کمالی که نمی‌خواه(یـ)م



باید با یک هنرمند مصاحبه می‌کردم و به‌خیالم از این کارگردان‌های تازه‌کار و جوان است که فیلم‌های کوتاه ساخته و می‌سازد و چندتا جایزه و رتبه هم در این جشنواره‌های کوچک و بزرگ آورده است. سوژه را معرفی کرده بودند و گفتند برو مصاحبه کن. ولی نمی‌توانستم جایی بروم؛ چون او برای اکران فیلمش در کیش بود و ناگزیر به واتساپ و ضبط و ارسال صدا متوسل شدم. بعد از دریافت جوابِ وُیس‌ها، فهمیدم او جوان است، ولی متفاوت از آن چیزی که فکر می‌کردم: این فرد و مجموعه‌ای که راه انداخته بود، ایده‌ای را عملی کرده بودند به نام "سینما تخصص" که کارش ترکیب و آمیزش موضوعاتی مثل ورزش، کارآفرینی، دانش و ... است با فیلم‌سازی. تلاش این‌ها عموماً معطوف به این است که از طریق فیلم‌های مستند یا کوتاهی که می‌سازند، روحی به کالبد کارآفرینی و کسب‌وکار بِدَمَند و سرمایه‌گذارْ جذب، و مشتری‌ها را ترغیب کنند و نهایتاً کسانی که به دنبال کارآفرینی هستند را تشویق کنند و این تجارب را با آن‌ها از طریق فیلم‌سازی در میان بگذارند. سوژۀ فیلم‌ها معمولاً کارآفرینانی هستند که بعد از گذراندنِ دریوزگی‌ها و مشقت‌های بسیار، توانسته‌اند به جایی برسند و یک موفقیتی کسب کنند. سوژۀ دیگر، ضبط مستند از رویدادها و نمایشگاه‌های اقتصادی و کسب‌وکارمحور جهان است. حضور این آقا در کیش نیز، برای اکران فیلم مستندی از رویداد اکسپوی 2020 دبی بود.

آقای مدیرِ جوان، اعتقادات جالبی دربارۀ کمال، تعالی و ترقی انسان داشت. قبل از پرداختن به آن، باید بگویم این رویداد سینما تخصص یکی از مصداق‌های پوچ‌سازیِ سینما است. سینما فی‌نفسه و از ابتدا پیوندِ ناگسستنی‌ای با تجارت، ثروت و اقتصاد داشته است؛ اما این رویکرد جدید و تخصصی (تخصص به معنای حرفه یا شغل)، به نظرم سینما را در یک فرایند ابزاری‌شدنِ مبتذل و منحط قرار می‌دهد. البته که سینما خودش ابزار انتقال معنا و پیام است؛ اما چیستیِ پیام، معنا و هدفی که از پسِ آن دنبال می‌شود، می‌تواند بسیار متفاوت باشد. بنابراین این نگاه‌های تخصصی و شدیداً ضدهنر و ضدانسانی به سینما یا هر هنر دیگری، که فقط به دنبال اهداف عقلانی و اقتصادی است و اصلاً اگر زیبایی یا تکنیکی هم باشد معطوف به همین هدف است (و درنتیجه بی‌ارزش)، مردود است و نباید شیوع یابد؛ هرچند بدبختانه شیوع یافته و می‌یابد و پیش می‌رود و خیلی هم تشویق می‌شود.

از نظر آقای کارآفرین، انسان در جهان هرچه جلوتر می‌رود و آگاه‌تر و پیش‌رفته‌تر می‌شود، ارزش زمان را و جایگاهش را در زندگی بهتر درک می‌کند. اصلاً انسان وقتی به کمال می‌رسد که تک‌تک لحظاتش را و دقایقش را در نظر بگیرد و برای آن برنامه‌ریزی کند. این پی‌بردن به ارزش زمان و وقت، باید باعث شود که انسان دیگر "وقت" خودش را برای کارهای بیهوده و عبثی مثل خوردنِ پاپ‌کورن در سالن سینما و سرگرم‌شدن با یک فیلم، "تلف" نکند. فیلم‌دیدن اگر معطوف به یک هدف ملموس و عینی و مشخص نباشد، بیهوده و حرام است (در روحِ سرمایه‌داریِ برخاسته از پروتستانتیسم، این کار یا کارهای مشابه به‌شدت مذموم‌اند. جلوتر بیش‌تر به آن می‌پردازم).

