نیروهای پنهانی که اراده‌ی‌تان را دستکاری می‌کنند!

بیشتر ما آدم‌ها خیال می‌کنیم که با اراده‌ی آزاد برای حالات، رفتارها و واکنش‌هایمان تصمیم می‌گیریم. شاید به همین دلیل نیز هست که چه برای موفقیت‌ها و چه برای شکست‌ها صرفاً خودمان را تشویق یا سرزنش می‌کنیم. به هرحال، کتاب بازداشتگاه صورتی چندان با ایده‌ی فوق موافق نیست.

«اساساً کتاب حاضر برای این نوشته شده که نشان بدهد ذهن آدمی مجمع میلیاردها اثر کوچک پروانه‌ای است. افکار، احساسات و کنش‌های انسان، محصول زنجیره‌ای آشفته از واکنش‌هاست که تا اندازه‌ی زیادی از نیروهای مختلفی که در این کتاب شرح داده شد تغذیه می‌کند.» (صفحه‌ی۲۹۰)

برای این که بیشتر با ایده‌ی کتاب آشنا شویم، توصیه می‌کنم یکی از بندهای آغازین کتاب را با هم مرور کنیم.

«شاوس، باتوجه به قدرت رنگ‌ها، پیشنهاد کرد که نگهبانان زندانْ زندانی‌های خشن را در سلول‌های صورتی‌رنگ زیر نظر بگیرند. در نـتیجه، دو افسر بازداشتگاه مرکزی نیروی دریایی ایالات متحده در سیاتل واشنگتن دیوار یکی از سلول‌های بازداشتگاه را صورتی براق کردند. زندان‌بان‌ها هفت‌ماه زندانیان جدیدالورود را زیر نظر گرفتـند. آن‌ها دیدند که چگونه زندانی‌های خشمگین و آشفته وارد سلول صورتی می‌شدند، ولی پانزده دقیقه بعد، آشکارا آرام‌تر بیرون می‌آمدند. علی‌القاعده، زندانیان تازه‌وارد پرخاشگرند، ولی زندان‌بانان طی دوره‌ی هفت‌ماهه، حتی یک مورد حادثه‌ی خشونت‌بار را گزارش ندادند.» (صفحه‌ی ۱۲)

کتاب چه ساختاری دارد؟

همانطور که ملاحظه می‌کنید، آزمایش مذکور، شاهد بر این است که رنگ صورتی، خاصیتی آرامش‌بخش دارد. ایده‌ی کتاب که اساس آن بر پایه‌ی آن شکل‌گرفته است همین است که «علل و عوامل بسیاری مثل رنگ‌ها هستند که اراده، رفتارها و حالاتمان را شکل می‌دهند.» عوامل نامبرده، یا در درون هر کدام از ما قرار دارند، یا در بطن روابط ما با هم قرار دارند و یا اساساً در محیط طبیعی زندگی‌مان قرار دارند. بدین‌ترتیب، کتاب تعداد زیادی از عوامل مذکور را ارائه و تأثیرگذاری آن‌ها را اثبات می‌کند و چون عوامل مذکور در یکی از درون، میان و یا خارج از ما قرار دارند، کتاب هم دارای سه بخش اساسی می‌باشد.  
 منظور از دنیای درون این است که تصورات ما آدم‌ها از چیزهای گوناگون، بر روی رفتارهای ما تأثیر چشمگیری دارند. به عنوان مثال، ما بسیاری از چیزها را با استفاده از «برچسب»هایی که به روی آن‌ها می‌زنیم می‌فهمیم و سپس براساس همان فهم، رفتارمان را تعریف می‌کنیم. آزمایش‌های موجود در کتاب، حاکی از آن است که کارمندان ادارات در ایالات متحده، براساس این که رنگ پوست ارباب رجوع سفید یا سیاه باشد، رفتارهای متفاوتی را بروز می‌دهند و دلیل آن هم برچسب‌هایی است که بر روی هر کدام از نژادهای مذکور در ذهن دارند، مثل این که برای آن‌ها مفهوم سیاه‌پوست و مفهوم خلاف‌کار گره خورده است. منظور از دنیای روابط ما هم چیزی جز عوامل فرهنگی نمی‌باشد. واضح ترین مثال آن تأثیر حضور دیگران در نوع رفتار ماست. بازیکن‌های فوتبال، در زمین خودی عملکرد بسیار متفاوتی را ارائه می‌دهند و دلیل آن هم بهره‌مندی آن‌ها از حضور پرشور تماشاگران است. منظور از دنیای بیرون از ما هم محیط طبیعی زندگی ماست که شامل تأثیرات آب و هوا و یا مکان‌ها می‌شود: بسیاری از اوقات آب و هواست که شما را انسانی نرم‌خو و دیگری را تندخو کرده است.

