متمایل به نوشتن?
آنچه درباره نیهیلیسم باید بدانید
در فلسفه، هیچاِنگاری به معنای انکار معنی و ارزش برای هستی جهان است. هیچ انگاری یا نیهیلیسم برگرفته از کلمه لاتین Nihil به معنای هیچ است. اما نیست انگاشتن چه چیز؟ نیهیلیسم به یک اعتبار به معنای نیست انگاشتن حقیقت وجود و اصالت دادن به موجود است.
بنابراین، نیهیلیسم _که در اصطلاح فارسی میتوان آن را «نه گرایی»، «نیست گرایی» یا «هیچ گرایی» و «بی گرایشی» نام دارد_روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشههای بشری را به نوعی نفی میکند، این نفی، هم از جهات فلسفی؛ یعنی چراییها و چگونگیهای «معتبر شناخته شده» و هم از جنبههای اجتماعی و شامل قراردادهای تحمیلی دست و پا گیر است، که اساساً نیهیلیسم آن را مطرود میشمارد.
به گفتار نیچه، نیهیلیسم یا هیچ انگاری به معنای بیارزشی ارزشها نیست؛ بلکه به معنای بیارزش شدن ارزشها است.
هیچ انگاری، به هر نوع دیدگاه فلسفی گفته میشود که وجود یک بنیان عینی (ابژکتیو) برای نظام ارزشی بشر را رد میکند. این اندیشه معمولاً در ارتباط نزدیک با بدبینی عمیق و شک گرایی رادیکال است.
معمولا در ادبیات روزانه نیهیلیسم را مترادف با پوچ گرایی فلسفی و یأس و ناامیدی فرض می کنند، اما پوچ گرایی از توابع و نتایج نیهیلیسم است؛ حال آنکه خود این واژه به معنای نیست انگاشتن حقیقت وجود است.
اقسام نیهیلیسم
نیهیلیسم صور و اقسامی دارد. که از باب نمونه میتوان به «نیهیلیسم معرفتشناختی» که به معنای انکار و نفی وجود هر نوع معرفت و هیچ یا نیست انگاشتن معرفت است. اشاره کرد. همچنین میتوان از نیهیلیسم مابعدالطبیعی نام برد، که به یک اعتبار به معنای نفی، انکار و نیست انگاشتن عالم واقع و جهان بیرون از ذهن است و این دو صورت نیست انگاری در واقع اقسامی از مراتب خاص از بسط نیهیلیسم تاریخی فرهنگی است.
نیهیلیسم در اشعار اخوان ثالث
«مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.. آی..
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشا!»
شاعر در خطاب به مسیح از واژههایی استفاده میکند که در زبان دینی ضربآهنگ خاص دارند و با خشم، احساس خود نسبت به آنها را بیان میکند:
«منم من، سنگِ تیپاخوردهی رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهی ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.»
در ادامهی همین گفتوگو و با تصور مخاطبی فراتر احساس نیستانگاری خود را چنین بیان میکند:
«تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، برآسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.»
مکاشفهی بزرگ اخوان ثالث از زمانهاش در عنوان زمستان بیان شده است. این پاره بیان اوج احساس شاعر از عسرت حاکم بر زمانهاش است:
«هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهایِ بلورآجین.
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.»
مطلبی دیگر از این انتشارات
استخدام در دو راهی سلارزی | یک نمایشنامه فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفاوت واقعیت و ایده
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغز داستان پرداز ما