باید از همۀ لحظات زندگی ارزش بیرون کشید. لحظه‌ای نباید از یادگیری و کسب درآمد دست برداشت. در تفریح و در دل طبیعتِ بکر هم باید پادکست گوش کرد و کوله‌بار ذهن را از علم و دانش سرریز کرد. در دست‌شویی و یا حمام نیز باید از لحظات استفاده کرد و فقط به تخلیۀ معده و شست‌وشوی بدن اکتفا نکرد. رُمان را یا نباید خواند، یا باید به‌نحوی خواند که از کنار آن بتوان یک ارزش و اندوختۀ عینی بیرون کشید. فیلم نیز باید چیزی باشد که به ترقی اقتصادی فرد کمک کند. مثلاً مستندی از زندگی یک "فرد موفق" باشد.

طنینش را می‌شنوید؟ طنین سرگیجه‌آورِ عقلانیتِ افراطی را می‌گویم. بی‌شک انسان هرکاری که می‌کند تاحدی عقلانیت و هدف‌مداری را در دل خود دارد. اما این تقلای رباتیک برای رسیدن به یک جایی و جمع‌کردن یک چیزی و هر پدیده‌ای را تبدیل‌کردن به ابژۀ بی‌ارزشی برای تولیدِ ارزش اقتصادی و مادی، امری برساختی، تحمیلی و ضدانسانی است. امری رباتیک است و از دل تفکرِ کارخانه‌ای بیرون می‌آید. این نوع نگاه به زندگی، من را یاد نتورک و ملالت‌هایش می‌اندازد. نوع نگاه هر دو یکی است؛ منتها شیوۀ عمل‌کردن و میزان مشروعیت‌شان متفاوت است.

مرحوم «ماکْس وِبِر» بیش از صدسال پیش، کلماتِ بسیاری را برای توصیف عقلانیت، بوروکراسی، ظهور و ریشه‌های سرمایه‎‌داری و ... صرف کرد.

او یک کتابی دارد به نام «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری». عجیب است این کتاب. کلاً کتاب چیز عجیبی است. و عجیب‌تر برای من این است که چه‌قدر صدای کلمات وبر را بعد از خواندن این کتاب، در جامعه شنیده‌ام و مصداق‌هایش را دیده‌ام. و این بار هم در وُیس‌های آقای کارآفرینِ هنرمند، دوباره وبر بر من ظاهر شد. شاید یکی از علل کاپیتالیستی‌نشدنِ کاملِ ما، فقدان رسوخ اخلاق پروتستانی باشد. رسوخی که با تغییر نگاه نسبت به مقولۀ کار و کسب ثروت در غرب ایجاد شد و کارکردن را نه امری مادی و صرفاً برای رفع نیازهای زندگی، که به یک "تکلیف" مبدل کرد که جنبه‌ای معنوی و الهیاتی نیز دارد. ثروت باید اندوخته شود، اما نه به این خاطر که بعداً در راه خوش‌گذرانی و خرج‌کردن صرف شود؛ بلکه بدین علت که نوعی وظیفۀ دینی و تکلیف است و ازقضا همراه با ریاضت‌کشی نیز هست. وبر معتقد بود خوی ثروت‌اندوزیِ طمع‌کارانه در بسیاری از جوامعِ گذشته وجود داشته است؛ اما این نوع نگاه به مقولۀ کار که بیش‌تر جنبه‌ای دینی دارد، فقط در غرب و از دل پروتستانتیسم بیرون جهید.

