برنامهنویس فسیل شده. دایناسور وبلاکنویسی
-*( روشنتر از روز )*-
اینکه اینجا خوانندهی زیادی ندارم. یا کلّا وبلاگنویسی، با اون تعریف سابقش از رونق افتاده.گاهی دست آدم رو بازتر میگذاره برای نوشتن.
با خیال راحت از خودِ خودت، و از فکرت مینویسی. بدون اینکه کسی برچسب شوآف و نمایش بهت بزنه.
بگذریم. قضیه مفصله اگر شروع به درد دل کنم خیلی چیزها باید بنویسم.
موضوع اینه که یک زمانی کتاب زندگی نامهی بیلگیتس رو شروع کردم به خوندن. تا ازش یک چیزهائی یاد بگیرم. آخه اون موقع یک شرکت کامپیوتری با چند کارآموز و تکنسین داشتم خودم هم برنامهنویسی میکردم. در هر دو زمینه میخواستم ازش یاد بگیرم یا (برای رشد و توسعه) ازش تقلید کنم.
عجیبترین چیزی که میتونستم تصور کنم اتفاق افتاد.
یک سرخوردگی سرخوشانه.
سرخوردگی از اینجا که هیچ چیز جدیدی برام نداشت. سرخوشانه از اینکه (به جز ثروت خانوادگی و زندگی در جامعه با اقتصاد باز!) هر چیزی که میتونست برام الگو باشه. از قبل انجام داده بودم.
تعداد و مثالهاش خیلی زیاد بود. تا ریزهکاریهائی مثل تلاش برای نوشتن یک کد برنامهی کامپیوتری با چند خط و چند کاراکتر کمتر هم پیش میرفت.
گذشت. . .
دنیای دیجیتال متحول شد. سالها قبل از فیلتر شدناش اکانت فیسبوک ساختم و از اولین کسانی بودم که از عکسهای بیکیفیت!!!(شاید بعدا توضیح دادم) که از اینستاگرام میآمد{***} تعجب می کردم.
باز هم گذشت...
اتفاقاتی که همه خبر داریم. تا اینکه پادکست بیپلاس علیبندری سرگذشت اینستاگرام و خالقین اون رو تعریف کرد. تا زمانی که به مالکیت فیسبوک درآمد. و شروع به استحاله در اون کرد.
خودم دل خوشی از اینستا (بهخصوص جوگیر شدن کسبکارهای وطنی) نداشتم. تغییرات ناشیانهاش هم خیلی توی ذوقم میزد.
همیشه با خودم می گفتم این راه انتهای خوشی نداره.
وقتی بهم ثابت شد که اون بستر با سابقه و خلاق به جنگولکبازیهائی رو آورد تا مثلا شکل تیکتاک بشه و مخاطبان اون رو جذب کنه.
{بذار همینجا بنویسم: یک حال خاصی میده!!!! که آدم خودش رو با بیلگیتس و زاکربرگ مقایسه کنه. تازه بهشون ایراد بگیره... تهش هم بگه من از اونا بهتر میدونستم هارهارهار}
البته برای دلقکبازیهای ایلانماسک هم نوسترآداموس بازیهائی دارم که بعدا خواهم نوشت. {جای چندتا اسمایکی و ایموجی و اینچیزها توی این دوسه خط خالی هست که خودتون تصوّرشون کنید}
آهان داشتم میگفتم که : مننن مییی دوونستم (با لحن همون دوست گالیور بخونید.) که زاکر برگ راه خوبی رو در پیش نگرفته.
حالا اینکه اون توی یک ماه صدمیلیارددلار از دست داد. و کل نقدینگی زندگی و پسانداز من به نه۲ددلار نمیرسه! هم خودش طنز خاصی داره که خوب اینجا مد نظرمون نیست.
پ.ن:
چند تا خبر در همین حین خوندم که حواسم رو اساسی پرت کرد.
شاید بعدا چیزی اینجا اضافه کردم. ولی حرف اصلی که می خواستم رو زدم
{***} :
صحبت از زمانی است که دوربینهای دیجیتال هنوز مرسوم نبود. عکسهای فیسبوک حتی اغلب اسکن شدهی عکسهای چاپ شده بود. و مدتها بعد اصطلاح مگاپیکسل رایج شد. کیفیت دوربینها را با اسم ۳۲۰ یا VGA میشناختند. طبیعی بود که عکسی که با دوربین موبایل گرفته شده و مستقیما در یک کادر مربعی وارد یک اپلیکیشن(اینستاگرام) شده شاید در همان گوشی مشکلی نداشته باشد. اما وقتی به فیسبوک منتقل میشد یا لینک میشد. روی مانیتور معمولی کیفیت رنگ و وضوع ذاغارت و داغانی داشت. شاید این روزها کسی حوصلهی همچین اطلاعاتی را نداشته باشد. امّا این تاریخ واقعی تکنولوژی است. تاریخی که عمر اغلب تحولات آن فقط ده بیست سال است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خارش
مطلبی دیگر از این انتشارات
-*( اینجا هم ؟ )*-
مطلبی دیگر از این انتشارات
-*( انجماد )*-