ا
استخدام در دو راهی سلارزی | یک نمایشنامه فلسفی
[مدیر در اتاق نشسته است. همچنین در اتاق میز و صندلی دیگری است. مدیر با خودکارش به روی میز میزند و با دست دیگرش ضرب میگیرد. مدتی میگذرد. به ساعت نگاهی میکند. وسایلش را بر میدارد و به سمت در میرود. صدای در را میشنود. دوباره به صندلیاش بر میگردد.]
مدیر: بله
بیکار: برای استخدام اومدم
مدیر: بیاید تو
[بیکار وارد اتاق میشود و دستی به پیشانیاش میکشد و خود را باد میزند.]
بیکار: ممنونم که منو پذیرفتید.
مدیر: متاسفانه در این شرکت جایی برای شما نیست.
بیکار: چرا؟
مدیر: کافیه نگاهی به ساعت نگاه کنید
[بیکار به ساعت نگاهی میکند]
بیکار: خب که چی؟
مدیر: قرار بود که شما ساعت 8 اینجا باشید، ولی الان دیر کردید.
بیکار: از کجا میدونید که دیر کردم؟
مدیر: شما کورید؟
بیکار: خیر
مدیر: ساعت هشت و نیمه
بیکار: از کجا میدونید ساعت هشت و نیمه؟
[مدیر به سمت ساعت میرود، آن را بر میدارد و به بیکار نشان میدهد]
مدیر: خودتون ساعت رو بخونید.
[بیکار مدیر را کنار میزند. کاپشنش را بر روی صندلی میگذارد و مینشیند]
بیکار: میتونم از این آب بخورم.
مدیر: بیرون آب سرد کن هست
بیکار: ولی شما هنوز دلیل قانعکنندهای به من نگفتید.
مدیر: شما دیوانه هم هستید!
بیکار: از نظر من که شما دیوانهاید!
مدیر: چرا؟
بیکار: دیدید شما میخواید من دلیل بیارم!
مدیر: مشخصه برای چنین زر مفتی باید دلیل بیاری.
بیکار: برای این که شما دیوانهاید.
[مدیر به سمت در میرود و در را باز میکند]
: آقای اکبری ... آقااای اکبری ...
بیکار: خواهش میکنم بیاید و بشینید. من نمیخوام سو تفاهمی پیش بیاد.
[مدیر در را با شدت میبندد.]
مدیر: تو علنا به من گفتی، دیوانه. به این میگی سوتفاهم.
بیکار: پس شما معتقدید که من باید برای ادعام دلیل داشته باشم!
مدیر: مطمئنا
بیکار: و من نمیتونم از ادعام برای دلیل ادعام استفاده کنم و بگم شما دیوانهاید برای این که دیوانهاید؟
مدیر: بی شک
[بیکار به میز میزند و بلند میشود]
بیکار: من نمیفهمم، شما با این میزان از تناقضگویی، چطور مدیر شرکتی به این بزرگی شدید؟
مدیر: کدوم تناقضگویی؟!
بیکار: حافظهتونم که تعطیله ... پس بذارید یادتون بندازم. من گفتم که چرا دیر کردم و شما گفتید که ساعت هشت و نیمه و وقتی پرسیدم که چرا هشت و نیمه؟ گفتید چون هشت و نیمه. اشتباه میگم؟!
مدیر: نه درسته
بیکار: پس من هم مدیرم چون مدیرم و شما یه بیکار بدبختید چون یه بیکار بدبختید.
[بیکار بر روی صندلی مدیر مینشیند.]
مدیر: اینا با هم فرق میکنن!!
بیکار: چه فرقی؟
مدیر: من میبینم که ساعت هشت و نیمه ولی تو نمیتونی ببینی که مدیری.
بیکار: نکته خوبیه.
[بیکار با دستش صورتش را میپوشاند.]
مدیر: معلومه که اونچه که ما میبینیم ارزش بیشتری نسبت به باورهامون داره. ما اینجا به کسی که به باورهای خودش ارزش بیشتری از واقعیت میده، کاری نداریم. بفرما بیرون!!!!
[بیکار سرش را به روی میز میگذارد. مدیر به نزدیکی بیکار میرود.]
مدیر: حالا عیبی نداره. بازم کار برات پیدا میشه. دانشگاه چی خوندی؟
[بیکار در همان حال میماند.]
مدیر: ببینم حالت خوبه ... [در لیوان آب میریزد.] میخواستی آب بخوری نه؟ ... بیا
[بیکار سرش را بلند میکند]
بیکار: باز هم اشتباه میکنید
مدیر: چه اشتباهی؟
بیکار: پس شما میگید که ادراک شما و باور شما دو موضوع جدا از همن. تازه ادراک ارزش بیشتری داره.
مدیر: دقیقا! و تو درست همین جا بود که اشتباه کردی!
بیکار: ولی اگر به این اندازه با هم فرق دارن. چطور اون چیزی که میبینی، میتونه دلیل برای باورهات باشه.
مدیر: نه کی گفته که با هم فرق دارن؟!
بیکار: اولا که همین الان خودتون تایید کردید. دوما اگر با هم فرق نداشته باشن، به همون نقطه اول میرسیم. چطور یک ادعا میتونه دلیلی برای خودش باشه!
[مدیر بر روی صندلی بیکار مینشیند و از لیوان آب میخورد. سپس بلند میشود و به سمت در میرود.]
مدیر: آقای اکبری ... آقای اکبری
بیکار: چی شد کم آوردی؟
مدیر: وقت جروبحث با تو رو ندارم.
[صدای پاهای فردی نزدیک میشود. از بیرون صدا میآید]
صدای بیرون: بله قربان!
مدیر: خوب شد که اومدی ... ایشون رو به بیرون هدایت کن ... هی با توام. چرا به اون نگاه میکنی؟!
بیکار: فقط خیلی اذیتشون نکن.
صدای بیرون: بفرما بیرون
مدیر: چی کار میکنی؟! من مدیرم!!
صدای بیرون: ایشون روی صندلی مدیر نشسته!
[مدیر با داد و فریاد از صحنه خارج میشود. بیکار مشغول کار میشود.]
پایان
صورتبندی فلسفی دوراهی سلارزی
دوراهی سلارزی معمایی مشهور در زمینه معرفتشناسی ادراک است که به این شکل صورتبندی میشود:
مطابق با این صورت بندی تجربه همانند باور محتوایی دارد که میتواند باورهای دیگر را توجیه کند یا این که چنین محتوایی ندارد. اگر این محتوا را نداشته باشد که نمیتواند باور دیگری را توجیه کند و اگر داشته باشد، همانند توجیه یک باور ما برای توجیه آن تجربه نیاز به باور دیگری داریم. در نتیجه تجارب نمیتوانند باورها را توجیه کنند!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی یک ادعا: ما نشان داده ایم که سگ ها می توانند "مفاهیم انتزاعی" را تشکیل دهند
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک لحظه صبر کن شاید حافظه مقصر باشد-قسمت سوم(احتمالا آخر??!!))
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیرامون مفهوم حقیقت.