چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟


بدون تردید یکی از مهم­ترین پرسش‌­های اقتصادی در قرن اخیر این بوده است که"چرا بعضی از کشورها بسیار ثروتمند هستند و برخی دیگر بسیار فقیر؟". این سوال علاوه‌براین که ذهن اقتصاددانان و دانشجویان رشته‌­ی اقتصاد را به‌ خود مشغول کرده و آنان را به‌­سوی یافتن پاسخ­‌های احتمالی سوق داده، در بسیاری از مواقع دغدغه­‌ی عامه‌­ی مردم، به‌­ویژه در کشورهای کم‌تر توسعه‌یافته و درحال‌توسعه نیز بوده است.

طی قرون اخیر استانداردهای زندگی در کشورهای صنعتی افزایش چشم‌گیری داشته است. برای مثال متوسط درآمد سرانه در ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپای غربی بین 10 تا 30 برابر قرن گذشته و بین 50 تا 300 برابر دو قرن پیش شده است. در سایر کشورها اگرچه همواره سطوحی از رشد اقتصادی وجود داشته است، اما تفاوتشان با کشورهای توسعه‌یافته روزبه‌روز بیش‌تر شده است و تفاوت خفیفی که چند قرن پیش میان برخی از کشورها وجود داشت، امروزه به شکاف عظیمی میان آن‌ها تبدیل شده است. در قرن اخیر درآمد متوسط در کشورهایی نظیر آمریکا، آلمان و ژاپن حدود 20برابر کشورهایی مانند بنگلادش و کنیا بوده است. هم­چنین در سال 1999یک فرد نمونه­‌ی سوئیسی سالانه بیش از 380برابر یک فرد نمونه‌ی اتیوپیایی درآمد داشته است.

این تفاوت­‌ها مسلما به تفاوت در اعداد و ارقام محدود نمی­‌شود و نتیجه­‌ی آن­ در طول زمان و در بین کشورها، در قالب تفاوت در بهداشت، آموزش، طول عمر، نرخ مرگ­‌ومیر نوزادان و... نمود پیدا کرده است. برای لمس بیش‌تر این تفاوت‌ها کافی‌ست گریزی سریع به حافظه‌ی تصویری خود بزنیم و هم‌زمان دو تصویر از کودکان گرسنه‌ی آفریقایی و مدارس مجهز اروپایی به‌خاطر بیاوریم. یا با مروری بر بحران جهانی اخیر یعنی "فراگیری کووید-19" به‌خاطر بیاوریم برخی از کشورها پیشگام کشف و تولید واکسن بوده‌اند و هم‌چنین برخی از کشورها حجم زیادی از واکسن را پیش‌خرید کردند درحالی‌که گروهی دیگر از کشورها علاوه بر ناتوانی در پیش‌خرید واکسن، حتی امکانات لازم جهت نگهداری واکسن را نداشته‌اند.

علامت سوال زمانی بزرگ‌تر می‌شود که در بسیاری از کشورهای فقیر، تفاوت فاحشی میان گروه‌های درآمدی بالاتر و پایین‌تر وجود دارد. اگرچه حدودی از نابرابری در همه‌ی اقتصادها وجود دارد اما در برخی از کشورها در حالی‌که گروه بزرگی از مردم از حداقل استانداردهای لازم برای زندگی برخوردار نیستند، گروهی کوچک بخش عظیمی از منابع کشور را در اختیار دارند. این توزیع درآمد نامتوازن خود یک ناکارآمدی بزرگ در اقتصادهای مورد بحث به‌شمار می‌رود.