نویسنده چگونه استدلال می‌کند؟

جنس استدلال‌های کتاب همه از جنس همین استدلالی است که در بند دوم ذکر گردید؛ به عنوان مثال، برای این که ثابت کنیم که رنگ صورتی تأثیر نامبرده را دارد، آزمایش‌های گوناگونی انجام شده و نویسنده آمار و ارقام مربوط به آن را ارائه می‌کنند. بر همین اساس، می‌توان گفت که بیشتر حجم کتاب، بیان همین آزمایش‌ها است. همین مسئله باعث می‌شود که کتاب به میزان قابل توجهی خسته کننده باشد!
امروزه بسیاری از کتاب‌ها برای اثبات دعاوی خودشان چنین استدلال می‌کنند. به عنوان مثال، اگر کتاب «کار عمیق» از نیوپورت یا کتاب «وسعت یا عمق» را خوانده باشید، احتمالاً متوجه چیزی که گفتم می‌شوید. روند استدلال چنین است : ما فرضیه‌ی «آ» را بر روی ۱۰۰ نفر آزمایش می‌کنیم و ملاحظه می‌کنیم که همسو با فرضیه‌ی ما هستند؛ بنابراین، نتیجه می‌گیریم که باقی افراد هم چنین هستند یا این که اغلب باقی افراد هم چنین هستند!
اوّلین چیزی که ذهنم را مشغول می‌کند، همین است که تحقیقات انجام شده با نتایج أخذ شده تناسب ندارد! یعنی چطور از این که ۱۰۰ نفر یا حتی ۱۰۰۰ نفر و یا حتی ۱ ملیون نفر واکنشی همسو با فرضیه داشته‌اند، نتیجه می‌گیرید که باقی انسان‌ها هم چنین هستند؟ حقیقت این است که باید بگویم که حتی اگر تمام انسان‌ها را هم آزمایش کرده بودید، صرفاً می‌توانستید درباره‌ی همان افرادی که آزموده‌اید صحبت کنید نه چیزی فراتر از آن!

دومین نقدی که به ذهن بنده می‌رسد این است که شما نمی‌توانید تضمینی بدهید که واکنش سوژه، صرفاً در واکنش به متغیر فرضیه بوده است؛ به بیان ساده، شما نمی‌توانید تضمینی بدهید که آرام شدن زندانیان، صرفاً برای آن بوده که سلولْ صورتی‌رنگ بوده است. می‌توان هزاران عامل را فرض نمود که درباره‌ی هر سوژه تأثیرگذار باشند. به هرحال، می‌خواهم بگویم که چنین آزمایشی دلالت قابل اطمینانی بر نتیجه ندارد. بدین‌ترتیب، می‌خواهم بگویم که چون هزاران احتمال دیگر برای توضیح پدیده‌ی مورد آزمایش وجود دارد، به هیچ عنوان نمی‌توان به نظریه‌ی قابل توجهی دست یافت.

سوّمین مطلب این است که حتی اگر نقد دوّم را نادیده بگیرید، مقدار تأثیر گذاری عامل مورد نظر فرضیه به هیچ عنوان قابل اندازه گیری نیست؛ یعنی حتی اگر قبول کنیم که رنگ صورتی تأثیری داشته است، هیچ نمی‌توانیم بفهمیم که مقدار این تأثیرگذاری چه قدر بوده است!

نویسنده پاسخ می‌دهند که برای رفع نقدهای شماست که آزمایش‌های متعددی را ذکر کرده‌ایم. شاید آزمایش واحدی نشان دهنده‌ی این نباشد که رنگ صورتی آرامش بخش است، اما چندین آزمایش گویای چنین مطلبی هستند.

پاسخ من این است که حتی تعدّد آزمایش‌ها هم نمی‌تواند استدلال محکمی باشد: همان طور که می‌دانید حتی اگر میلیاردها «صفر» را با هم جمع کنید، باز هم نتیجه «صفر» خواهد بود! شما نمی‌توانید از جمع بستن آزمایش‌هایی که دلالت قابل اطمینانی ندارند، دلالت قابل اطمینانی به دست آورید!

مورد چهارم پرسشی عمومی است؟ چطور می‌توانم به شما اعتماد بکنم؟‌ به عبارت دیگر، من که آزمایش شما را ندیده‌ام، شما صرفاً به من گزارش می‌دهید که چنین آزمایشی انجام داده‌اید و چنین بازخوردی گرفته‌اید!‌ من چطور می‌توانم اعتماد کنم که صادق هستید؟ همچنین چطور می‌توانم مطمئن باشم که در جریان آزمایش‌هایتان خطایی نکرده‌اید؟ روزی روزگاری «آلفرد کینزی» و «جان مانی» جامعه‌ی غربی را با مشتی آمار دروغین فریب دادند!

جمع بندی

البته واضح است که نمی‌گویم فرهنگ و محیط و چیزهایی مثل این بر روی ما تأثیر نمی‌گذارند، اما می‌توان چنین استدلال‌هایی را به چالش کشید و درباره‌ی دامنه‌ی تأثیر گذاری آن‌ها سؤال پرسید. اگر دامنه‌ی تأثیر پایین باشد، به همان مقدار ارزش کتاب حاضر هم پایین خواهد بود و می‌توانیم از نویسنده سؤال کنیم که «خب که چه!» و اگر هم دامنه‌ی تأثیرگذاری زیاد باشد، ارزش کتاب بالا خواهد رفت.

تصویر نسخه‌ی اصلی کتاب
تصویر نسخه‌ی اصلی کتاب