آموزش vs پرورش


چیزهایی که میگم،چیزهایی هست،که همه ی ما در طول تحصیل و مدرسه رفتنمون تجربش کردیم و فاجعه اینه که از اون به نام آموزش یاد شده.

مثلا:قله اورست چند متر است?

نام شاعری که در قرن19ميلادي می زیست را نام ببرید?

فلان نویسنده چندتا کتاب نوشته است?هر کدام با ذکر مثال

اگر اسم شاعری که در قرن 19زندگی ميکند رو بگم چه تاثیری در زندگی من داره.

مثلا با دانستن نام آن شاعر چه کمکی میتونم به دیگران کنم

چیزی که داریم این روزا میبینیم اطلاعاتی بيکاربرد هست،که مدام داره وارد ذهن دانش آموز میشه.

دانش آموز داره مبنای قضاوت قرار ميگيره،اونم نه برای توانایی هاش

بلکه برای دانایی هاش

حالا اینجا دانایی چی تعریف شده?مجموعه اطلاعات بي کاربردي که وارد ذهن یک دانش آموز شده:)

ما نیاز به بازسازی دوباره این تعریف ها داریم.

دانایی تو ذهن من يک معنی رو داره،تو ذهن شما یک معنی دیگه رو.

اينا تعاريف انتزاعي هستند و همينه که پيچيدشون ميکنه،چون ذهن به ذهن این تعاریف تغییر میکنه.

الان ما باید به سیستمی برسیم که

بتونه با ذهن ها و استعداد های متفاوت کار کنه. همه رو مثل هم نکنه،به جاش بزاره هر کس،با همون زمینه استعدادي که داره،به نهایت خودش برسه.

آموزش باید هدفمند باشه،ما باید بدونيم که برای این آموزشي که داریم ارائه میکنیم،چه انتظاراتی از دانش آموز پیدا میکنیم.

مثلا وقتی بچه ای در دوران مدرسه،فقط ایمان،تقوا،عمل صالح،آب فراوان،خاک حاصلخیز و بيکفايتي شاهان ایرانی را خوانده هست.چیزی هم که میتوان از او انتظار داشت،همین تئوری هاست.

و او همه‌ی اینها را خوانده است،نه اینکه دیده باشد.

به نظر من میشد خیلی بهتر کار کرد،میشد تاریخ را در قالب تئاتر کار کرد،میشد جغرافیا را در قالب اردو کار کرد،میشد ریاضی را با بازی های هوشی مخلوط کرد و دانش آموزی بوجود بیاوریم که دانش و توانایی هایش در راستای هم رشد کرده باشد.

میشه به فرداها امیدوار بود،اين سرمایه ها هنوزم هستند.

دیدید،بعد از همه ميشدها به ميشه رسیدیم،این نشون میده امید تا مقدار زیادی باقی مونده.

امیدوارم موفق ترین خودتون باشید.