وبر از «سومبارت» نقل می‌کند که دو اصل "ارضای نیاز" و "تکاپوی ثروت" را باید از هم متمایز کرد. اصل اول تلاش و کاری است که برای رفع نیازهای شخصی صورت می‌گیرد. اما اصل دوم، تلاش برای کسب درآمد بدون محدودشدن به نیازهای شخصی است. اصل اول در نظام اقتصادی سنتی نیز وجود داشت. ولی دومی چیزی است که در رفتارِ سنت‌گرایان اقتصادی مشاهده نمی‌شود. در اقتصاد سرمایه‌داری اگر از فرد بپرسید چرا تا این حد کار می‌کند و به خود سختی می‌دهد، می‌گوید:«کار توام با فعالیت بی‌وقفه، به عنصری ضروری در زندگیِ من تبدیل شده است.» تازه این به‌شرطی است که فرد به این اسارتِ خود اذعان کند و آن را کتمان نکند.


شاید خیلی وقت است که روح سرمایه‌داری در جامعۀ ما نیز حلول یافته است؛ البته نه لزوماً آن‌چه که وبر می‌گوید و با آن ویژگی‌های مختص سرمایه‌داریِ غربی. بلکه اقتباسی از آن روح. موضوع این است که با وجودِ ظهور چنین روحی، به‌خاطرِ نبودنِ متغیرهای دیگری مثل سبک زندگی و فرهنگ عامۀ متناسب با آن، سرمایه‌داریِ تمام‌عیار مجالی برای بروز نداشته است. اما به‌گمانم از وقتی تاکید روی کارآفرینی و اشتغال و اقتصاد در چندسال اخیر بالا رفته است و رویکردهای دولتی و حاکمیتی نیز بیش از پیش نئولیبرال می‌شود، اخلاق سرمایه‌داری هم در کنار روحِ آن، دارد در ایران پا می‌گیرد. نگاه و تاکید آقای کارآفرینِ تلاش‌گر، به‌نظرِ من مؤیدی بر این امر است و همانا نگاهی است که "بنیامین فرانکلین" داشته است. ماکس وبر سخنان و توصیه‌های فرانکلین را مصداق بارز "روح سرمایه‌داری" می‌داند. چند توصیه از فرانکلین را که در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» آمده، در ادامه می‌خوانیم:

«به خاطر داشته باش که وقت طلاست.کسی که می‌تواند با کار روزانه دَه شلینگ به دست آورد، لیکن نیمی از روز را به تفریح یا به بطالت می‌گذراند، اگرچه حتی در اوقات تفنن و فراغت شش پنس خرج کند، نباید فقط همین مبلغ را بپندارد، بلکه در حقیقت پنج شلینگ دیگر را هم خرج کرده یا درواقع به دور انداخته است.»
«آن کس که روزانه یک کروت (سکۀ نقرۀ چهار پنسی در انگلستان) را هدر دهد، در سال بیش از شش پوند را هدر داده است که بهای استفاده از صد پوند است.»
«آن کس که پنج شلینگ راتلف می‌کند نه فقط این مبلغ، بلکه همۀ عوایدی را که می‌توانست از گردش آن در تجارت به دست آید_ که از سن جوانی تا پیری به مبلغ قابل ملاحظه‌ای بالغ می‌شود_ از کف داده است.»

اهمیت زمان چند صد سالی می‌شود که بر انسانِ عقلانی و مدرنِ غربی مسجل شده است. چیز جدیدی نیست. آقای فرانکلین که یکی از پدران بنیان‌گذار آمریکا و یک فرد موفقِ تمام‌عیار است، نزدیک به سی‌صد سال پیش، از نقطه‌نظر اقتصادی و محاسبه‎‌گرانه به زمان و اهمیتش می‌نگرد. یعنی همان نگاهی که این دوستِ هنردوستِ ما از آن سخن می‌گوید و تازه کمال انسان را در گرو رواج و گسترش آن می‌داند. یعنی بعد از این همه سال، و این همه ادعا، و این همه آرزوهای بلند، باید همان حرفی را بزنیم که سه قرن قبل یک کاپیتالیستِ فراماسونرِ غربیِ احتمالاً نژادپرست زده است؟ یعنی ما تازه در ابتدای این راهی که معلوم شده است به کجا ختم می‌شود قرار داریم؟

آقای کارآفرین مطمئن است که در آیندۀ نزدیک، نگاهِ تخصصی و فن‌محورانه به سینما، در ایران و جهان گسترش می‌یابد و انسان‌ها دیگر حاضر نیستند به سینما بروند و بدون دستاورد بیرون بیایند. سینمارفتن باید مساوی باشد با دریافت ایده‌های کسب‌وکار و اندوختن تجارب دیگران، برای پیش‌رفت و ترقیِ هرچه بیش‌تر.

