هست که حسرت‌های دختر رو نشون میده. حسرت اینکه یک شناگر حرفه ای و قهرمان المپیک نشد، حسرت اینکه توی کالیفرنیا یک تاکستان ایجاد نکرد. حسرت اینکه راک اند رول رو ادامه نداد و ستاره مشهور نشد، حسرت اینکه فلسفه رو ادامه نداد، حسرت اینکه خانواده تشکیل نداد و حسرت‌های دیگه.

اما بعد از اینکه تک تک این زندگی ها رو تجربه کرد متوجه شد که اگرچه ما حسرت کارهایی که نکردیم رو میخوریم اما همیشه در پایان باز هم نوعی حسرت داریم.

در مجموع کتاب، کتاب متوسطی هست اما ایده ای که درموردش حرف میزنه ایده قابل توجهی هست. این کتاب رو بخونید تا بدونید در داستان نویسی چکار نباید بکنید.



‍ کتاب?: چشمهایش

موضوع: رمان

نویسنده✍?: بزرگ علوی

تعداد صفحات 270 صفحه


کتاب چشم‌هایش اگرچه مشکلات دارد اما استثنایی است. یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که کتاب دارد این است که دختر (اسمش هرچه که بود) چندین ساعت یک بند نشسته و صحبت می‌کند. این مساله کمی از جنبه رئالیستی ماجرا را کم می‌کند.

همچنین مشخص نبود کتاب تاریخی است یا رمان. داستان زندگی کمال الملک (یا شاید تقی ارانی) بود یا صرفا یک رمان خیالی؟ فاکتورهایی که ارجاع خارج از متن به کمال الملک می‌داد بسیار زیاد بود (حتی اسم استاد ماکان) اما بسیاری از فاکتورها ما را از زندگی کمال الملک دور می‌کرد. همچنین شجاعت علوی بسیار تحسین برانگیز است وی اصلا در لفافه حرف نمی‌زد. در داستان چند جا به صراحت نام رضاشاه در کنار دیکتاتور می‌آید. البته باید توجه داشت که این کتاب در سال ۱۳۳۱ نوشته شده یعنی زمانی که محمدرضا پهلوی پیش از کودتای ۲۸ مرداد در ضعف شدیدی قرار دارد و حزب توده قدرت گرفته است.

از نظر محتوا کتاب استثنایی است. شما هرگز حس نمی‌کنید در حال خواندن یک مانیفست سیاسی هستید. شعارهای کتاب باورپذیر است و شخصیت‌ها هرگز از منطقه قرمز عبور نمی‌کنند. نظرات نویسنده از داستان بیرون نمی‌زند. شما تنها تاریخ را می‌خوانید اگرچه این تاریخ از زاویه دید گوینده داستان است.

معمولا نسبت به ادبیات معاصر ایران نوعی جبهه گیری دارم. چون تصور می کنم این ادبیات به نوعی بی هویت است. در واقع تا حدود زیادی هم همینگونه است. اما نباید از انصاف گذشت که برخی کتاب ها علی رغم اینکه وام گرفته از ادبیات غرب هستند اما باز هم حرفی برای گفتن دارند.

کتاب چشمهایش از همین کتاب هاست. کتابی که تلاش میکند هویتی برای خود کسب کند و به نظر من تا حدودی موفق بوده است.



کتاب?: خانه خوبرویان خفته

موضوع: رمان

نویسنده✍?: یوسوناری کاواباتا

تعداد صفحات 160 صفحه


معمولا وقتی اسم ژاپن به میان می‌آید باید منتظر چیز جذابی بود. در هم آمیختن سنت و مدرنیته در جای جای فرهنگ ژاپنی به چشم می‌خورد و از این جزیره سرزمین عجایب ساخته است. سرزمینی که کشف نشدنی است و هرچه بیشتر در آن فرو می روی، بیشتر نمی‌فهمی.

کتاب خانه خوبرویان خفته برای من چنین حسی داشت. حسی مملو از ندانستن. اینکه این کشور چگونه کشوری است. یک سوررئالیسم استثنایی. سه داستان کوتاه که یکی از دیگری پرمعنا‌تر و عمیق‌تر بود.

داستان اول داستان دست است. مردی دست زنی را از او می‌گیرد و لذت خود را در همین دست می‌جوید. دست نمادی از آن عشق ممنوعه است که نباید به آن رسید. یعنی لذت این عشق در نرسیدن است. به محض اینکه وصال صورت می‌گیرد، رابطه فرد با تمام گذشته قطع می‌شود. لذت به پایان می‌رسد و ملال می‌آید.

داستان دوم داستان پرندگان و حیوانات دیگر است. این داستان روایت فردی است که با حیوانات دم خور است اما به شکلی عجیب (عجیب کلمه‌ای است که موقع خواندن این کتاب زیاد به کار می‌برید) این داستان کوتاه زیاد مورد علاقه من نبود پس در مورد آن صحبت نمی‌کنم.

صحبت اصلی در مورد داستان آخر است. خانه خوبرویان خفته. شما با اگوچی، پیرمردی خرفت وارد خانه‌ای می‌شوید. انگار روسپی خانه است اما به زودی متوجه چیز «عجیبی» می‌شوید. دختری که خواب است و قرار است مایه لذت این پیرمرد را فراهم کند. البته پیرمردها قرار نیست کاری انجام دهند تنها می‌توانند بدن دخترها را لمس کرده و کنار آنها بخوابند. شبی پر لذت برای پیرمرد و سرشار از غفلت برای دخترها. شاید در نگاه اول نوعی داستان تحقیر آمیز به نظر برسد (که البته هست. داستان در یک وجه خود هجوی علیه روسپی‌گری علنی برخی دختران در ژاپن آن زمان و البته این زمان است) اما در لایه‌های اصلی داستان ما بیشتر نوعی داستان تغزلی می‌بینید.

در اسطوره‌های ژاپن آمده است که می‌توان با بدن زنان اکسیر جوانی به دست آورد. اگوچی نیز با چنین فریبی به سراغ این خانه رفته و در کنار دختران جوان می‌خوابد. اما در خلال این رفت و آمد ما با زندگی اگوچی نیز آشنا می‌شویم.

ما می‌فهمیم اگوچی نیز زندگی عشقی جذابی نداشته است. بنابراین نوعی عقده در وی به وجود آمده است. همین عقده این مالیخولیا را در وی ایجاد می‌کند که به دختران آسیب برساند یا آنها را همراه خود بکشد. قبلا در مورد این مشکل در جامعه مدرن نوشته‌ام. به نظرم موضوع مهمی است که مدت‌ها پیش کاواباتا دیده است و امروز نیازمند توجه بسیار بیشتری است.



اگر متن براتون مفید بود حتما لایک یادتون نره.
https://virgool.io/@ahmadsobhani19/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%DB%8C-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%85%D9%86-qjarnndbxbmn



می‌توانید به تلگرام من هم سر بزنید:

https://t.me/ahmadsobhani