نویسنده نیستم، اما سودای نویسنده شدن دارم.
[مسخ را خواندم، پرتش کردم گوشه ای و گفتم چه مزخرف]
.
مسخ را که میخوانی، پرتش میکنی گوشه ای، کناری، سمتی، و میگویی چه مزخرف!
پرتش کردم و گفتم چه مزخرف! چجوری این بابا کافکا اینقدر اسم در کرده؟ (محاکمه اش را که عاشقم کرد نخوانده بودم، وگرنه آنقدر ها هم کفر نمیگویم که) اصلا این داستان ریزه میزه هم شد رمان؟ خلاصه یکمی هم فحشش دادم و یک کمی هم گفتم اصلا این داستان معنایی هم داشت، بچه بودم دیگر، نفهم!
جخ پنج شش ماه بعدش رفتم سراغش، البته این بار نه با ترجمه ی علی اصغر حداد، که دوست تر دارمش، با ترجمه ی همین خانم طاهری. کتاب هم تک افتاده بود توی کتابفروشی و هنوز بعد یک سال و اندی ازش دوباره نیاورده است و جاش در کتابفروشی خالیست. خدایی بود که چشمم این را بگیرد و بخرم. از قصد خریدمش البت، کار بکت را، همین ننامیدنیِ نشر چشمه را، خوانده بودم و باز فحش داده بودم که آخه این که فلسفه است نه رمان، بچه بودم دیگر، نفهم! بعد البته دوزاریم افتاده بود که نصف باقی کتاب نقد است و من هم آن دوره، همان دوره که بچه بودم دیگر،نفهم! عادت داشتم کتاب خریده را تا ته بخوانمش. تا ته خواندمش و از نقد ها سرم نشد، گفتم باشد، میروم میفهمم دکارت کیست و ابزورد چیست و این خزعبلات، بعد می آیم سراغت، رفتم چندتایی نظریه خواندم و برگشتم و ننامیدنی را باز خواندم و این بار نیمچه ای ملتفت شدم. اصلاً همین شد که این نسخه ی مسخ را خریدم، چون 340 صفحه بود و فقط 77 صفحه اش رمان، بله بله، جدن نظرم عوض شد، جخ فهمیدم این مسخ و گرگور زامزا یا سامسا، همچین الکی هم نبوده، اما آن روز هم نمیفهمیدم، بچه بودم دیگر، نفهم! فقط یک چیزی را نفهمیده بودم و فکر میکردم عجب چیط محسور کننده ایست. خودتان لابد قبل من توی ذهنتان گفته باشید، بچه بودی دیگر، نفهم! گذشت، تا این هفته باز گفتم دوباره خواندنش خالی از توفیر نیست، بچه ام دیگر، نفهم! نمیفهمم خواندن چیز جدید بَه زِ چیز تکراریست. القصه اینکه الان خواندمش و حس میکنم با این نقد های فمنیستی و برساخت گرایی و نمیدانم چه و چه، خیلی شاهکار است و غول. جخ یادم می آید حج ممد حسن شهسواری(پسرخاله نیستیم ولی خب) توی این کتاب جدیدش، یعنی یکی قبلی تر ازین جدیده اش، حرکت در مه، گفته بود که: اگر دیدید کتابی را پس از صد سال همچنان میخوانند، بفهمید در درجه ی استادی نوشته شده، اما اگر دیدید کتابی را پس صد سال نه تنها میخوانند که نقدش هم میکنند و سرش بحث و نظر دارند، بفهمید در مرحله ی نبوغ نوشته شده است. حالا شما قاضی، من مگر بحث نکردم سر این مسخ؟ پس حرفم را بپذیرید که نبوغ آمیزست، نپذیرفتید هم خیالی نیست، بچه ام دیگر، نفهم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
روایت بازگشت: روایتی از خانواده، انقلاب و مبارزه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقاومت، عصیان و مرگ | آلبر کامو، غمخوار آزادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیروهای پنهانی که ارادهیتان را دستکاری میکنند!