پژوهشگر در حوزه نوروساینس و فلسفه ذهن
احساس می کنم، پس آگاهم؟
نگاهی بر نظریه داماسیو در ارتباط احساسات و آگاهی
احساسات و عواطف از جمله جنبه هایی هستند که در بحث فلسفه ذهن و آگاهی کم تر مورد توجه قرار می گیرند. در طول سال های گذشته، تفکر و اندیشیدن ارتباط بیشتری را با آگاهی پیدا کرده است که آنتونیو داماسیو، عصب پژوه معاصر، از این نوع دیدگاه به عنوان یکی از خطاهای بزرگ دکارت یاد می کند.
از نظر داماسیو، آگاهی بازنمایی از حالات درونی ارگانیسم هستند مانند انقباض عضلات و شرایط کارکردی بافت های بدن و مغز. او تصاویر را نقشه های حسی در نظر می گیرد که می توانند تجارب آگاهانه را شکل دهند. این تصاویر نه تنها از راه دیداری بلکه به وسیله سایر ورودی های حسی نیز می توانند به دست بیایند که داماسیو آن ها را احساسات بدوی نامیده است. احساسات بدوی در واقع حالت هایی هستند که به دلیل تغییراتی در حالات درونی ارگانیسم به وجود می آیند و به همین دلیل نوع خاصی از بازنمایی هستند.
اما نکته اینجا است که احساسات با هیجانات تمایزی آشکار دارند. از نظر او هیجانات واکنش های رفتاری ساده ای مانند حالات چهره و تغییرات درونی هستند که با واکنش های درونی پیوند خورده اند اما، احساسات ترکیبی از ادراکات به وجود آمده از چیزهایی است که هنگام بروز هیجان رخ می دهند.
داماسیو سه ویژگی را زمینه ای برای ظهور آگاهی می داند: گوش به زنگی، ذهنی که واسط بین جهان و بدن باشد یا ذهن عملکردی، حس خویشتن. سومین مورد همان داشتن احساس نسبت به خود یا فکر احساس شدن خود است. خویشتن به احساسات یک فرد گره خورده است و احساسات هم به فرایند ها و کنش های درونی آن فرد، بنابراین، تمام این ها یک احساس به نام خویشتن بدوی را می سازند.
خویشتن بدوی در واقع همان فعل و انفعالات نورون های یک ارگانیسم هستند که در سرتاسر قشر و ساقه مغز یک پارچه می شوند. خویشتن بدوی یک ساختار پایه است برای ایجاد یک خویشتن درجه بالاتر به نام خویشتن محوری. زمانی که یک تغییر در محیط یک ارگانیسم رخ می دهد، خویشتن بودی تحت تاثیر قرار می گیرد و طی تغییرات به وجود آمده در آن خویشتن محوری احساساتی را تجربه می کند که می توانند همان آگاهی یا اتصال درون به جهان بیرون باشند.
از نظر او بدون احساسات و هبجانات امکان وجود آگاهی وجود ندارد، اما این نظریه با توجه به تحقیقات انجام شده در زمینه مغز و عصب پژوهی با تناقضاتی همراه است. برای مثال، در افرادی که زندگی نباتی دارند هیچ گونه آگاهی مشخصی ثبت نشده است، اما در بررسی هایی نشان داده شده است که این افراد در مقابل تغییرات محیطی و ادراکات شنوایی دچار تغییراتی در فعالیت های مغز می شوند که نشان دهنده ی این است که مغز حتی بدون وجود آگاهی نیز می تواند به تغییرات، هیجان یا احساس نشان بددهد بدون این فرد از آن آگاه باشد.
بنابراین شاید این نظریه که صرفا احساس کردن و ایجاد هیجان در یک فرد یا ارگانیسم دلیلی بر وجود آگاهی در آن باشد نیاز به پژوهش های بسیار بیشتری دارد. و یا شاید تعریف و درک ما از اگاهی، هیجات و احساسات نیاز به تغییری اساسی داشته باشد.
منابع:
Damasio A (1999) The feeling of what happens: body and emotion in the making of consciousness
Damasio A (2010) Self comes to mind: constructing the conscious brain
مطلبی دیگر از این انتشارات
این که بگوییم زنبورها "احساس می کنند و فکر می کنند" به چه معناست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان به مثابه یک کتاب پویا
مطلبی دیگر از این انتشارات
توهمی به نام "توهم"