از نوشتن ، یک ویرگول سهم ما شد
من تصاحب شدنی نیستم ، همین یکبار خوش مزه ام
می ِ دو ساله و محبوب چهارده ساله همین بسست، مرا صحبت صغیر و کبیر
کتابهایی که میخوانیم را می شود درجه بندی کرد . شاید یک تا پنج ستاره اما چه کسی این ستاره ها را می دهد . احتمالا هتل ها از نهادی همچون سازمان گردشگری ستاره می گیرند . استاندارد خاصی هم باید داشته باشند . مثلا میزان رعایت بهداشت ،تعداد اتاقها ، دلباز بودن پنجره ها ، نوع رستوران و منو ، میز اوردور ، یک سرویس بهداشتی که به راحتی هر آن چه خوردی را دفع کنی ، مهماندار های عصا قورت داده با یک حوله و دستمال تا شده روی آرنج، متصدی های دلفریب با لباس فرم اتو کشیده و خنده های مصنوعی و البته یک خانم جوان چشم درشت بدون حلقه، سیخ نشسته پشت میز پذیرش ، که اگر ساعت 12 شب به پیشخوان مراجعه کنید تا بگویید شارجر موبایلتان در ماشین جا مانده ،پدر آن فرد را خواهید دید که پاهای بدون جورابش را روی پیشخوان گذاشته ، شکم بزرگش با نافی بیرون زده بالا و پایین می شود . در مواجهه با خرسی که درخواب زمستانی است ، عقل حکم می کند مشکل خود را به طریقی دیگر حل کنید .
در هر صورت این ستاره ها که واقعی نیستند آنهادر واقع پنج مثلث قهرند که باسن شان را به همدیگر چسبانده اند . جهانگردی که مسافرت می کند بیشتر از اینکه هوس کند هتل پنج ستاره برود احتمالا دوست دارد ارتفاعات هیمالیا را ببیند یا بیابانهای دوبی یا میزهای لاس وگاس ، کوچه های ونیز ، خیابان معروف پاریس ،جزایر قناری یا ماساژور های تایلند یا ....(وای چرا من حتی یکی از اینها را ندیده ام ) . اگر وزارت ارشاد هم به کتاب ها ستاره می داد می بایست همینطور باشد . نوع جلد ، نویسنده، مترجم ، جنس کاغذ ، فونت خوانا ، رعایت بهداشت فکری جامعه و... . از آنجایی که با زندگی کارمندی زیاد به هتل نمی روم ، کتابخوانی را هم به صورت حرفه ای دنبال نمی کنم . گاهی کتابی مطالعه می کنم که من را به وجد می آورد ، آن وقت حس شکمویی را دارم که تهدیگ های چرب ماکارونی را با آپشن سیب زمینی می خورد . البته می شود هر چندروز یکبار هوس ماکارونی کرد اما کتابهای خوب مثل روسپیان زیبا هیچ گاه خوش مزگی دفعه اول را نخواهند داشت .
انسان تنوع طلب اغلب کتابی که خواند را دیگر نمی خواند نهایتا آن را درگوشه کتابخانه اش زندانی می کندو فردا دنبال کتابی دیگر است .پس این بار چه کتابی بخوانیم ستاره ای که نیست .بدترین قسمت موضوع ، آن است که به سفارشها هم نمی شود خیلی اعتماد کرد . کتاب ها و خوانندگان هر کدام شخصیت خودشان را دارند . من تعریف های متفاوتی از باقلا قاتوق شنیده بودم به وسعت لذت تا تنفر .بالاخره یک بار خوردم و شاید اگرشمال بروم یکبار دیگر تجربه کنم اما نه به عنوان غذای اصلی .دیروز کتابی کوتاه خواندم و بعد از خواندنش گفتم کاش بیست سال پیش این کتاب را خوانده بودم . گمان کنم در آن زمان مزه کتاب تا مدتها توی ذهنم می ماند . اما حالا توی رودربایستی نویسنده تمامش کردم و همین دیگر ،گفتم :"کاش بیست سال پیش خوانده بودم ."
و عکس آن ، سه چهار روز پیش کتابی دیگر خواندم که مثل غذای خانگی بود .می خوردم و لذت مبردم ، انگار روی مبل ولو شده بودم و انسانی فرهیخته قصه ای شیرین برایم تعریف می کرد .همینطور که عضلات گردنم شل شده بود و با عمق وجودم ، غوطه ور شنیدن معجون کلماتش بودم گفت : "پایان " در حالی که دلم سیب زمینیهای برشته و چرب بیشتری می خواست .
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرزند کشی یا هوو کشی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب های روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب| گرینگوی پیر، کسی که به مکزیک رفت تا بمیرد.