کتاب قدرت و جلال گراهام گرین

وقایع داستان این کتاب در زمان انقلاب مکزیک اتفاق میفته . دولت جدید مکزیک ضد مذهب مسیحیت و کلیسا هست ، تمام کلیساها تعطیل و به خرابه تبدیل شدند ، تمام کتاب های مذهبی جمع آوری و نابود شدند و داشتن چنین کتاب هایی جرم محسوب میشه . تمام کشیش ها دستگیر و اعدام شدند .

در این داستان ما با دو کشیش آشنا نیشیم ، یکی پدر خوزه که از ترس جونش و برای زنده ماندن حاضر شده به ازدواج تن بده و لباس اش رو بزاره کنار و الان مسخره ی خاص و عام شده و کشیش دوم که قهرمان داستان ماست .

داستان در رابطه با تعقیب و گریز و فرار چند ساله ی این کشیش از دست حکومت هست . در خلال داستان فرار کشیک با افراد دیگه ای آشنا میشیم که توی این مدت به نحوی با کشیش برخورد داشتن و تا حدودی از افکار و زندگی اون ها اطلاعاتی به دست میاریم .

قهرمان داستان با نام کشیش ویسکی خور معرفی شده چون به خوردن مشروبات الکلی علاقه داره . یعنی از یک طرف این آدم چون کشیش هست تحت تعقیب حکومت هست ، از طرف دیگه زیاد مورد پذیرش کلیسا و مردم نیست چون ویسکی میخوره چون کسی از یک کشیش انتطار نداره تا مشروب بخوره و مست کنه . اما میبینیم که تا آخر پای عقایدش وایساده و تسلیم نمیشه .

در این زمان مشروبات الکلی هم از سمت حکومت ممنوع اعلام شده ، یعنی این آدم هم کشیش هست و هم مشروب خواد و از هیچ کدومش هم حاضر نیست دست برداره . با وجود این که خیلی از افراد ممکن هست فکر کنن یک آدم مشروب خوار نمیتونه قهرمان باشه و ضعیف النفس هست اما به نظر من این کشیش قهرمان هست چون میتونست مثل پدر خوزه تسلیم بشه اما نشد . اون قبلا با زنی رابطه داشته و حتی یک فرزند هم از این رابطه به دنیا اومده ، پس می تونست خیلی راحت مثل پدر خوزه تن به ازدواج بده و جون خودش رو نجات بده و اینقدر سختی نکشه یا میتونست به خاطر مشروب خودش رو بفروشه اما این کار رو هم نکرد . نزدیک به ده سال مخفیانه و به طرز تاسف برانگیزی زندگی کرد ، دائم در حال فرار بود ، بدبختی و فقر و گرسنگی کشید اما فرار کرد و تسلیم نشد .

در تمام طول داستان صحبت های کشیش با خودش خیلی جالب هست ، اون به خاطر گناه زنا و مشروب خواری خودش رو کشیش لایقی نمیدونه و از این که هیچ کشیش دیگه ای نیست تا به اعترافات اش گوش بده و اون رو از بار گناهانش سبک کنه ، ناراحت هست و از سوی دیگه در هر فرصتی که نصیبش میشه مراسمات مذهبی رو به جا میاره ، به اعترافات مردم گوش میده ، بچه ها رو غسل تعمید میکنه ، مراسم عشای ربانی رو انجام میده . از یک طرف از تعقیب و گریز خسته شده و دلش میخواد گیر بیفته و همه چیز تمام بشه اما از یک سوی دیگه وظیفه ی خودش میدونه که فرار کنه و گیر نیفته چون تنها کشیش باقی مانده توی اون ایالت هست .