اما به‌راستی ریشه‌‌ یا ریشه‌های این تفاوت‌های چشم‌گیر چیست؟ آیا راه نجاتی برای کشورهای فقیر و یا کم‌تر ثروتمند وجود دارد؟ آیا اقتصاددانان پاسخی برای این سوال‌ها نیافته‌اند؟

عکس: صفحه‌ی اینستاگرام Ugurgallen
عکس: صفحه‌ی اینستاگرام Ugurgallen
عکس: صفحه‌ی اینستاگرام Ugurgallen
عکس: صفحه‌ی اینستاگرام Ugurgallen


چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟

کتاب "چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟؛ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر" یکی از برجسته‌ترین کوشش‌ها در جهت پاسخ به سوالات مطرح شده است. این کتاب در سال 2012 توسط دارون عجم‌اوغلو (استاد اقتصاد دانشگاه ام‌ای‌تی) و جیمز ای رابینسون (استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو) پس از حدود 15 سال تحقیق و مطالعه، منتشر شد و به‌سرعت مورد توجه قرار گرفت. در این کتاب، مولفین با زبانی ساده، بدون استفاده از زبان ریاضی و مدل‌سازی آماری و به‌جای آن با تبیین و تحلیل اطلاعات تاریخی مربوط به چند قرن به شرح علل تفاوت کشورها پرداخته‌اند، این ویژگی سبب شده است تا مخاطبین بتوانند بدون گذراندن هیچ پیش‌نیازی کتاب را به‌طور کامل بخوانند و تا حد زیادی نیز آن را درک کنند. با این‌حال استقبال از کتاب تنها محدود به مخاطبین عام نبوده است و در میان متخصصین نیز مورد اقبال واقع شده است، تا جایی که 6 اقتصاددان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد (ارو، سولو، بکر، اسپنس، آکرلوف و دیاموند) در اظهارنظرهایی به تحسین این کتاب پرداخته‌اند.

در ادامه‌ی این مقاله قصد داریم مروری کوتاه بر روش‌شناسی و یافته‌های کتاب موردنظر داشته باشیم؛ اما پس از خواندن بخش‌های بعدی این مقاله نیز می‌توان از خواندن کتاب لذت کافی را برد؛ زیرا اولا چنان‌چه که گفته شد روش کتاب بر تحلیل اطلاعات تاریخی استوار است و در سراسر کتاب مباحث در بستر تاریخ مطرح می‌شوند و برای درک بهتر مباحث و ادعاهای مطرح‌شده لازم است مثال‌های تاریخی فراوان کتاب خوانده شوند. دوما نمی‌توان تمامی مطالب چنین کتابی را در چند صفحه خلاصه کرد. بنابراین امیدواریم این مقاله بتواند مشوقی برای خواندن کامل این کتاب حائض اهمیت باشد.

مولفین کتاب: رابینسون (سمت راست) و عجم‌اوغلو (سمت چپ)
مولفین کتاب: رابینسون (سمت راست) و عجم‌اوغلو (سمت چپ)


نظریه‌هایی که جواب نمی‌دهند

از اقدامات ارزشمند مولفین، تبیین نظریه‌های قبلی مطرح‌شده در راستای پاسخ به مساله‌ی موردنظر بوده است. آن‌ها پیش از بیان نظریه‌ی خود، نظریه‌های موجود را شرح داده‌ و سپس مردود دانسته‌اند. در این‌جا به مهم‌ترین نظریه‌ها و پاسخ مولفین کتاب به آن‌ها اشاره خواهیم کرد:

*نظریه‌ی جعرافیا: این نظریه مبنی بر این است که کامیابی یا شکست ملت‌ها ارتباط تنگاتنگی با محیط جغرافیایی، اکولوژیکی و فیزیکی آن‌ها دارد. اما مولفین استدلال می‌کنند که تاریخ هیچ‌گونه ارتباط پایداری میان جغرافیا و موفیت اقتصادی را نشان نمی‌دهد. آن‌ها با ارائه‌ی چند مثال نقض، این نظریه را رد می‌کنند. از جمله این مثال‌ها شهر "نوگالس" است که در قرن19 به دو شهر مجزا تقسیم شد: "نوگالس آریزونا" در آمریکا و "نوگالس سورونا" در مکزیک. میان این دو شهر تنها یک سیم‌خاردار وجود دارد و هر دو از جغرافیای کاملا یکسانی برخوردارند اما شاخص‌های توسعه‌ی اقتصادی در قسمت آمریکایی تفاوت فاحشی با قسمت مکزیکی دارد.

