گروه مِهبانگ #همراه_با_هم_رشد_کنیم / آشنای با مهبانگ و موقعیت های شغلی: http://mehbang.group
داستان رفرالیها | این قسمت: علی اکبری و رفرالهایش
علی اکبری و صادق اسماعیلی به طور مشترک برنده لیگ رفرال سال 99 و لقب رفرژنرال مهبانگ شدند .
در این متن داستان پیوستن دنیا شریف و مهدی سهیلی که علی اکبری آن ها را رفر(Refer) کرده است، میخوانیم.
داستان دنیا
از نگاه علی:
سال گذشته به دنبال جذب یک نیروی تازه کار برای واحد منابع انسانی بودیم؛ یادم آمد که همسر یکی از دوستان قدیمیام در دانشگاه که از قضا همسایه ما نیز بود، در بخش منابع انسانی یک شرکت کار می کرد.
به او پیشنهاد دادم که اگر همسرش مایل است برای مصاحبه به شرکت مهبانگ بیاید؛ اما با توجه به اینکه در آن بازه حجم درسهایش زیاد بود و نمی توانست تمام وقت مشغول به کار شود، امکان همکاری نداشت.
اما گفت فرد مناسبی که پیگیر، دقیق، یادگیرنده و منظم است، میشناسد ولی نمیداند که آیا دنبال کار هست یا خیر!
بعد از صحبت کردن با او ابراز علاقهمندی کرد و دنیا برای مصاحبه به مهبانگ آمد، پذیرفته شد و به ما پیوست.
از نگاه دنیا:
در دورهی دبیرستان در رشتهی تجربی مشغول به تحصیل بودم، دوستانم طبق معمول تلاش میکردند هر طور شده برای ادامهی تحصیل در دانشگاه نیز رشتههای مرتبط با علوم تجربی را انتخاب کنند.
اما من تصمیم گرفتم راجع به فضای دانشگاهها و رشتههای دیگر اطلاعات به دست بیاورم و فهمیدم از همان اول هم اشتباه کرده بودم و مسیرم را به سمت رشته مدیریت تغییر دادم.
با اینکه 19 سالم بود و اطلاعات خیلی زیادی نداشتم، اما نسبت به انتخاب رشته اول دبیرستان با تجربهتر شده بودم و از طرفی خیلیها تشویقم میکردند بروم سمت مدیریتمالی و شغلهای به اصطلاح پردرآمدتر.
در دفترچه انتخاب رشته، رشتههای مختلفی را انتخاب کرده بودم اما رشتههای مدیریت، بعد از داروسازی که میدانستم قبول نمیشوم، در اولویت بودند و در نهایت مدیریتدولتی دانشگاه تهران قبول شدم.
ابتدا فکر میکردم که مدیریت مالی بهتر است و کمی ناراحت بودم ولی وقتی جلو رفتم و درسهایمان تخصصیتر شد، فهمیدم که در درستترین جای ممکن قرار دارم و متناسبترین رشته را برای خودم انتخاب کردهام.
درسهای دانشگاه و تعامل با استادها باعث شد من خوب صحبتکردن را یاد بگیرم و با توجه به ارائه ها و بحثهای کلاسی که در رشتهمان داشتیم، این مورد در من تقویت شد و هرچه جلوتر رفتم مصمم تر شدم که در همین حوزه باید کار کنم.
قبل از ورود به دانشگاه کار میکردم و تجربه استقلال و وارد جامعهای به جز جامعه دانشگاهی شدن و آشنا شدن با فضای کار را تجربه کرده بودم.
سعی کردم زمینههای متفاوت نسبت به یکدیگر را تجربه کنم. معلمی، مشاوره کنکور، کار در یک اداره دولتی، مجری گری و حسابداری و منابع انسانی هم انجام داده بودم.
از آنجایی که در دانشگاه خیلی فعال بودم و تعداد خوبی از بچههای دانشگاه تهران و بقیه دانشگاهها را میشناختم، سال 97 یکی از بچههای دانشگاه علامه کار حسابداری در یک شرکت استارتاپی که بچههای شریف و تهران راه انداخته بودند را به من پیشنهاد داد؛ همان جا هم مشغول به کار شدم.
آن موقع تجربه هیجانانگیز و خوبی بود و همه تقریبا همسن من بودند. حالا اما فکر میکنم دیگر آن جنس تجربه برایم مفید نیست، چون افراد همزمان با تو در حال یادگیری هستند و برای تازه کارها یادگیری زیادی ندارد.
حدود یک سال آنجا کار کردم و یک پروژه هم در زمینه منابع انسانی، با توجه به اینکه به رشته تحصیلیم مرتبط بود، هم همان جا با کمک دیگران انجام دادم و متوجه شدم که چقدر به حوزه منابع انسانی علاقهمندم.
آن موقع هم کلاس زبان می رفتم و هم درسها در دانشگاه خیلی سنگین شده بود؛ تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم و تمرکزم را روی این موارد بگذارم. از آن تجربه کاری دوستهای زیادی پیدا کردم، از جمله میثم و محدثه که بعدتر با هم ازدواج کردند.
تابستان سال 99 که داشتم امتحانات ترم آخر را میدادم و درسم در حال تمام شدن بود خیلی فعالانه دنبال کار بودم.