حکومت برای کشیش جایزه تعیین کرده بود اما مردم با وجود این که خیلی فقیر بودن حاضر به لو دادنش نشدن ، حتی زندانیان و خلاف کارهایی هم که توی زندان بودن این کار رو نکردن . بعد حکومت از هر شهر و روستایی یک گروگان گرفت اما باز هم مردم حاضر نشدن کشیش رو تسلیم کنن . این شرایط دو حالت داره یا واقعا مردم خیلی معتقد و مذهبی بودن یا به خاطر مخالفت با حکومت حاضر به همکاری نبودن یا شاید هم هر دو حالت همزمان بوده باشه اما من خودم به نظرم مردم از روی اعتقاداتشون این کار رو کردن ، قدرت عقیده از هر چیزی قوی تر هست ، اگر به خاطر مخالفت با حکومت بود ، وقتی که عزیزانشون رو گروگان گرفتن باید تسلیم میشدن یا خود اون گروگان از ترس جونش میتونست کشیش رو لو بده اما نداد ، یا زندانیان و خلافکارها که معمولا انتظار میره عقایدشون ضعیف تر از بقیه باشه و همیشه مخالف جامعه هستن و هنجارشکنی می کنن ، میتونستن راحت کشیش رو لو بدن اما این کار رو نکردن .

برای من جالب ترین قسمت کتاب ، صحبت های کشیش با خودش ، با زندانیان ، با ستوان و با دو رگه بود .

اسم این کتاب یعنی قدرت و جلال از یکی از آیه های کتاب مقدس گرفته شده که قدرت و جلال مطلق رو از آن خداوند میدونه . حکومت میخواد مذهب رو نابود کنه اما برعکس مردم بیشتر به سمت مذهب کشیده شدن . همیشه همین هست ، وقتی می خوای مردم رو به سمت چیزی بکشونی باید برعکس با اون مبارزه کنی . حکومت ها همیشه میخوان زندگی دنیوی و اخروی مردم رو به دست بگیرن و هیچ وقت به طور کامل در این زمینه موفق نشدن به خصوص زمانی که پای دین وسط میاد . در تمام کشورهایی که دین و سیاست با هم ترکیب شدن ، دین از بین رفته . توی کشور ما هم به زور میخوان مردم رو به یک سری از دستورات دین ، تاکید می کنم فقط به یک سری از دستورات دین ، پایبند کنن اما بدتر باعث میشن مردم از اون ها فرار کنن . میگن اگر میخوای در یک جایی دین و مذهب رو از بین ببری ، در اونجا حکومت رو به دست مذهبیون بده تا خود به خود دین و مذهب رو از بین ببرن . الان اکثریت جمعیت در مکزیک کاتولیک و اکثریت جمعیت در ایران از دین گریزان هستند .

ترجمه قبلی این کتاب با نام مسیحای دیگر ، یهودای دیگر ارائه شده بود ، به این دلیل که کشیش ویسکی خور نماد مسیح و دورگه که اونو لو داد نماد یهودا هست که حضرت مسیح رو لو داد .

در آخر داستان کشیش ویسکی خور به یک قهرمان تبدیل میشه و بعد از مرگش یک کشیش جدید میاد به اون ایالت . یعنی به محض این که حکومت آخرین کشیش منطقه رو کشت ، یک نفر دیگه اومد و جای اون رو پر کرد.

زندگی شخصیت های دیگه ی داستان بعد از آشنایی با کشیش ویسکی خور دستخوش تغییرات خوب یا بد زیادی میشه که با خوندن کتاب متوجه ی اون ها میشید ، البته بعضی از این اتفاقات مستقیما ربطی به کشیش نداره .

بعضی از دیالوگ ها و مونولوگ های کتاب خیلی پر معنا هستند و زیاد میشه در موردشون بحث و تفکر کرد . بعضی از منابع این کتاب رو جز 1001 کتابی که حتما باید قبل از مرگ تون بخونید ، آوردند . ممکن هست با قسمت های اول کتاب نتونید ارتباط خوبی برقرار کنید و مطالب از هم گسیخته به نظر برسند اما کمی که جلوتر میرید بهتر میشه . داستان جذاب ، زیبا و پر کشش هست ، خواننده دوست داره بفهمه بالاخره سرنوشت این کشیش چی میشه . خوندن این کتاب رو به شدت بهتون پیشنهاد می کنم . تقابل دنیا و آخرت ، کفر و ایمان ، عشق و تنفر ، خیانت و وفاداری ، تعهد و مسئولیت پذیری و عدم تعهد در جای جای داستان و برای تمام شخصیت ها به نوعی قابل رویت هست . گراهام گرین مذهبی بوده و در پایان کتاب هم مذهب یا در حقیقت ایمان و دین داری ، پیروز میشه اما آیا در زمان حال هم ، همین اتفاق میفته . تاریخ کشور ما هم پر از چنین حوادثی هست ، حکومت هایی که خواستن به زور مردم رو دیندار یا بی دین کنن .