*نظریه‌ی فرهنگ: فرهنگ مجموعه‌ای از باورهاست که در طول زمان رشد کرده و فارق از کنترل افراد است. این نظریه دال بر این ادعاست که باورها، ارزش‌ها و اخلاقیات علل عمده‌ی تفاوت اقتصادی جوامع هستند. مولفین این دلیل را نیز چندان موثر نمی‌دانند و معتقدند آن جنبه‌هایی از فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار می‌گیرد برای فهم این‌که چگونه به اینجا رسیدیم و چرا نابرابری در جهان پایدار است، اهمیت ندارد. آن‌ها باز هم به ارائه‌ی مثال‌های نقض می‌پردازند؛ از جمله مثال کره‌ی شمالی و جنوبی. این دو کشور تا سال 1935 یک ملت واحد بودند اما پس از جنگ‌جهانی دوم، استعمار ژاپن در شبه جزیره‌‌ی کره پایان یافت و "کره شمالی" تحت نفوذ روسیه و "کره جنوبی" تحت نفوذ آمریکا در آمد. با گذشت چند دهه تفاوت‌های بسیاری بین دو کشوری که فرهنگ یکسان و جغرافیای مشابهی داشتند هویدا شد. مثال دیگر کتاب تفاوت‌ بسیار میان"آلمان شرقی" و "آلمان غربی" است و هم‌چین مثال "نوگالس" مجددا مطرح می‌شود.

تصویر هوایی کره شمالی و کره جنوبی در شب
تصویر هوایی کره شمالی و کره جنوبی در شب


*نظریه‌ی غفلت: این نظریه بر این اساس است که برخی کشورها فقیرند زیرا حاکمانشان در غفلت به‌سر می‌برند. کشورهای فقیر بر اثر توصیه‌های اشتباه اقتصاددانان و سیاست‌گذارن متناوبا با پدیده‌ی شکست بازار مواجه شده‌اند و راه حل را نمی‌دانند. متقابلا کشورهای ثروتمند ثروتمند هستند زیرا با یافتن سیاست‌هایی بهتر، این شکست‌ها را جبران کرده‌اند. عجم‌اوغلو و رابینسون با رد این نظریه بیان می‌کنند که در بهترین حالت غفلت تنها می‌تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند. مشکل ناآگاهی نیست بلکه انگیزه‌ها و محدودیت‌هایی است که به‌واسطه‌ی نهادهای سیاسی و اقتصادی در این جوامع وجود دارد.

در جمله‌ی آخر این ابهام به‌وجود می‌آید: منظور از نهادها چیست و نهادها چه نقشی در فقر یا غنای کشورها دارند؟ این‌جاست که نظریه‌ی کتاب مطرح می‌شود.

نهادها علت اختلاف را توضیح می‌دهند

مولفین معتقدند برای این‌که بدانیم چگونه ملت‌ها به موفقیت می‌رسند یا شکست می‌خورند باید با ساختار نهادهای کشورها آشنا شویم، زیرا این نهادهای اقتصادی و سیاسی هستند که منجر به فقر یا غنا می‌شوند. آن‌چه در ادامه می‌خوانیم چکیده‌ای از نظریه‌ی نهادی عجم‌اوغلو و رابینسون است.

