"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
آیا مقتول یک ارسطو بود؟
قسمت قبل تا آنجا پیش رفتیم که آقای میمنت و مبارکی به جرم قتل صاحب خانه ی آقای نیابتی تحت تعقیب هستند. آقای مبارکی برای فرار از این مخمصه یک نقشه کشیده بود و حالا ادامه ی داستان.
فردا صبح آقای مبارکی آقای میمنت را از خواب بیدار کرد و گفت: پاشو بریم بیرون صبحونه بخوریم باید باهات حرف بزنم.
اقای میمنت گفت: باشه بذار دست و صورتم رو بشورم یکم تغییر چهره بدم بریم بیرون. اینطوری که نمیشه.
دو مرد بعد از تغییر چهره به سمت نزدیک ترین کافه حرکت کردند. کوچکترین اثری از نگرانی در چهره ی آقای مبارکی نبود و همین اقای میمنت را نگران کرده بود. آقای میمنت گفت: مبارکی جان! چیزی شده؟ انگار خیالت جَمعه.
اقای مبارکی گفت: اره که جَمعه. خبرای خوبی برات دارم میمنت جان. بیا بریم یه صبحونه بزنیم اونجا بهت میگم.
دو مرد به یک کافه رسیدند و هر دو املت سفارش دادند. میمنت و مبارکی به یکدیگر نگاهی کردند و اقای مبارکی گفت: خوشحالم با اینکه نویسنده هیچوقت توی عمرش صبحونه املت و نیمرو نخورده ولی ما رو از خوردن این غذا ها محروم نکرد.
و در حالی که لقمه های املت را با ولع می خورد گفت: میمنت جان یادته دیشب بهت گفتم قراره امروز همه بی گناهی ما رو فریاد بزنن؟
آقای میمنت سری به تایید تکان داد و اقای مبارکی ادامه داد: اینجا رو ببین!
و گوشی هوشمندش را به سمت اقای میمنت گرفت. روی گوشی صفحه ای از یکی از شبکه های اجتماعی (به خاطر مشکلات ممیزی از بردن اسم شبکه معذوریم) باز بود و واژه ی "ارسطو" سرچ شده بود. پیام هایی که داده بودند همگی تقریبا یک مضمون داشت و آن این بود که مقتول گناه کار بوده و قاتل بی گناه. پیام هایی از این دست.
"این که مبارکی کار اشتباهی کرده شکی در آن نیست اما نباید از #ارسطو ها نیز فرشته بسازیم"[جفا آذر بیگ]
"هرگاه خواستیم مبارکی را قضاوت کنیم یادمان باشد آن سوی داستان نه یک انسان بی گناه بلکه یک #ارسطو ایستاده است."
"اگر فکر می کنید مبارکی گناهکار است برای این است که ماهیت #ارسطو ها را نمی شناسید."
"کسی که مبارکی را گناهکار می داند مانند کسی است که در خانه تعداد زیادی پیتزا نگه داشته و هرروز از چاقی مفرط خودش می نالد. #ارسطو"
اقای میمنت که گیج و سردرگم شده بود گفت: چی شده مبارکی؟ ارسطو کیه؟ اسم طرف ارسطو بوده؟
اقای مبارکی درحالی که یه قلوپ از چایی شیرینش میخورد گفت: نه من اصلا طرف رو نمیشناسم. دیشب زنگ زدم به دوستام گفتم گرفتار همچین مشکلی شدم. اونها هم گفتن ما میگیم طرف ارسطو بوده تا دید مردم نسبت بهش منفی بشه. بعد که حسابی آبروشو بردیم و مردم رو علیهش کردیم دیگه قضیه ی قتل به حاشیه میره و کسی دنبال ما نمیگرده.
آقای میمنت که یک کلمه را هم نفهمیده بود گفت: آها.
و همچنان خیره به آقای مبارکی نگاه می کرد. در نهایت پرسید: حالا این ارسطو که میگی یعنی چی؟
آقای مبارکی در حالیکه دستانش را با دستمال پاک می کرد گفت: داستانش مفصله. توی وزارت که بودیم یک سری آدم های آب زیر کاه بودن که میرفتن با کارکنان وزارت طرح رفاقت می ریختن واسشون کارهای خلاف شرع جور میکردن. بعدم ازشون فیلم میگرفتن و میفرستادن واسه دادگاه یا اینکه از طرف اخاذی میکردن. ما به اینا می گفتیم ارسطو.
اقای میمنت گفت: یعنی این بنده خدا ازت فیلم گرفته بود؟
آقای مبارکی گفت: نه بابا اینو شایعه کردیم که آبروشو ببریم وگرنه من که اصلا نمیشناختمش.
-ولی اونایی که توی شبکه های مجازی شایعه کردن باید میشناختن دیگه مگه نه؟
-نه. اونها هم ما بهشون گفتیم.
آقای میمنت که تا امروز با مسئله ای به این پیچیدگی روبرو نشده بود تصمیم گرفت دیگر فکر نکند و املت و چایی شیرین خودش را بخورد.
-راستی مبارکی جان، املت و چایی شیرین برای مزاج بد نیست؟ یهو مریض نشیم؟ (این را اقای میمنت درحالیکه به صورت کاملا مشکوک داشت به نویسنده نگاه می کرد گفت)
-درسته که گفتم دم نویسنده گرم که گذاشت ما املت بخوریم ولی با چایی شیرینش کلا مزاج منو بهم زد. (این را اقای مبارکی در حالی گفت که با دو دست شکمش را چسبیده بود و به خود میپیچید)
بعد ادامه داد: میمنت جان تو فقط املت رو بخور منم برم یه جایی بعدم میرم اتاق تو هم بعدا بیا.
میمنت گفت: باشه تو برو. بعدا میام راجع به اینکه چطور باید فرار کنیم حرف میزنم.
اقای مبارکی به سرعت به بیرون از کافه حرکت کرد و اقای میمنت را تنها گذاشت. بعد از چند دقیقه دو مرد تنومند با عینک دودی و لباس سیاه بالای سر اقای میمنت ظاهر شدند. یکی از دو مرد روی شانه ی آقای میمنت زد و گفت: شما آقای میمنت هستید؟
آقای میمنت تایید کرد و دو مرد به سرعت آقای میمنت را داخل گونی کردند، یکی از مردها لقمه ی بزرگی از املت اقای میمنت گرفت، در دهان گذاشت و دو نفری از کافه خارج شدند.
برای خواندن قسمت های قبلی به اینجا مراجعه کنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه کسی نیابتی را با تیر زد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه: ماجرای دوستی میمنت و مبارکی (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه: ماجرا دوستی میمنت و مبارکی.