نشر جهان درونم، فردیتم و خلاصه ای از تجربههای شخصیم بدون تضمین دقیق یا جذاب بودن . کانال تلگرام: https://t.me/ketab_stuff
هایدگر، فیلسوفی عجیب + معرفی کتاب
هایدگر شخصیت عجیبیست. تقریباً همه از تحول آفرینترین فیلسوفان تاریخ میدانندش (حداقل در فلسفه غرب) و در عین حال با دهن کج شده و غرغر زیر زبان این مسئله را اذعان میکنند. چرا؟ هایدگر عضو حزب نازی بود! در تمام عمرش تقریباً جایی صریحاً از جنایات حزب نازی انتقاد نکرد و کارت عضویتش در حزب نازی را هم نگه داشت. آن هم شخصیتی فیلسوف، متفکر و نقّاد جهان مدرن و جنایتها و ضعفهایش. نه فقط شاگردانش که همه، در سخنرانیهایش نوعی کاریزما و تاثیرگذاری جادویی میدیدند. خودش روستایی بود و عاشق مزرعه و طبیعت بکر و تا آخر عمر هم این وابستگی شدید به طبیعت و روستا را رها نکرد. متاسفانه چون مهمترین نوشتۀ هایدگر یعنی هستی و زمان بسیار ثقیل و سختخوان است، خیلیها همان ابتدای کار با هایدگر قهر میکنند؛غافل از اینکه شروع هایدگر اصلاً از هستی و زمان نیست. کتاب نشر شوند یک کتاب مناسب برای شروع هایدگر خواندنه و شخصاً ازش لذت بردم. از نظر هایدگر شالودۀ فلسفه در مغرب زمین بر "غفلت از هستی" بنا شده که همین به فروپاشی تدریجی ارزشها و مصرفگرایی و سلطه تکنولوژیک منجر میشود و تمام هدف پژوهش خودش (حداقل در هستی و زمان) را القای مجدد این یگانه راز زندگی که به محاق فراموشی رفته، یعنی "وجود" یا "هستی" میداند. هایدگر میگه باید تماماً دیدگاهمان را در نگاه به آفاق جهان و پدیدههایش عوض کنیم (تا حدی که حتی زبان را به علت استفاده زیاد و غیر دقیق از آن برای بیان این نگاه جدید پوسیده و غیر دقیق میداند. مثلاً همین واژۀ "عشق" آنقدر درمورد هرچیزی استفاده شده که وقتی میگوییم "عشق" آن تاثیر وجودی که باید را بر ما نمیگذارد و برای همین دست به واژه سازیهای عجیب غریبی مثل خودِ-کسان، جهانیدن، در-جهان-بودن، الثیا و . . . میزند).
باید به ابتداییترین بنیاد هرچیز یعنی "هستی" برگردیم و دست از نگرشهای فیزیکی و کمّی (که به آن "اونتیک" میگوید) برداریم و در همین سیر، برای تو لحظاتی ایجاد میشود که ناگهان از معجزۀ وجود در درونت باخبر میشوی و سوالاتی مثل اینکه "چرا چیزی هست بهجای اینکه هیچچیز نباشد؟" از خودت میپرسی و اینطوری به سمت "اصالت" میروی. آن هم اصالتی که در جهان "خودِ کسان" (they-self) دیگر کمتر بهش نزدیک هم میشوی. هایدگر میگه ما در این جهان دچار سقوط شدهایم. سقوط در زندگی روزمره و معیارهای جامعه و دیگران که بهش "خودِ کسان" میگوید. راه نجاتمان چیست؟ یکی از راههای عجیب و پرتکرار در تفکرش برای هستیاندیش شدن، "مرگ اندیش" شدن است. میگوید توهم امنیت ما در وسط این خودِ کسان که جهان سطحی اطراف ماست را این اضطراب که ما همه حقیقتی بدون فرار در پیش داریم که هیچ کدام از این "خود کسان" هم درش به ما کمکی نخواهند کرد یعنی "مرگ" از هم فرومیپاشد و باعث میشود به اصالت برگردیم. به هستی. به ژرفای وجود . . . در جهانی که غرق گرفتن تایید این "خودِ-کسان" به هر نحوی و در هر سطحی هستیم لحظاتی هست که شاید در مترو نشسته باشیم، شاید تازه از خواب بیدار شده باشیم یا بعد از یک گریۀ حساب، ناگهان از خود میپرسیم همۀ اینها یعنی چه؟ من چرا وجود دارم؟ چرا همه چیز هستی دارد؟ هستی چیست؟ چگونه است که ما نور را نمیبینیم اما روشن شدهها را میبینیم؟ نکند هستی هم همین باشد. مگر میشود اساساً هستی را دید؟ هر چه را تصور کنم موجود است نه خود وجود. خودم هم موجودم و زیر سایۀ نامتناهی و نورانی چیزی بسیار بنیادیتر یعنی وجود. چیزی که در ذهنم هر لباسی برایش بدوزم به او تنگ است. پس حرص چه را میخورم؟ من که همیشه بهسوی مرگم. چرا آزاده نباشم؟ چرا مرگ اندیش و وجود اندیش نباشم جای فکر به خزعبلات "خودِ-کسان" ؟
چند وقت پیش در مجموعهای کار میکردم و متوجه شدم مجموعه درحال فروپاشیست و از من هم کاری ساخته نیست. تصمیم گرفتم با فراغ بالی عجیب شروع به گفتن حقایق کنم و به افراد سودجو در آن حیطه نقد و انتقادات تند و محکمی کنم. ناگهان به فکرم زد همین اندیشه که تهش زوال است چقدررررر آزادی بخش است. چقدر انسان ساز است! همینکه بدانم دارم میروم و اساساً دازاین (انسان) یعنی "بهسویمرگ بودن"، صرف درکی جزئی از همین مسئله کافیست تا ما را زیر و رو کند، آزاده کند، رها کند و در یک کلام به هستی پیوند بزند و ناگهان وسیع شویم به وسعت هستی . . .
برای من در جاهایی قرابت فلسفه هایدگر با فلسفه وجود ملاصدرا بسیار حیرت انگیز بود و بنظرم اگر هایدگر خواندید و لذت بردید و به "هستی" صرف علاقهمند شدید حتماً به ملاصدرا هم سر بزنید.
قیمت: 17000 تومان، تعداد صفحات: 125 (کتاب کم قطر و جمعوجوریه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بند 128
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره منطق هگل (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 115 تا 118