نهادها قراردادهای ابداع شده انسانی هستند که کنش‌های متقابل انسانی را نظم می‌بخشد. آن‌ها محدودیت‌های رسمی (قوانین، قواعد، سازمان‌ها و قانون اساسی) و غیررسمی (هنجارهای رفتاری، رسوم، دستورالعمل‌های رفتاری خود تحمیل شونده) را شامل می‌شوند و از خصلت ضمانت اجرا برخوردارند. در این‌جا ممکن است نهادهای غیررسمی مشابه با فرهنگ به‌نظر برسند اما در واقع دو مقوله‌ی جدا از هم هستند. این دو از این جهت که بر رفتار افراد اثر می‌گذارند و تعیین‌کننده‌ی مهم انگیزه‌ها هستند با هم شباهت دارند اما افتراق‌شان این است که فرهنگ مجموعه‌ای از باورهاست که در طول زمانی طولانی رشد کرده و فارق از کنترل افراد است در حالی‌که نهادها مستقیما تحت کنترل افراد جامعه هستند.

درک چگونگی شکل‌گیری نهادهای مختلف نیاز به مطالعه‌ی دقیق کتاب دارد اما به‌طور خلاصه می‌توان گفت عوامل مختلفی در تعیین نهادها نقش دارند از جمله تاریخ (وقایعی نظیر استعمار، انقلاب‌ها، رویدادهایی در راس قدرت و...) و شانس؛ اما در نهایت نهادهای اقتصادی انتخاب‌های جمعی جامعه هستند.

باید توجه داشت نهادها فی‌النفسه سبب شکوفایی اقتصادی نمی‌شوند بلکه این نهادهای خوب هستند که منجر به بهروزی ملت‌ها می‌شوند و در نقطه‌ی مقابل آن‌ها نهادهای بد و ناکارا حضور دارند که سبب ناکامی و شکست کشور‌ها می‌شوند.

نهادهای اقتصادی به دو دسته‌ی نهادهای فراگیر و استثماری تقسیم می‌شوند. نهادهای اقتصادی فراگیر از طریق تضمین مالکیت خصوصی برای همه‌ی جامعه و برقراری آزادی در انتخاب شغل اجازه مشارکت گروه بزرگی از مردم را در فعالیت‌های اقتصادی فراهم و آن‌ها را تشویق می‌کنند تا از استعدادها و مهارت‌هایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند. این نهادهای اقتصادی فراگیر هستند که سبب شکوفایی استعدادها و بروز نوآوری می‌شوند. شخصی مانند "توماس ادیسون" اگر در کشوری با نهادهای اقتصادی غیر فراگیر بود هرگز مجالی برای ثبت قریب به هزار اختراع پیدا نمی‌کرد! بار دیگر به مثال دو کشور "کره" بازگردیم؛ امروزه کره جنوبی است که شرکت‌های بزرگی با ابتکارات فناورانه (مانند سامسونگ و هیوندای) دارد نه کره شمالی و این به دلیل اختلاف‌های نهادی دو کشور است.

نهادهای اقتصادی استثماری در تضاد با نهادهای فراگیر هستند و برای بیرون آوردن درآمد و ثروت از دست گروهی دیگر طراحی می‌شوند، در حالی که نهادهای اقتصادی فراگیر سبب می‌شوند ثروت در دستان گروه اندکی متمرکز نشود.

نهادهای سیاسی نیز همانند نهادهای اقتصادی شامل دو دسته‌ی فراگیر و استثماری می‌شوند. نهادهای سیاسی فراگیر به میزان متناسبی متمرکز و کثرت‌گرا هستند. اما نهادهای سیاسی استثماری اندک‌سالاری (الیگارشی) را دنبال می‌کنند و قدرت را در دست گروه اندکی از فرادستان متمرکز می‌سازند.

