در کمال تاسف

متاسفانه اعتماد به نفسم از حد معمول و رایج در جامعه کمی بالاتر است.

برای همین، نسبتاً زیاد می‌نویسم.

حالا این‌که، کتاب هم چاپ کرده‌ام یا حق‌اختراع ثبت‌شده هم دارم. این هم از مشکلاتی است که شخصاً از ریشه‌یابی آن ناتوان هستم. فقط امیدوارم حق کسی را نخورده باشم.

این روزها، خروجیِ کارِ بعضی فعالین عرصه‌ی تولید محتوا را که می‌بینم. از این اعتماد به نفس خودم برای دقایقی پشیمان می‌شوم. آرزو می‌کنم زبانی که به آن تکلّم می‌کنم و می‌نویسم، چیز دیگری بود. تا با این نوشته‌های فاخر در یک ردیف قرار نمی‌گرفت. و باعث کسرشان آن‌ها نمی‌شد.

ای‌کاش مسئولین مربوطه یک دسته‌بندی یا رتبه‌گذاری(شبیه به آن‌چه در فیلم‌های سینمائی رایج هست) برای زبان فارسی قرار می‌دادند تا نوشته‌های باارزش و گهربار جایگاهی خاص خودشان داشتند و با وراجی‌های تازه‌کارهائی مثل من قاطی‌پاتی نشوند. و باعث خدشه‌دار شدن رسم‌الخط وزین دیگران نمی‌شد.

بگذریم... آخر پائیز شده. از ژله‌ی داخل یخچال گرفته تا عکس پروفایل کاربران شبکه‌های اجتماعی و برنامه‌های رادیوتلویزیونی، همگی مزین به پرچم سه‌رنگ هندوانه‌ای شده‌اند. حالا این وسط گروهی میهن‌پرست ظروف شفاف برای ژله تدارک دیده‌اند تا قبل از برگرداندن(یا مصرف،) ترتیب رنگ‌ها با پرچم رسمی کشور یکی باشد؟ جای خوشحالی دارد.

این میان منِ بی سلیقه ، یا امثال من هم هستند کسانی که با برخی از این آداب و رسوم نوظهور و پر شاخ و برگ مشکل دارند. این هم معظلات اجتماعی است.

این که زمزمه‌ی آن ترانه‌ی کذائی معروف حالم را بد می‌کند. یا از این‌که با چشم خودم می‌بینم که خانواده‌ای محتاج «با قرض کردن پول، یا خریدنسیه» به سراغ خرید آجیل و تنقلاتی می‌رود که در تمام طول سال هیچ توجیه و مناسبتی با مصارف عادی آن‌ها ندارد. به‌جای این‌که خوشحالم کند که در جشنی فراگیر هستیم؟ دلگیرم می‌کند که چرا ،آن شخصِ نوعی!، باید خود را مجبور به آن هزینه ببیند.

فقط به این فکر می‌کنم، که از چه زمانی جزو عناصر نامطلوب اجتماعی قرار گرفته‌ام؟

و : چرا ؟