یک انسان عادی در جستجوی حقیقت!
آری! شواهدی برای طراحی هوشمندانه مغز وجود دارد
اگر مغز ما هوشمندانه طراحی نشده بود، هیچ دلیلی برای باور هر چیزی که حواسمان به ما می گویند، نداشتیم
البته این یک موضوع بزرگ است.مغز، مانند تمام زیست شناسی، آشکارا هوشمندانه طراحی شده است. از هماهنگی ظریف فعالیت عصبی بین نورونها و نواحی مغز گرفته تا رفتار قانونمانند قابل توجه مولکولها و اتمها که نورونها و انتقالدهندههای عصبی را تشکیل میدهند، مغز حامل اثر انگشت غیرقابل انکار یک طراح است. اما روش عاقلانه دیگری برای استنباط طراحی مغز وجود دارد که ساده است و به نظر من کاملاً قانع کننده است - این روش مبتنی بر اعتقاد ما است که ادراکات و مفاهیم ما با حقیقت مطابقت دارد.
برای اینکه ببینید چگونه این به طراحی هوشمندانه مغز اشاره می کند، استدلال بسیار قانع کننده ای را برای وجود خدا در نظر بگیرید که توسط فیلسوف ریچارد تیلور (1919-2003) در کتاب متافیزیکش ارائه شده است. فیلسوف تومیست، ادوارد فیسر، خلاصه و تفسیر خوبی در اینجا دارد. من استدلال تیلور را نقل می کنم:
تصور کنید که در قطاری در انگلستان هستید و مجموعهای از سنگها را در دامنه تپه میبینید که میگوید راهآهن بریتانیا از ورود شما به ولز استقبال میکندTHE BRITISH RAILWAYS) WELCOMES YOU TO WALES)
در تئوری دو راه وجود دارد که سنگ ها را می توان به این ترتیب چیدمان کرد. یکی از راهها این است که آنها عمداً توسط یک عامل هوشمند ترتیب داده شده باشند تا پیام ورود شما به ولز را منتقل کنند. راه دیگر این است که باد و باران به طور تصادفی سنگها را جابهجا میکنند، به طوری که آنها شبیه یک پیام معنادار هستند، اما در واقع هیچ منبع هوشمندی ندارند. احتمال هر یک از این دو امکان به استدلال بی ربط است.
اکنون میتوانستید بر اساس سنگها باور کنید که در واقع وارد ولز شدهاید یا نمیتوانید آن را باور کنید. هر کدام را که شما معتقد باشید نیز به بحث بی ربط است. منظور تیلور این است که شما نمیتوانید بهطور موجهی باور کنید که سنگها بهطور تصادفی به وجود آمدهاند و در عین حال باور کنید که آنها پیامی را منتقل میکنند که شما در حال ورود به ولز هستید. به این معنا که شما فقط در صورتی موجه هستید که محتوای معنایی منتقل شده توسط ماده را باور کنید، که چیدمان موضوع به صورت هوشمندانه طراحی شده باشد.
تیلور اکنون قیاسی را با فرآیندهای عصبی مغز ما ترسیم می کند. ما به پیامهایی که توسط فیزیولوژی عصبی ما منتقل میشود - با ترتیب انتقالدهندههای عصبی و نورونهایمان باور داریم. اگر این عملکردهای مغز با تکامل داروینی تکامل یافته اند - یعنی در نتیجه تغییرات غیرهوشمندانه، تصادفی، وراثتی و انتخاب طبیعی به وجود آمده اند - پس نمی توانید باور موجهی داشته باشید که ادراکات و مفاهیم ایجاد شده از طریق مغز شما معنای واقعی دارند. نسبت دادن محتوای معنایی به فرآیندی که فاقد طراح هوشمند است، غیرمنطقی خواهد بود.
تیلور از این استدلال برای استدلال برای وجود خدا استفاده می کند. وقتی باور داریم که ادراکات و مفاهیم ما به حقیقت اشاره دارد، به طور ضمنی وجود خدایی را که آنها را طراحی کرده است تصدیق می کنیم. اگر فیزیولوژی عصبی که ادراکات و مفاهیم ما را تولید می کند هوشمندانه طراحی نمی شد، ما هیچ دلیل موجهی برای این باور نداشتیم که آنها به حقیقت اشاره می کنند، به همان اندازه که دلیل موجهی برای این باور نداشتیم که تجمع غیرهوشمندانه سنگ ها به ما می گوید که در کجای انگلستان هستیم. این یک استدلال کاملاً خوب برای وجود خدا است و البته استدلال خوبی برای طراحی هوشمندانه مغز است.
توجه داشته باشید که این برهان کسانی را که منکر وجود خدا هستند در موقعیت دشوار رتوریک قرار می دهد - اگر وجود خدا را انکار کنند نمی توانند باور کنند که ادراکات و مفاهیم آنها جهت گیری به واقعیت دارد.
اد فیسر در تفسیر خود بر استدلال تیلور تعدادی از ایرادات را که ممکن است به قیاس تیلور مطرح شود، مورد بحث قرار می دهد. او اشاره می کند که هیچ یک از استدلال های مورد انتظار موفق نمی شود. به عنوان مثال، یک ملحد ممکن است استدلال کند که ما دلایل استقرایی قابل توجیهی برای اعتماد به حواس و مفاهیم خود داریم، حتی اگر مغز ما هوشمندانه طراحی نشده باشد زیرا ما تجربه روزانه داریم که ادراکات و مفاهیم ما با واقعیت مرتبط است. اما این صرفا برای بحث در یک دور است. اگر مغز ما برای شروع هوشمندانه طراحی نشده باشد، هیچ توجیهی برای اعتماد به فرآیند استدلال استقرایی یا ادراکات خود نداریم.
استدلال تیلور برای وجود خدا نیز استدلال خوبی برای طراحی هوشمندانه مغز است. همانطور که اشاره کردم، شواهد برای طراحی هوشمند مغز، بسیار زیاد و غیرقابل انکار است، درست مانند همه جنبه های زیست شناسی. نکته خوب در مورد استدلال تیلور این است که منطقاً ملحدان و دیگرانی را که طراحی هوشمندانه را انکار می کنند مجبور می کند توانایی خود را برای شناخت واقعیت و حقیقت انکار کنند. البته، فقدان ظرفیت درک واقعیت و شناخت حقیقت، نشانه بیخدایی و انکار طراحی هوشمندانه است، و استدلال تیلور راه روشن و کاملاً هوشمندانه ای برای اشاره به آن ارائه می دهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخچه مساله معرفت_ بخش چهارم
مطلبی دیگر از این انتشارات
نسبت انگاری و جهان بی نسبت
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخچه مساله معرفت_ بخش پنجم