اما ارتباط نهادهای سیاسی و اقتصادی چگونه است؟ نهادهای اقتصادی فراگیر بر بنیان‌هایی که توسط نهادهای سیاسی فراگیر شکل گرفته‌اند، منابع و فرصت‌های اقتصادی را توزیع می‌کنند. از طرفی این توزیع عادلانه باعث دوام نهادهای سیاسی فراگیر می‌شوند. بنابراین رابطه‌ی نهادهای اقتصادی و سیاسی فراگیر یک رابطه‌ی دوسویه است. این موضوع درباره‌ی نهادهای استثماری نیز صدق می‌کند. نهادهای سیاسی استثماری، فرصت‌ها را در اختیار نهادهای اقتصادی استثماری قرار می‌دهند و آن‌ها نیز متقابلا با افزودن به قدرت نهادهای سیاسی، قوام آن‌ها را تامین می‌کنند.

مولفین ترکیب نهادهای فراگیر و استثماری را به‌طور معمول بی‌ثبات ارزیابی می‌کنند. نهادهای اقتصادی استثماری تحت حاکمیت نهادهای سیاسی فراگیر نمی‌توانند مدت طولانی پایدار بمانند. نهادهای سیاسی استثماری نیز نمی‌توانند نهادهای اقتصادی فراگیر را پشتیبانی کنند یا از طرف آن‌ها حمایت شوند. بنابراین برای دستیابی به توفیق بلندمدت هم‌راستایی نهادهای اقتصادی و سیاسی ضروری به‌نظر می‌رسد.

عجم‌اوغلو و رابینسون برای تکمیل نظریه‌ی خود در مورد تفاوت کشورها چرخه‌های تکاملی و شوم را معرفی می‌کنند. چرخه‌ی تکاملی فرآیند نیرومندی است که از بازخورد مثبت از نهادهای فراگیر در مواجهه با تلاش‌هایی که در جهت متزلزل ساختن‌شان صورت می‌گیرد، محافظت می‌کند و این فرآیند منشا حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می‌انجامد. اگر کشوری در چرخه‌ی تکاملی قرار گیرد می‌تواند به رشد پایدار و توسعه‌ی بلندمدت دست پیدا کند. این چرخه را می‌توان به‌سادگی در نمودار زیر نشان داد:

چرخه‌ی تکاملی
چرخه‌ی تکاملی


در سوی دیگر چرخه‌ی شوم وجود دارد که دارای نیروهای قدرت‌مندی در جهت تداوم نهادهای استثماری است. این چرخه از طریق نهادهای سیاسی استثماری که نهادهای اقتصادی استثماری را تحکیم می‌کنند، فرآیندی نیرومند از بازخورد منفی را به پیش می‌برد و نهادهای اقتصادی نیز به نوبه خود تداوم نهادهای سیاسی استثماری را پایه می‌ریزند. کشورهای فقیر تیره‌روز هستند زیرا در این چرخه مانده‌اند.

اما کشورهایی که در دور باطل چرخه‌ی شوم گرفتار شده‌اند چگونه می‌توانند از آن رهایی یابند؟ به‌عقیده‌ی مولفین، راه‌حل از بین بردن ناکامی اقتصادی و سیاسی امروز کشورها این است که نهادهای استثماری‌شان را به سوی نهادهای فراگیر دگرگون کنند. چرخه‌ی شوم می‌گوید این حرکت آسان و خودبه‌خودی نیست اما غیرممکن هم نیست. برخی عناصر از پیش موجود در نهادها یا وجود ائتلاف‌های گسترده که مبارزه علیه وضع موجود را رهبری کنند یا صرفا ماهیت نامقدر تاریخی (یا همان شانس!) می‌توانند چرخه شوم را بگسلند.