چند تا نکته قابل توجه که باید حتما در مورد کتاب بهتون بگم ؛ یه پسری توی داستان هست که مادرش هر شب برای اون و خواهرهاش داستان های مذهبی از زندگی کشیش ها رو میخونه ، این پسر دائم از مادرش میپرسه چرا ما باید این کتاب ها رو بخونیم و داستان ها رو زیر سوال میبره میگه واقعی نیستن و خیلی اغراق آمیز گفته شدن و به اصطلاح زیاد اعتقاد نداره اما در آخر داستان وقتی اعدام کشیش ویسکی خور رو میبینه متحول میشه اعتقاد پیدا میکنه و دست کشیش جدید رو هم میبوسه . شاید این تحول در این پسر با دیدن و لمس واقعیت به وجود اومد چون دید کشیش مظلوم هست به این نتیجه رسید که حق با کشیش هست و عقاید اون درسته و با دیدن ستوان به زمین تف انداخت .

ستوان از ابتدای داستان دلیل مخالفت اش با مذهب رو این عنوان می کنه که میخواد زندگی مردم بهتر بشه ، از فقر و گرسنگی و فلاکت نجات پیدا کنن ، دنبال خرافات نباشن و از این حرفا و به همین خاطر که واقعا اعتقاد داشت با از بین رفتن کشیش ها و کلیسا خرافات و بدبختی از زندگی مردم میره ، افتاده بود دنبال کشیش . اما میبینیم که با وجود از بین رفتن کلیسا اما مردم باز هم فقیر بودن . در مکالمه ای که در انتهای کتاب کشیش و ستوان با هم داشتن خیلی جاها میبینیم که ستوان به شک افتـاد و متوجه شد که کشیــش واقعا آدم خوبی هست ، حتی رفت دنبال پدر خوزه تا بیاد به اعترافات کشیش گوش بده . و بعد از مرگ این کشیش ستوان به شک افتاد که آیا کاری که داره انجام میده درست هست یا غلط . شاید اگر کتاب دنباله ای داشت ، این ستوان هم به یکی از طرفداران پر و پا قرص کلیسا تبدیل میشد .

کشیش با وجود شرایطی که داشت اما برای غسل تعمید از مردم پول می گرفت ، حتی سر مبلغ چونه هم میزدن با هم ، اما می بینیم که بعد کل پول جمع شده برای غسل تعمید رو داد به مردی که دکه ی مشروب فروشی داشت تا خرج نیازمندان بکنه ، با وجود این که کشیش با خودش می گفت این حق من هست که از مردم پول بگیرم اما در آخر پول رو داد برای خیریه . اولش با خودش بحث داشت که پول بگیره یا نه ، حتی مردم ازش خواستن که مجانی غسل تعمید کنه بچه ها رو اما قبول نکرد . شاید میخواســت حرف هایی رو که در مورد کشیش ها میزدن زیر سوال ببره و بگه هدف ما خالی کردن جیب مردم نیست و واقعا برای خدا این کارها رو انجام میدیم یا شاید هم چون دیگه خیلی خسته شده بود از فرار و دلش میخواست گیر بیفته با خودش فکر کرده بود که به پول احتیاجی نداره .

کشیش با خودش میگفت این که من بچه ای به دنیا آوردم و اونو رها کردم و الان زندگی خوبی نداره گناه بیشتری داره نسبت به ویسکی خوردن من یا غروری که قبلا داشتم . عذاب وجدانش بابت بچه اش بیشتر از همه ی کارهای دیگه اش بود .