حال به نظر می‌رسد اوضاع از آن‌چه که وبر می‌گفت نیز، بغرنج‌تر است. چه، این دیدگاه اقتصادی، نه فقط در حوزۀ اقتصاد و ثروت‌اندوزی، که در دیگر ساحت‌های زندگی فردی و اجتماعی نیز رو به صعود است. این که همۀ آدم‌ها می خواهند از کوچک‌ترین چیزی یک ارزش افزوده بیرون بکشند، یعنی روح سرمایه‌داری، چندی است که جای روحِ انسانیِ ما را گرفته است. این که سرگرمی و تفریحِ آزادانه از نظر برخی مذموم باشد، یعنی ورود انسان به جهان رباتی.

باید بگویم این متن یک مقالۀ علمی نیست، یک جستار است. پس می‌خواهم مستقیم و بدون ضابطه، علایق و سلایق خودم را در میانِ سطورِ آن فرو کنم.

کاری ندارم که مفهوم و لغت سرگرمی در فرهنگ غرب زاده شده و به این جا منتقل شده است، یا در فرهنگ اسلام مترادف است با لهو و لعب و از این حرف‌ها... فقط می‌دانم که هیچ هم از دنیا و زندگیِ کاملاً چارچوب‌مند، عقلانی و هدف‌مند خوشم نمی‌آید. دنیایی که در آن سینما "تخصصی" بشود، نه برای زندگی، که برای مردگی خوب است. داستان‌خواندن و فیلم‌دیدن، ولو صرفاً برای گذراندنِ وقت باشد، امر جذابی است و طردِ آن زندگی را پوک می‌‎کند. انسان به بیهوده‌رَوی‌های شبانه و ناگهانی نیاز دارد. موسیقی‌شنیدن‌های هوسی و یهویی. اگر قرار باشد همه‌چیز ضابطه‌مند شود و هر کنش اجتماعی و رفتار فردی انسان محاسبه شود، نتیجه نه تنها عقلانیت و کاراییِ بیش‌تر نیست، که دقیقاً عکس آن است؛ پژمردگی و فرسودگی و افسردگی است؛ یعنی دردِ فراگیرِ انسان مدرن؛ انسان عقلانیت‌زدۀ راززُدایی‌شده.

من فکر می‌کنم آقای کارآفرین انسان خوب، دغدغه‌مند و خیرخواهی بود که پیش‌رفت و ترقی جامعه را طلب می‌کرد. اما دیدگاهِ او دربارۀ سلطۀ تخصص‌گرایی و عقلانیتِ روزافزون بر زندگیِ انسان، سوای از این که عملی بشود یا نشود، هولناک است. و فقط هم محدود به او نیست. اندیشه‌ای است که از راه‌ها و به بهانه‌های مختلف، دارد گسترش می‌یابد.

به جایی رسیده‌ایم که کمال مدنظر برخی‌ها، کمال و هدف و مقصودِ سرمایه‌داران و سرمایه‌داریِ جهانی است. نمی‌دانم چه چیز ما را به این سمت، به سمت این "محاسبه‌گریِ" افراطی سوق می‌دهد. شاید درد اقتصاد و معیشت است. شاید هوس پیش‌رفت و توسعه‌یافتگی است. ولی هرچه هست، همان چیزی است که کشوری مثل آمریکا سالیان سال است تا گردن در آن فرو رفته و احتمالاً همان تبلورِ تمام‌عیارِ سرمایه‌داری است. این‌ها آواهای مقدماتی‎‌ای هستند که به گوش می‌رسند؛ هنوز تا غولِ بدصدای مرحلۀ آخر خیلی مانده است...

گزارشِ کاملِ مصاحبه را در این‌جا ببینید.