عجم‌­اوغلو و اقتصاد ایران

اگرچه کشورمان "ایران" در این کتاب به‌صورت موردی بررسی نشده اما مباحث مطرح‌شده به‌شکلی است که خواننده‌ی ایرانی ناخودآگاه بسیاری از مباحث را به معضلات اقتصادی کشور خود ارتباط می‌دهد. در پایان شاید خالی از لطف نباشد قسمتی از مصاحبه‌ی عجم‌اوغلو با نشریه‌ی ایرانی "تجارت فردا" در سال 1392 را بخوانیم:

"مطالعات من بیانگر آن است که ایران دارای اقتصاد بسته است، با قدرتی که به انحصار گروه کوچکی از شرکت‌های شبه دولتی درآمده که از آن برای ادامه‌دار شدن غلبه خودشان و همچنین منافع اقتصادی‌شان استفاده می‌کنند. از سوی دیگر همچون اکثر اقتصادهای بسته، این روند به موفقیت اقتصادی نمی‌انجامد. هرچه اقتصاد بیشتر بسته شود، وابستگی بیشتری نیز به شرکت‌های شبه دولتی و نظامی پیدا خواهد کرد و عملکرد اقتصاد نیز بدتر خواهد شد و حتی احتیاج به محدود کردن بیشتری خواهد بود."


جمع‌بندی

جوهره‌ی کتاب "چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟" را می‌توان این جمله دانست: ملت‌ها زمانی شکست می‌خورند که دارای نهادهای اقتصادی استثماری پشتیبانی شده از سوی نهادهای سیاسی استثماری هستند.

بنابراین این کتاب پاسخ جدیدی است به سوالی که در ابتدای مقاله مطرح کردیم. پاسخی از سوی گرایش "نهادگرایی" در اقتصاد که طی سالیان اخیر مورد توجه بیش‌تری واقع شده است. اگرچه این اثر همانند هر اثر دیگری خالی از ایراد نیست و انتقاداتی از جمله انحصار در روش تاریخی و کم‌اهمیت شمردن علل غیرنهادی به کتاب وارد شده است، با این حال نمی‌توان نقاط قوت آن را نادیده گرفت.

از دستاوردهای این کتاب گسترش مطالعات بین‌رشته‌ای در اقتصاد است؛ به‌نحوی که عجم‌اوغلو می‌گوید: "دستیابی به موفقیت اقتصادی منوط به حل برخی مسایل سیاسی بنیادی است. علم اقتصاد تاکنون قادر نبوده است توضیح قانع کننده‌ای در مورد نابرابری جهانی بیابد زیرا تا کنون مسایل سیاسی را حل شده فرض می‌کرد."

مطالعات بین‌رشته‌ای چند دهه‌ای است که در مطالعات اقتصادی اهمیت زیادی پیدا کرده و امروزه دیگر اقتصاددانان تنها به بررسی تئوری‌های محض اقتصادی نمی‌پردازند و گروه‌های مختلفی از آنان برای درک بهتر پیچیدگی‌های اقتصادی، پیوند اقتصاد با سایر علوم از جمله علوم سیاسی، علوم اجتماعی، روان‌شناسی، حقوق و... را بررسی می‌کنند.

کتاب "چرا ملت‌ها..." حتی اگر پاسخ کاملی به چرایی تفاوت وضعیت اقتصادی کشورها نباشد، مسلما کوشش مفیدی برای یافتن پاسخ موردنظر است و می‌تواند با غنی‌تر ساختن جعبه‌ی ابزار اقتصاد، کمک شایانی به پژوهش‌های بعد از خود کرده باشد.


منابع و مآخذ:

· عجم‌اوغلو، دارون؛ رابینسون، جیمز ، "چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر"، ترجمه‌ی محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی‌پور، تهران، انتشارات روزنه، 1393.

· تقی‌پور، زهره ، "رویکرد نهادی به توسعه با تاکید بر آرای دارون عجم‌اوغلو (مصادیقی از محرومیت‌های نهادی در ایران)"، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشکده اقتصاد، دانشگاه تهران، 1394.

· هفته‌نامه‌ی "تجارت فردا"، شماره‌ی 57، گفت‌وگو با دارون عجم‌اوغلو، شهریور 1392.

این مطلب در شماره‌ی اول نشریه‌ی دانشجویی روند (انجمن علمی اقتصاد دانشگاه تهران) در بهمن ماه سال 1399 منتشر شده است.