خیلی دغدغه این را داشتم که احتمالا کار موردنظرم را پیدا نمیکنم. جو هم اینطوری بود که ایران کار نیست و به ما کار نمیدهند و ... . ولی در دوران دانشجوییام درسها و پروژههایم را با عشق پیش میبردم و سعی میکردم بهترین خودم را ارائه بدهم و از طرفی سعی میکردم تک بعدی نباشم.
خیلی هم علاقه داشتم یک کاری را خودم راه بیندازم ولی دیدم که به تجربه بیشتری نیاز دارم و دیدم منابعم مثل زمان و انرژی و تجربهام اکنون کم است و ریسک زیادی دارد.
بر خلاف موج آن موقع که همه دوست داشتند کارآفرین شوند، تصمیم گرفتم ابتدا تجربه کسب کنم.
در همان حال و هوا بودم که محدثه با من صحبت کرد و گفت یکی از دوستان میثم در شرکتشان به دنبال نیروی منابع انسانی هستند. رزومهام را فرستادم و بعد با من تماس گرفتند و برای مصاحبه آمدم مهبانگ.
خیلی برایم جالب بود که آدمهایی که با آنها مصاحبه میکنم جوان هستند، آنجا بود که به خودم گفتم پس میشود، پس آنقدر هم سخت نیست، از این موضوع خیلی احساس خوبی گرفتم.
مصاحبه دوم من هم با مهندس علی بود و انقدر جذاب و لذت بخش بود که دوست داشتم حتما قبول بشوم.
داستان مهدی
از نگاه علی:
مهدی سهیلی دوست صمیمی من بود، در کارشناسی که برق خواجه نصیر بودیم مهدی رفیق گرمابه و گلستان من بود و از همان روزهای اول با یکدیگر دوست شده بودیم.
بعد از کارشناسی مهدی رفت MBA دانشگاه شیراز و من MBA دانشگاه تهران و از یکدیگر جدا شدیم. مهدی دورادور با شرکت و چند تا از بچه های شرکت آشنا بود. برای کار پایان نامه کارشناسی ارشدش که در حوزه رهبری سازمانی بود، پیشنهاد داد که بر روی کیس مهبانگ کار کند.
بعدتر وقتی دیدم مهدی جایی مشغول به کار نیست و ما نیز نیروی حرفهای برای واحد مارکتینگ میخواهیم او را به مصاحبه دعوت کردم.
بعد از مصاحبه قرار شد که جلسه دومی هم با او داشته باشیم، در مصاحبهی دوم خیلی خوب ظاهر شد؛ با اطلاعاتی که از بازار راجع به داتیس بدست آورده بود و راهکارهایی که ارائه داد نظر مساعد مدیرعامل داتیس را جلب کرد.
در نهایت مهدی به مهبانگ پیوست و بعدتر دیگر نیاز به جذب نیروی حرفهای در این حوزه نشد:)
از نگاه مهدی:
ورودی سال 90 برق خواجه نصیر بودیم و از همان ابتدا باهم دوست شده بودیم، باهم تصمیم گرفتیم بعد از برق MBA بخوانیم، علی درسش یک سال زودتر تمام شد و MBA هم زودتر فارغ التحصیل شد و قبل از آن وارد مهبانگ شده بود.
پارسال با علی راجع با پایاننامهام صحبت میکردم و او از من پرسید آیا جایی مشغول به کار هستم یا نه؟ ما یک نیرو برای مارکتینگ نیاز داریم.
من هم گفتم علاقهمندم در مهبانگ مشغول بشوم. رزومهام را فرستادم و بعد دعوت به مصاحبه شدم. دو تا مصاحبه سفت و سخت داشتم، در مصاحبه خیلی حس خوبی از مهندس داوود گرفتم و جذب مهبانگ شدم.
در واقع دوست داشتم که در جایی کار کنم که مدیرم این گونه باشد.
مهبانگ به خاطر ساختار فلتی که دارد یادگیری در آن بالاست، از همان اول با همه در ارتباطی و از مدیرعامل تا پایین سازمان باید کار کنی و این برای من خیلی جذاب بود.
همیشه دغدغه یادگیری را داشته ام و از جایی که خشک و رسمی باشد و چیزی یاد نگیرم و یک کارهایی بکنم و سر ماه هم حقوق بگیرم خوشم نمی آمد.
علی از قدیمیهای مهبانگ است، میانههای MBA دانشگاه تهران بود که به مهبانگ پیوست؛ او در توسعه فرایندهای منابع انسانی مهبانگ نقش پررنگی داشته و برنامههای مختلفی را پیش برده است، از جمله طرح لیگ رفرال مهبانگ که از سال 99 به طور مدون در حال برگزاری است.
طرح نردبانهای شغلی از دیگر کارهایی است که علی در آن مشارکت داشته است.
مسئولیت فرایند حقوق، دستمزد و مزایای مهبانگ نیز به طور کامل با علی است.
همکارانش او را مسئولیتپذیر، خوش برخورد و باهوش میشناسند. از مهر 99 علی سرباز شده است و در حال گذراندن امریه دانشبنیان خود در مهبانگ است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز کتاب و کتابخوانی در مهبانگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
ریال یا بانگ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کارشناسی تا سرپرستی R&D | مسیر شغلی مهندسی برق